«این نوشته چیست به آن لینک دادهای درباب معروفی درغربت؟ چی میخواهد بگوید؟ وسط دعوا تکلیف چی را میخواهد معلوم کند؟ چرا همه را به یک چوب میراند؟ متر و معیارت برای این لینک چی بوده؟ جنازهی مسکوب را میآورند ایران به خاک بسپرند و مسکوب هم همیشه به ایران رفت و آمد داشت و غربتنشینیاش دلایل شخصی خودش را داشت. اگر معروفی در غربت کتاب غربت بنویسد اشکال چیست؟ به سبک خودت به خدا من نمیفهمم این چی میخواهد بگوید. این چیه بهش لینک دادهای؟»
این متن یکی از چند ایمیلیست که در همین زمان کوتاه از آشنا و ناآشنا دربارهی یکی از لینکهای «لینکده» به من رسیده. منظور من از لینکدادن به این نوشته، فقط این بوده که معروفی عزیزم ـ و دیگران چون او ـ ببیند برخی از جوانهای ایرانی عاشق ادبیات تا چه اندازه شیفتهی آثار و رفتار او ـ و دیگران چون او ـ یند که اینچنین از او ـ و از آنها ـ طلبکاری میکنند. وقتی این نوشته را در وبلاگ سورئالیست میخواندم، دیدم که نویسندهی ناآشنایش آنلاین است. بلافاصله با او گفتوگوی کوتاهی کردم. برایم بسیار جالب بود که دیدم آشفتگی این نویسندهی ۲۲ساله از فرط شیفتگیست. به قول خودش، او و دوستانش نمیخواهند عباس معروفی در برابر سانسور در ایران کوتاه بیاید. نمیخواهند معروفی فقط برای آنور آبیها کار کند. نمیخواهند معروفی را از دست بدهند. میخواهند معروفی همچنان مال خودشان باشد. میخواهند او بیشتر از توان و جانش پای انتشار کتابهایش در ایران بایستد. البته اطلاعی هم از حجم فعالیت ادبی معروفی در اروپا و تأثیرش ندارند، ولی انگار برایشان هم مهم نیست؛ نمیخواهند که مهم باشد. خب چه میشود کرد؟ حکایت مقرببودن درگاه است و جام بلا انگار!
شاید هیچکس به اندازهی خود معروفی نداند که چگونه به او ـ و دیگر نویسندگان در تبعیدِ فعال چون او ـ نگاه میکنم، و از همین روست که تلاش میکنم ارتباط نزدیکتری با فضای فکری و فرهنگی داخل ایران داشته باشند. میدانم که او ـ و ایشان ـ به این امر بسیار مشتاقاند. این نویسندگان در تبعید ـ که تازگیها دچار فراموشی شدهایم و بهجای «درتبعید» به ایشان لقب «مهاجر» دادهایم ـ هر نفسی که در هوای غربت فرو میدهند، به هنگام برآمدن، آهیست که به یاد ایران میکشند. و در میان ایشان بیگمان عزیزترینشان چند نفریاند که نه کنج خلوت گزیدهاند و نه کنج عافیت که همچنان با قلم و کیبورد و کاغذ و مونیتور، راویان دردهای مزمن ایندیارند، به سهم خویش و چه بسا فراتر از سهم خویش. باور دارم که راویان درتبعید این سرزمین سرانجام روزی خواهند مرد، اما نه در غربت؛ هرگز! مرزهای سرزمین ایران را امروز ما در اندیشه و خیالمان ترسیم کردهایم.