چه بلایی دارد به سرمان میآید در جامعهای که هیچ چیز سر جایش نیست و رشتهی امور از سیاست و اقتصاد گرفته تا فرهنگ و ارتباطات اینطور پرشتاب از هم گسیخته میشود؟ همین ابتدا بگویم که دایرهی این انتقاد را تنگ و محصور میکنم به عرصهی خبرنگاری و رسانهها، آن هم فقط در حوزهی فرهنگ و ادبیات، و تازهترین نمونههای عجیب و غریب بلاهت، تازهبهدورانرسیدگی و حتی وقاحت برخی خبرنگاران ادبی. [متن کامل]
یادم نمیرود یکی دو سال پیش بود دوستی سراغ یکی از چندین رمان نویسندهای مشهور را گرفت. گفت که همه را خوانده، مانده این یکی. گفت که هرچه مقاله و نقد و مصاحبه هم دربارهی آن نویسنده و آثارش گیر آورده مطالعه کرده، ولی میخواهد این یک کتاب باقیمانده را هم بخواند. برای چی؟ برای این که دو ماه بود مصاحبه با آن نویسنده را در برنامهی کارش قرار داده بود. این دوست روزنامهنگارم کم کار میکرد، اما خوب و بینقص و مفید. در گذشتههای دور شاید اوضاع خیلی بهتر بود، ولی اکنون هم هستند هنوز روزنامهنگاران و خبرنگارانی که با چنین دقت و مراقبتی سراغ سوژههایشان میروند. ولی افسوس که نه صاحبان همهی رسانهها برای چنین کیفیتی ارزش و قیمت قائلاند و نه اساسا اوضاع فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی ایران جوریست که رسانهها چنین خبرنگاران و روزنامهنگاران حرفهای داشته باشند. با این حال نمیشود روی برخی اتفاقات چشم بست و ندیدشان. گاهی آدم از رفتار غیرحرفهای، غلط و عجیب برخی ایشان حرصش درمیآید، خصوصا که وقتی متوجه اشتباه کارشان و یا اشکال خودشان شوند، بهجای رفع اشتباه و یا جبران کاستی، چشم بدرانند، خودشان را به آن راه بزنند و یا بدتر و فاجعهآمیزتر این که خیرهسری و دهانکجی کنند! میخواهم تازهترین نمونههای این وضعیت را برایتان نقل کنم. لطفا به جای لبخند، زار بزنید!
کوچهی علیچپ
چند وقت پیش تلفن یکی از بانوان معروف مترجم زنگ میخورد. خبرنگار یکی از خبرگزاریهای معروف میخواهد مصاحبه کند:
ـ ببخشید خانم… شما به هنگام نوشتن داستان چه حسی رو تجربه میکنین؟
ـ خب این سؤال رو باید از یک داستاننویس بپرسید نه از من!
ـ مگه شما داستاننویس نیستید؟
ـ نه، من مترجمام. مگه شما نمیدونین دارین با کی مصاحبه میکنین؟
ـ ببخشید، سردبیرمون یه سری اسم و شماره به من داده گفته سؤالهات رو از اینها بپرس. حالا اشکالی نداره؛ حداقل اسم چند تا از کتابهاتون را الان بگید!
چشمدراندن
روزنامهی آسیا در دورهی تازهی خود بهرغم اقتصادی بودنش، هم توجه ویژهای کرده به موضوع وبلاگستان و هم هفتهای یک روز چند صفحه با عنوان کتاب و ادبیات منتشر میکند، اما این دلیل نمیشود که مورد بعدی از این فجایع به یکی از خبرنگاران این روزنامه مربوط نباشد. خبرنگاری به نام «س…» با یکی از خانمهای نویسنده ـ که اتفاقا این روزها کتاب تازهاش مورد توجه داوران ادبی قرار گرفته ـ تماس میگیرد:
ـ من کتاب شما رو خوندهام و ازش خوشم اومده. بیست تا سوال هم طرح کردم که براتون میفرستم. شما تا ۲ ساعت دیگه بهشون جواب بدین و با یه عکسی که تو اینترنت نباشه و قبلا هم جایی کار نشده باشه برای من بفرستین!
