در روزگار ما که کمکم ادبیات داستانی میرود خود را به عنوان یک گونه معتبر و احترامبرانگیز هنری جا بیندازد، روشن بودن افق پیش رو میتواند و باید یکی از مهمترین مباحث مطروحه باشد. به ویژه اینکه نسل جدیدی از نویسندگان جوان با شور و اشتیاق زیاد رو به آفرینش این گونه هنری رو آوردهاند. [متن کامل]
اگرچه گزینش نوع هنری مورد علاقه، در نهایت به عهده خود هنرمند است، اما هر هنرمندی در نهایت تنها میتواند در برابر گونههایی که به آنها برخورد میکند، دست به گزینش بزند. از آن جایی که سلیقه ادبی سلیقهسازان کشورمان در برخی موارد به بیماری مبتلاست، ممکن است در این مسیر، برخی از نحلههای ادبی به دلیل این بیماری مسری به فراموشی دچار شوند.
«رئالیسم مدرن» یکی از این گونههای ادبی است که ممکن است به سبب نخبهگرایی ناقص روشنفکری ایرانی مورد غفلت واقع شود. گونه هنریای که به سببب خویشاوندی با رئالیست ممکن است عشاق فرمالیسم را از خود فراری داده و آن را به عنوان سبکی قدیمی و از مد افتاده، عقب برانند. همانطور که گفته شد رئالیسم مدرن از آن جایی که به واسطه پایبندی به امر ملموس و واقع، ریشه در رئالیسم دارد. اما به جهت فرم و به ویژه روایت تحت تاثیر سینما است. در این نوع ادبی راوی حتا اگر اول شخص باشد، خونسردی دوربین سینما را دارد و کمتر به قضاوتهایی که در رئالیسم کلاسیک معمول بود رو میآورد.
بهتر است برای روشنتر شدن موضوع به سراغ یکی از بزرگترین نویسندگان این نوع ادبی (و بدون شک یکی از بزرگترین نویسندگان قرن بیستم) یعنی «گراهام گرین» برویم. گرین به رغم آنکه در چهل سال گذشته همواره از سوی خوانندگان ایرانی مورد توجه بسیار قرار گرفته اما گویی عامدانه از طرف بزرگان نقد و داستاننویسی، نادیده انگاشته شده است. و این خود نشاندهنده افتراق میان نویسندگان و خوانندگان در ایران است که همواره از سوی نویسندگان مورد گله واقع میشود. در حالی که آنان با نگاهی کوچک به سلیقه ادبی خوانندگان جدی ادبیات، پی خواهند برد که این عدم ارتباط از کجا ناشی میشود.
در اینجا میخواهم ادعا کنم که هر ویژگیای که یک نویسنده ایرانی وجود آن را در یک داستان و رمان نشانه برتری آن اثر میداند، در رمانهای گرین وجود دارد. در واقع گرین برای هر سلیقه ادبی درسی برای ارئه دارد.
نویسندگانی که انبوهی مخاطب را یکی از نشانههای برتری رمان میدانند، میتوانند از گرین یاد بگیرند که چگونه با احترام به شعور خواننده و پنهان کردن برخی از زوایای داستان و همدلی با او برای رسیدن به این حفرهها، انبوهی از مخاطبان را به دنبال خود بکشانند. در واقع گرین که اعتقاد داشت یک نویسنده کسی است که در درجه اول بتواند یک داستان را خوب تعریف کند، برای سهلانگارترین خوانندهها هم چیزهایی جذابی دارد. بدون استثناء تمام رمانهای گرین از ماجراهایی جذ اب برخوردار است. یعنی شما اگر به دنبال هر عنصر فکری یا هنری در رمانهای او بگردید در درجه اول با داستانی پرکششش برمیخورید که برای سلیقهی مخاطب عام نیز تدارک دیده شده است. و دقیقا همین ویژگی رمانهای او است که برخی از نویسندگان ما را به اشتباه انداخته، تا حدی که او را ناشیانه نویسنده داستانهای پلیسی دانستهاند. اگرچه داستانهای پلیسی در ذات خود داستانهای بیارزشی نیستند و هر داستان صرفا پلیسی که خوانندگان خود را در هنگام خواندن سرگرم میکند، بسیار پرارزشتر از رمانهای خسته کننده و بی سر و تهای است که انگار برای آزار خوانندگان نوشته شدهاند. اما با این همه گرین نویسنده داستانهای پلیسی نیست. اگرچه چند داستان درجه یک پلیسی هم نگاشته است.
نویسندگانی که دغدغه مذهب دارند و به دنبال این هستند که چگونه رمانی دینی بنویسند که هم ساحت دین را خدشهدار نکنند و هم رمان را به جلسه وعظ تبدیل نکنند، میتوانند از گراهام گرین درسهای زیادی بگیرند. در واقع او با نگارش رمانهای «قدرت و جلال»، «صخرههای برایتون»، «پایان یک پیوند» به نویسندگانی که میخواهند در عصر بیایمانی از ایمان به خداوند سخن بگویند، راه جدیدی را عرضه میکند. او یاد میدهد که اعتقاد به خداوند در یک شخصیت نمایشی، باید در تک تک اعمال و افکارش ریشه دوانده باشد. یک شخصیت مذهبی نه با گفتاری دینی بلکه با قرار گرفتن در شرایط گناه و نپذیرفتن آن، میتواند خواننده را به وجود خود مومن کند.
