جشن و پایکوبیهای دیشب هم نتوانست چندان بر افسردگی و دلمردگی این روزهای من تأثیر بگذارد. پس از نزدیک ده روز کمی مینویسم شاید حالم بهتر شود. جشن و پایکوبیهای دیشبِ تهران رنگ و رویی سیاسی هم داشت. در مناطق شمالی پایتخت شمار زیادی از ماشینها و آدمها را دیدم که یا برچسبهای تبلیغاتی هاشمی رفسنجانی را به شیشهی ماشین خود زده بودند یا نمونهی دیگری از آن را به دست گرفته بودند. در شماری بسیار بسیار کمتر میشد حضور دکتر معین را هم دید. ستاد هاشمی دیشب کولاک کرده بود. از دکتر معین خبر چندانی نبود؛ همچنان که در سطح شهر و در عرصهی تبلیغ عمومی هم خبر چندانی از او نیست. جبهه مشارکتیها دوباره دارند نشان میدهند که نه تشکیلات درست و مؤثری دارند و نه امکانات مالی خوبی. بدون این دو چهطور میخواهند دکتر معین را به دور دوم بفرستند؟ و اگر هم رفت و پیروز هم شد، چهطور میخواهند در برابر اقتدار حریف ایستادگی کنند؟ مردم اقتداردوست ایران کدام نشانه از اقتدار را در او و حزب طرفدارش میبینند؟ برنامه و شعار و بیانیه و نشست و جلسه و میزگرد به کنار، آنها حتا هنوز نتوانستهاند یک سایت درست و حسابی (از هر نظر) برای معین دست و پا کنند. یک نفر به من بگوید چهطور میتوانم به بالارفتن رأی دکتر معین اطمینان کنم که به او رأی بدهم؟ تو را خدا دست از فضای وب بردارید و بیرون را نگاه کنید. سری به خیابانها و تاکسیها بزنید. اگر میتوانید سری به شهرستانها بزنید و با مردم گپ بزنید. دکتر معین و ستادش هنوز نتوانستهاند حتا مردم ناسیونالیست زادگاه معین را هم به شرکت در انتخابات مجاب کنند. گرایش عوامانهی مردم به قالیباف به کنار، من چهطور میتوانم حتا کسانی را که میخواهند به هاشمی رأی بدهند، منصرف کنم؟ با کدام حجت؟ با کدام نشانه از اقتدار و توانایی و فرصت؟ باز هم میگویم تو را خدا فضای وب را با جامعهی ایران اشتباه نگیرید. همکار تحصیلکردهی من همین چند روز پیش از من میپرسید “رضا، اینترنت تو چیه؟” اسم کارت اینترنتی را که استفاده میکنم گفتم؛ ولی گفت: “نه، منظورم اینه که اینترنت من یاهو است. همه چیز هم دارد: اخبار، عکس، آب و هوا و… حیف که فقط انگلیسیست. اینترنت تو چیه؟” موافقام؛ دهانتان را بگذارید همینطور باز بماند! [ادامـه]
در این میان رئیس پلیس کشور با پشتوانهای بسیار عظیم از تشکیلات و امکانات تبلیغاتی و کارشناسان تجربهآموختهی تبلیغاتی دارد با تندترین شعارها از موضع اپوزیسیونی، خودش را بالا میکشد. تکیهی او بر جوانگرایی و ملیگرایی به نظرم دارد کار دست این مردم میدهد. بالای میدان هفت تیر پرچم بسیار بزرگی دیدم از ایران که حاشیهی «الله اکبر» را نداشت و به جای «الله» وسط آن هم عکس بزرگی از رئیس پلیس کشور نصب شده بود! حیف که نیمهشب بود و نتوانستم عکس مناسبی از آن بگیرم. جالب است برای من که آن پنج تا ده درصد مردم که طرفداران سنتی و واقعی جناح حاکماند و همواره برای حفظ حرمت خون شهدا و حفظ اسلام در صحنه حاضر بودهاند، گهگیجه گرفتهاند که چرا هیچ شعاری که بوی اسلام و شهید بدهد، در انبوه شعارهای کاندیدایشان دیده نمیشود. بگذریم…