ـ کدوم کتاب؟
ـ همین دیگه، که انتشارات […] درآورده.
ـ خوب شما اصلا از کجا شمارهی من رو گیر آوردین؟
ـ از خود انتشاراتی. اونها به من گفتن که شما حتما با من مصاحبه میکنین!
ـ خب من الان زنگ میزنم میپرسم که چرا بدون اجازهی من شمارهی من رو بهتون دادن و چرا از طرف من قول مصاحبه دادن. ضمن اینکه من تازه با روزنامهی… مصاحبه کردم و حرف تازهای ندارم بزنم.
ـ نه، نه! اونها قولی به من ندادند. حالا شما هم زیاد سخت نگیرین، من وقت گذاشتم کتابتون رو خوندم و سوال درآوردم!
دهانکجی و وقاحت
متأسفام که تازهترین مورد هم به همین خبرنگار از همین روزنامه مربوط میشود و چون شرح ماجرا مفصلتر است، ترجیح میدهم مختصرش را بیان کنم اینجا:
«س…» ایمیل میزند (نه به خط فارسی که با خط پینگلیش) به یکی از آقایان نویسنده و منتقد برای مصاحبه دربارهی تنها کتابی که تا کنون منتشر کرده، به این قرار: “با توجه این که کتاب اولتان منتشر شده، میخواستم در ستون… با شما مصاحبه داشته باشم. سؤالها را [خودتان] میل کرده و پاسخ دهید + عکس خودتان و عکس روی جلد کتاب. با تشکر” آقای نویسنده در پاسخی محترمانه ولی در عین حال کاملا جدی به او میفهماند که اگر بنا به مصاحبهی مکاتبهای هم باشد، این کار عرف و آدابی دارد که تهیه و مطالعهی کتاب طرف و طرح سوال «توسط خود خبرنگار» از مقدمات بدیهی این کار است. خبرنگار محترم هم بلافاصله پاسخ این نویسندهی جوان را (باز هم با خط پینگلیش) میدهد و با بیان جملاتی همچون جملههای زیر اعلام میکند که همین است که هست! به گمانم همین دو جمله کفایت میکند:
“لازم نبود وظایفم رو برام ذکر کنید… این یکجور توهین محسوب میشه… من خودم میدونم چیکار کنم…”
“… دوست دارید میشه تو یه کافه در ماه رمضان قرار بذاریم و بریم، من هم ضبطم رو بیارم… این کار آدمهای بیکاره…”
یکی میگفت “این خطریست که کوتولههای مغروری که به هیچ چیز اعتقاد ندارند متوجه نقد، ادبیات و روزنامهنگاری میکنند.” من میگویم اما که مسئولیت این خطر متوجه دیگر کسان و دیگر چیزهاست: صاحبان رسانهها که بخشهای فرهنگی و ادبی رسانهها برایشان نقش سس خردل را دارد ـ سیستم بیمار و از هم گسیختهای که همهی شؤون این ممکلت در این سیستم بیسیستمی تعریف شده و یواش یواش دارد سیل ویرانگری را راه میاندازد که مپرس ـ آشفتگی برآمده از اختلاط سنت و مدرنیته در جامعهی ایرانی که انگار نصیب ما از آن تنها ضایعاتش است ـ توهمی که وبلاگنویسی در ذهن برخی ایجاد کرده و متوهمشان کرده هر بلاگری لابد خبرنگار و روزنامهنگار هم میتواند باشد ـ عقبافتادگی اقتصادی و توسعهی نامتوازن که برآیندش جابهجاشدنهای زیانبار است. سخنی هم اگر از «کوتوله» در میان است، نباید گناهش را گردن چنین خبرنگارانی انداخت؛ روزگار امروز ما از اساس روزگار میدانداری «کوتوله»هاست؛ تا کجا پیش رود و چگونه تهریشههای باقیماندهمان را هم از بیخ و بن برکَنَد.
پیوند
:: از رنجی که میبریم / وبلاگ دنیای کامپیوتر و ارتباطات