آن دسته از نویسندگانی که علایق سیاسی، اجتماعی دارند و دوست دارند در رمانهایشان به این مسایل بپردازند، میتوانند چند درس مهم از گراهام گرین بگیرند. آنها میتوانند با خواندن رمانهای «آمریکایی آرام»، «مقلدها»، «کنسول افتخاری» و … فراگیرند که چگونه میتوان از سیاست سخن گفت اما خواننده را به ملال نکشاند و رمان را به یک بیانیه سیاسی تبدیل نکرد. گرین به ما یاد میدهد برای تعریف داستانی که وجوهی سیاسی دارد، نباید از الگوهای کلان که به مردان سیاسی و قدرتمندان میپردازد، رو آورد. بلکه باید از الگوی خرد پیروی کرد و از انسانهای حاشیه ای حرف زد. زیرا که در این صورت مجال بیشتری برای واکاوی شرایط پیرامونی وجود دارد.
نویسندگانی که به فرم در داستان به ویژه به چالش برانگیزترین بخش آن یعنی روایت اهمیت میدهند، میتوانند خود را به خوان گسترده رمانهای گراهام گرین دعوت کنند. زیرا که گرین استاد بیمثال روایت است. به گونهای که عوام لذت ببرند و خواص حیرت کنند. او میداند که چگونه با عنصر زمان (که در واقع قاتل اصلی روایت است) رفتار کند. همه میدانیم که رمان ایرانی بیش از هر چیز در ناتوانی در داستانگویی رنج میبرد و علت اساسی این بیماری نیز کماطلاعی نویسندگان از ظرافتهای روایت است. به سبب همین ناتوانی، بیشتر نویسندگان روایت سالم را رها کرده به روایتها عجیب و غریب و به قولی عجق وجق رو میآورند. و سپس آن را به ایسمهای غربی منتسب میکنند و خود را پست مدرن و مدرن مینامند. گراهام گرین به ما گوشزد میکند در داستاننویسی بدون شک سختترین کار تعریف ساده و در عین حال جذاب یک داستان است. هر نویسنده صادق نیز این حرف را تایید میکند.
اما نویسندگانی که به مفاهیم فلسفی و فکری علاقهمند هستند، میتوانند هر رمانی از گرین بردارند و یکی دو دو مفهوم عمیق بشری را در آن بیابند . در «آمریکایی آرام» به رابطه «معصومیت مهار نشده از سوی تجربه» مواجه میشویم . در «جان کلام» به رقابت دیرینه «حقالناس» و «حقا..» ، در «مقلدها» به مفهوم «نقشبازی و ریا در زندگی انسانها» ، در «عالیجناب کیشوت» به « تاثیر عنصر خیال و ایدئولوژی زدایی آن» و … . غیر ممکن است شما ، حتا سرگرم کنندهترین آثار گرین را بخوانید و به مسائل حکمی و فلسفی برنخورید. منتها او به ما یاد میدهد ادبیات کارگر فلسفه و حکمت نیست. واکاوی مفاهیم فلسفی اگر هم میخواهد در رمان جا پیدا کند، باید «رمانیزه» شود و به زبان داستان درآید.
حتا آن دسته از نویسندگانی که مهمترین وظیفه ادبیات را چالش آن با متن ادبی میدانند، میتوانند یکی دو درس درجه یک از گرین بگیرند. شاید آنان که گرین را یک نویسنده رئالیسم میدانند چنین ادعایی را کمی گزافهگویی بدانند اما گرین در رمان «عالیجناب کیشوت» با پدرجد گونه هنری رمان، یعنی «دن کیشوت» به چالش برخاسته است و روسفید بیرون آمده است. او به ما یاد میدهد که برای بازیافت آثار کلاسیک (یکی از ویژگیهای آثار پستمدرن) چگونه باید به جان و ریشه سنت پایبند بود در حالی که حرف امروز را نیز زد.
باری در این باب میتوان صفحات زیادی را پر کرد. تاکید من بر گرین به این واسطه بود که وضع به گونهای نشود که به واسطه جو غیرشفافی که بر فضای ادبی کشور حکمفرماست، نویسندگان جوانتر خواندن نویسندگان بزرگی مانند گرین، از یاد برند. زیرا که صاحب این قلم به یقین اعتقاد دارد که ممکن است نویسندگانی مانند «ایتالو کالوینو»، «میلان کوندرا»، «بورخس» و … (با همه احترام و علاقهای که برای آنان قائلام) صد سال دیگر خوانده نشوند، ولی گراهام گرین حتما خوانده میشود. زیرا که او به ریشهایترین وظیفهی نویسنده پایبند بود. فراموش نکنیم که او معتقد بود نویسنده در درجهی اول کسی است که یک داستان را خوب تعریف کند.