وقتی پس از انتخابات در اینجا نوشتم که «گرامی باد پیروزی جهل بر ظلم»، شمار زیادی ایمیل دریافت کردم که غالبا مرا نواخته بودند، اندکی به مهر و بسیاری به عتاب. در این میان ایمیلی گرفتم که به مقالهای میمانست. نویسندهاش را نمیشناسم. از انتشار قبلیاش هم بیخبرم. متنش را با کمی ویرایش و نه حذف و اضافه در اینجا میآورم تا شما هم با دقت و حوصله بخوانیدش.
بهادر اردبیلی
فرهنگ، ادبیات، چگونگی زندگی و بسیاری دیگر از تعلقات و رفتارهای یک ملت حاصل روند تاریخی آن ملت است و بازشناسی این روند تاریخی میتواند در شناسایی نقطه ضعف و قوت آن کمک شایانی کند و با بهره جستن از یافتههای علمی ـ تحقیقاتی میتوان در چگونگی به نتیجه رساندن تحولات فرهنگی ـ اجتماعی و تکنولوژیکی و انسانی آن ملت همراه با پیشرفتهای ملتهای دیگر به توافق رسید. در نگاه به جامعهی ایران این نکته تاسفبار را باید عنوان کرد که به دلیل این که عنصر پژوهش و تحقیقات از جایگاه مورد قبول و علمی برخوردار نیست، بازشناسی جریان تاریخی ملت ایران نیز قابل بررسی نیست، تا بتوان با رویهای علمی و در جایگاهی عقلانی به پیریزی برنامههای متناسب با فرهنگ و تاریخ آن اقدام کرد. از این روست که در تاریخ معاصر، ایران را به تعبیری کشور پدیدههای غیرمتعارف و جامعهای غیر قابل پیشبینی خواندهاند. که این خود میتواند نشاندهندهی کج بودن دیوار ساخت تاریخی این ملت باشد. پریشانی روحی و روانی، بههمپاشی اجتماع ذهنی و بیماری فکری این جماعت در هیچ موقع تاریخی مورد توجه و شناسایی قرار نگرفته و چرخۀ تولید عناصر تکراری با فرمی دیگر اما محتوایی به همان ترکیب، نمونهی بارز بازتولید جریان فلاکتبار تاریخیست که خود موجودیت بیماری روانپریشی این ملت را بهعینه نمایان میکند.
متاسفانه در هشت دورهی ریاست جمهوری، هیچ توجه و امکانی به پژوهش و تحقیقات توسط محققان مستقل و آزاد و متبحر در علوم اجتماعی، تاریخ، جغرافیا، فلسفه و روانشناسی داده نشد. ضمن این که حلقهی اطلاعاتی ـ امنیتی کردن پژوهش و تحقیقات در حوزهی علوم انسانی باعث عدم شناسایی و تعریف از خصوصیات فرهنگی و اجتماعی مردم ایران شده و مانع ارائهی پاسخ قانعکنندهای به این سوال که “چه چیزی باعث میشود که ما به درک روشن جهانی که در آن زندگی میکنیم دست نمییابیم؟” اصلا ما هنوز خود را بهتر درک نکردیم، هنوز زندگیمان در جنون سپری میشود. پس چگونه میتوانیم دیگران را بشناسیم؟ چگونه میتوانیم اعتماد عمومی ملل را جلب کنیم و ضمن قبول و احترام فرهنگشان، آنها را به تعامل و همکاری دعوت کنیم؟ راه بسیار درازی در رسیدن به چنین جایگاهی نیاز است. راهی که مبدأ اصلی آن از احترام قائل شدن به فردیت ایرانی شروع میشود. راه آن از احترام قائل شدن به فرهنگها، زبانها و مذاهب گوناگونی شروع میشود که در کشور به حیاتشان ادامه میدهند. باور کنید راه همهی خوبیها ازخودمان شروع میشود.
اما تجربهی حکومتهای متفاوت از نظر شکل و مشابه از نظرگاه محتوا در طی سدهی اخیر این آزمون را داده است که راه زیادی باید طی شود؛ راهی دراز. تا به جایگاه والایی که احساس میکنیم حق فرهنگی ماست، دست یابیم. شاید تنهاترین و بهصرفهترین راه رسیدن به چنین جایگاهی این باشد که این ملت نیازمند بررسی روند تاریخی، قومشناسی، مردمشناسی، روانشناسی و علوم نظری دیگریست تا از فرایند تحقیقات و پژوهشهایی بیطرف توسط محققان آزاد و مستقل بتوان راه توسعهی پایدار را با توجه به خلقیات و فرهنگ مردم بازشناخت و مبادرت به عملیاتی کردن آن کرد.
