به گمانم بهترین عیدی که میتوانم به همه بدهم، انتشار یک داستان کوتاه تازه باشد؛ داستانی با عنوان «دستمال کاغذی خونی مچاله» نوشتهی «حسین شاهسواری». حسین جوانی نوزده ساله است و ساکن مشهد که تیرماه ۱۳۸۲ با انتشار داستان «بزرگراه موچهها» در کتابخانهی خوابگرد خود را به عنوان یک داستاننویس معرفی کرد. چشم! جلوی خودم را میگیرم و دربارهی داستان تازهاش چیزی نمیگویم تا ذهنیتی ایجاد نکنم. ولی گمان کنم اینقدر مجاز باشم که بگویم نخستین عیدی من همین داستان بود که بسیار هم از نویسندهاش ممنونام. و اینک پیشکش شما! خواهش میکنم اگر داستان را خواندید و نظری داشتید، تنبلی نکنید؛ برگردید به همین صفحه و کامنت بگذارید. مطمئن باشید برای نویسندهاش بسیار مغتنم خواهد بود.
داستان: دستمال کاغذی خونی مچاله
تا حالا هیچ زنی را دیدهاید که با پژو سوارتان کند؟ بعید میدانم… [متن کامل داستان]