به نظر من خاتمی گمنام با زندهشدن خاطرهی خوش و مبهمی که از دوران وزرات ارشادش گذاشته بود و به خاطر فشار نظام مجبور شده بود کنارهگیری کند، توانست جایگاه برجستهای در میان مردم پیدا کند. این خاطره به شکلی معکوس در مورد رئیس پلیس کشور میتواند عمل کند. نامهی او و برخی دیگر از فرماندهان سپاه به رئیسجمهور خاتمی در روزهای بحرانی پس از ۱۸ تیرماه در رویارویی با دانشجویان و جوانان همراه ایشان، خاطرهی بدیست که از ذهن ما پاک نمیشود [متن کامل نامه]. اما چه چاره که تودهی مردم حافظهی تاریخیشان ضعیف است. دیشب که در میان مردم شادمان و سرخوش میچرخیدم، ابتدا صدای بلند ترانهای از عباس قادری را شنیدم و بعد پاترول شیکی را دیدم که در میان انبوه ماشینهای دیگر پیش میآمد و سه چهار جوان روی پنجرههای آن نشسته بودند و با تشویق مردم و دختران دلربای شهر، همنوا با ترانهی عباس قادری میخواندند و میرقصیدند و حتا یکی از آنها سر تصویربردار شبکهی خبر داد میزد که آهای چرا از ما فیلم نمیگیری؟ حسابی کیفور شده بودم که دیدم یکی از آنها از بیتوجهی تصویربردار عصبانی شد و پوستر رئیس پلیس کشور را از داخل ماشین بیرون آورد و به روی دست گرفت. مردم اطراف او را هو کردند و من که حال پریشانش را دیدم گفتم چرا قالیباف؟ گفت: “کاپیتان مملکتمونه ها؟” جوان پوستر را برد تو و از کنار من رد شد. فرصت نشد از او بپرسم در روزهای ۱۸ تیرماه ۷۸ کجا بوده و چه میکرده؟ به زمانی فکر کردم که رئیس پلیس کشور رئیس جمهور خواهد شد و در خوشبینانهترین شکل، بر شعارهای خود پابرجا خواهد ماند و جوانان را در عیش و نوششان راحت خواهد گذاشت و حساب اهالی منتقد سیاست و فرهنگ را یکسره خواهد کرد و در واقعبینانهترین شکل، دستبند نوازش بر سر همین جوان خواهد کشید و او را به راه راست ارشاد خواهد کرد.
لطفا این یادداشت مرا یک یادداشت سیاسی تلقی نکنید. گفتم که حال خوشی ندارم و اینها هم تنها واگویههای شبهفرهنگی مناند. در گیر و دار این موضعگیریها و تعیین موضعها، فقط این را به صراحت میگویم که از انفعال و برج عاجنشینی از نوع روشنفکریاش خوشم نمیآید، همچنان که هیچوقت خوشم نیامده. جایگاه و سابقهی مجموع کاندیداهای رئیسجمهوری را اگر با دقت نگاه کنید، میبینید که هیچ تپهای نیست در این دیار که در طول همهی این سالها توسط ایشان قهوهای نشده باشد. حالا بماند که همهشان از دم شدهاند اپوزیسیون! ولی به گمان من تنها اعلام رنگ تپههای این سرزمین کافی نیست. باید دستمال برداشت؛ حتا اگر زورمان به یک تپه بیشتر از میان هزاران هم نرسد.
پیوند:
هیچ آلترناتیوی برای پروژهی اصلاحات نیست.
[این گفتوگو کمی قدیمیست، ولی هنوز به نظرات علیرضا رجایی در این گفتوگو اعتقاد دارم.]