از اینرو به باور من آرام باید راه رفت، اینجا ایران است؛ کشوری که مردمان آن در پروسهی عظیم جهانی ارتباطات و فنآوریهای تکنولوژیکی هنوز تعریف واقعی از تمدن و فرهنگ خود را ارائه ندادهاند. بهعبارتی دیگر هنوز نسبت به واقعیتهای فرهنگی و اجتماعی خود غافل و بیسوادند. از سواد و آگاهی تاریخی چندانی برخوردار نیستند. مطالعهی کتاب و روزنامه در حد نازل خود قرار دارد و جایگاه علوم و فن در پایینترین حد خود است. و تأسفآور این که روشنفکران این ملت هنوز پدر و مادر و خلقیات آنان را به خوبی نمیشناسند. یا اگر میشناسند، بیتوجهاند و به دلیل این که در آرمانگرایی محض گرفتارند، حتا نمیتوانند و یا دوست ندارند خود را به نقد بکشند، هستی فکری خود را به چالش فراخوانند که چرا نمیتوانند در دل مردم حتا در دل پدر و مادرشان قرار گیرند و تاسفآورتر این که این روشنفکران آرمانگرا و واقعیتناپذیر ما حتا فرزندان خود را نیز نمیتوانند با خود همراه کنند و این نکتهی کور و فراموششده مواد سازنده پروسهی تولیدات استبدادی این ملت است.
ما آرام راه نمیرویم و پرشتابی ما به فنایمان ختم میشود. موج میشویم، سیل بهوجود میآوریم و ویران میکنیم و ویران میشویم. بدین حال است که روشنفکران این ملت در ادبیاتی گرفتار شدهاند که در هستهی مرکزی این ادبیات نوعی استبداد کشنده موج میزند که از برآیند آن نمیتوانند واقعیتهای جامعه را درست تشخیص بدهند. و هر روشنفکری که واقعیات جامعهای را که در آن زندگی میکند نتواند تشخیص دهد همچون فانوسبهدستی است که چشمهایش را در دستش گذاشته و در خیال رسیدن به سعادت مشغول است. ادبیات روشنفکران ما در همهی حوزهها از فلسفه و تاریخ و هنر گرفته تا ادبیات و جامعهشناسی در تاریکخانهای از استبداد دایمی پرسه میزند که این «تاریکخانه» به دلیل عدم شناسایی واقعیاتِ هستیِ تاریخی و فکری مردم بازتولید شده و خود به خود به نسلهای دیگر انتقال مییابد. بازگشت مداوم به خویشتن فلاکتبار تاریخی در طی سدهی معاصر واقعیت تلخیست که روشنفکران ما یا چشم خود را از این واقعیت بستهاند یا این که نمیتوانند ببینند. به قولی معروف روشنفکران ما در پی رسیدن به قدرت و حکمرانیاند و مردمان ما در پی یک زندگی عادی. این طرز تلقی از حیات انسانی، ما را در مکتبی از آموزههای ریشهای جهل و استبداد همچون کودک ساده و آرامی نشانده است. و اگر کوچکترین روزنه و فرصتی هم بهوجود آید آن را نیز به ورطهی نابودی و تاریکی میکشاند.
امروزه به این اصل باید واقف شد که خشکاندن ریشهی قطور جهل و استبداد در اذهان مردم از کسبه و بازاری گرفته تا روشنفکر و دانشگاهی در کشف و شناسایی ریشههای این دردمندی و در کنار آن اصرار ورزیدن در پایبندی به قانون و فرهنگسازی و آموزش چگونگی زندگی انسانی با استفاده از یافتههای انسانهای بهرهمند از مواهب تفکری انسان است. میتوان در بستر گستردهی جامعه، نطفهی فرهنگ متعالی و انسانی را کاشت و در ساختارهای اندیشهای ایرانیجماعت این جریان را عینیت داد که هستی خوشرنگ حیاتش در گرو همکاری و هماهنگی با سایر ارگانهای اجتماعش از جمله اعضای خانواده، اعضای جامعه و… است. تا دیگر بار گرفتار چرخهی شوم و فلاکتبار گذشتهی تاریخیمان نشویم.
بدین حال باز تکرار باید کرد که آرام آرام میتوان راه تعالی و سعادت این ملت را البته با توجه به شناسایی خواستهها و نیازها و همچنین خلقیات آن شناخت و در رسیدن به درجهی تعالی جدیت بهخرج داد. این جمله را به خاطر بسپارید (خصوصا روشنفکران) که آرام راه بروید، اینجا ایران است.