خوابگرد

نهفتِ وبلاگستان

وبلاگستان فارسی گوشه‌ی نهفت را کم داشت که آن هم آمد! نهفت وبلاگ حمید ستار است. حمید ستار چهار سال است در بوستون آمریکا زندگی می‌کند. او دوست قدیمی من است. نوازندگی سه‌تار را از او آموخته‌ام. ساز کهنه‌اش هنوز بهترین یادگار اوست که کنار دستم است همیشه. زمانی در یک خانه‌ی مجردی بودیم باهم. می‌رفت داخل اتاقی که هیچ پنجره‌ای به بیرون نداشت و گاهی هفت ساعت تمام، بی‌وقفه،  فقط صدای سازش می‌آمد. حتا سیگار هم نمی‌کشید که دست‌ِ‌کم به خاطر آن بیرون بیاید دمی. یادم نرفته روزی که برای اولین بار شعری برایم خواند. گفتم عجب شعری‌ست حمید! رفت و با انبوهی کاغذ برگشت و گذاشت‌شان جلوی من که “پس این‌ها را هم بخوان.” عجب شبی بود آن شب که نشستیم و درباره‌ی میلان کوندرا تا خود صبح ور زدیم و دهان‌مان کف کرد. فردا صبحش رفت نمایشگاه کتاب و هشتاد هزار تومان آن موقع رمان و شعر و فلسفه خرید و برگشت. چه صبحی بود آن روز که ما دوستان در مسیر کلک‌چال از پا افتاده بودیم و همه ایستادند. من پا به پای این کوهنورد حرفه‌ای دماوندرفته پیش رفتم و به روی خودم نیاوردم و آخر سر هم در برف و کولاک گم شدیم و بعد هم معلوم است که پیدا شدیم از بس که خندیدیم. همه‌ی این‌ها بود تا وقتی که او برای گرفتن دکترایش می‌خواست به آمریکا سفر کند. تا آن موقع دیگر من ازدواج کرده بودم. جشن خداحافظی او در آپارتمان من برگزار شد؛ آپارتمانی که چهار تا کوچه با خانه‌ی او فاصله داشت.

حمید آمد همراه خانمی که اسمش لیلا بود و او هم مثل خودش مخ ریاضی و فیزیک. آن شب به اشک خنده و گریه گذشت و حمید همراه لیلا رفت آمریکا. حمید می‌خواست اتنومیوزیکولوژی بخواند، اما هم از لیلا دور بود و هم آسمان فرهنگ و هنر همه‌جا به رنگ آسمان فرهنگ و هنر ایران بود انگار. از فلوریدا رفت بوستون کنار لیلا تا هم با هم همسر شوند و هم مثل آدم دکترایش را بگیرد، البته دکترا در رشته‌ای که من عامی زبان‌نفهم آخرش نفهمیدم دقیقا چیست: Automatic Transcription of Music که احتمالا می‌شود «پردازش سیگنال‌های موسیقی». حمید ستار اما هنوز حمید ستار است. شیفته‌ی موسیقی ایرانی، ادبیات داستانی، شعر و سینمای اروپا. دلم عجیب برایش تنگ شده. تحریک او به بلاگر شدن شاید شیطنت من بود تا نزدیک‌تر احساسش کنم. او هم بی‌میل نبود، اما پنهان می‌کرد اشتیاقش را. سرانجام چند ماه پیش خودش پیشنهاد من را زنده کرد. نهفت حاصل شیطنت من و اشتیاق اوست. حمید ستار سال‌هاست در آمریکا زندگی می‌کند، اما هنوز انگار بغل زندگی من ایستاده. افتخار می‌کنم که نهفت او کنار نام خوابگرد قرار گرفته. به نفهت که نگاه می‌کنم او را می‌بینم درحالی که لیلا هم کنارش ایستاده با آن لبخند دخترکانه‌اش و می‌شنوم صدای ذهن‌شان را که هر دو دارند زیر لبخندشان به من ناسزا می‌گویند که “آخرش ما را هم آلوده کردی!” زیبا و دل‌انگیزترشدن وبلاگستان فارسی را به‌خاطر تولد نفهت تبریک می‌گویم. نگاهش کنید!