خوابگرد

نویسنده‌ای که زیر درختان سدر جا ماند

«خسرو حمزوی» در هفتاد و پنج سالگی رمانی را منتشر کرده که انتظار من یکی را ـ به‌عنوان خواننده‌ی همه‌ی آثارش ـ برآورده نمی‌کند. او داستان‌نویسی‌ست که به اندازه‌ی توانایی، تجربه و سابقه‌اش چهره‌ی شناخته‌شده‌ای ـ دست‌ِکم برای عامه‌ی مردم ـ نیست. در دهه‌ی ۱۳۳۰ دو مجموعه‌داستان منتشر کرد و پس از آن سال‌های سال عزلت و گوشه‌نشینی باعث شد نام او از یادها برود. اما وسوسه‌ی داستان‌‌نویسی در تمام این سال‌ها او را رها نکرد. سرانجام در سال ۱۳۷۰ رمان «وقتی سموم بر تن یک ساق می‌وزید» را منتشر کرد و ۸ سال بعد هم رمان درخشان «شهری که زیر درختان سدر مرد» را. این رمان از طرف انجمن منتقدان مطبوعات به عنوان رمان سال معرفی شد و پس از آن نام حمزوی، آرام آرام بر سر زبان‌ها افتاد. به‌خصوص وقتی که این رمان زیر ذره‌بین منتقدانی قرار گرفت که تعامل بسیار تنگاتنگی با نظام دارند و با معادل‌یابی شخصیت‌های رمان او در فضای سیاسی معاصر ایران، رویکردی سیاسی از دل آن بیرون کشیدند و آن را و نویسنده‌اش را و حتا جایزه‌دهندگانش را به خصومت با نظام متهم کردند. تندترین ـ و در عین‌حال موشکافانه‌ترین ـ واکنش را محمدرضا سرشار طی دو مقاله‌ی پی‌درپی بسیار مفصل در ماهنامه‌ی ادبیات داستانی نشان داد. «شهری که زیر درختان سدر مرد» هرچه بود، به‌نظر من نخستین رمان فارسی بود که در قالب داستانی جذاب و پر از آدم و رابطه و رویداد، ساختار قدرت در جوامع شرقی را، به‌ویژه در ایران تبیین می‌کرد. اگر هنوز آن را نخوانده‌اید، به‌جرأت می‌گویم که بی‌نصیب مانده‌اید. [ادامه]

حمزوی پس از رمان «شهری که زیر درختان سدر مرد» و اقبالی که نسبت به آن دید، انگار که بخواهد تلافی چهل سال سکوتش را درآورد، شروع کرد به رو کردن اندوخته‌هایش. ابتدا مجموعه‌داستان «خش‌خش تن برهنه‌ی تاک» را منتشر کرد که داستان «سفر» از این مجموعه، یک شاهکار بود. سال گذشته هم «آسیابان سور» او چاپ شد که شامل سه داستان بلند بود و داستان «شمشاد پیر» از این مجموعه باز هم مرا شگفت‌زده کرد. با مطالعه‌ی همه‌ی این آثار، خیلی راحت می‌شود فهمید که حمزوی به هیچ وجه دغدغه‌ی فرم‌گرایی ندارد و در این زمینه اصلا ناپرهیزی نمی‌کند. همین ویژگی کافی‌ست تا شمار زیادی از نویسندگان ـ خصوصا جوان ـ آثار او را در مرتبه‌‌ی بلندی ننشانند. اما حمزوی در روند انتشار رمان‌ها و مجموعه‌هایش، به‌وضوح روندی یک‌دست را حفظ کرده؛ تا جایی که اکنون دیگر او صاحب یک «جهان داستانی» کاملا مخصوص به خود است؛ جهانی که هم جغرافیای کاملا خاصی دارد و هم شخصیت‌های خاصی که متنوع‌اند و در عین حال در مجموع آثارش، مشابه. پیش از این هم گفته‌ام که برجسته‌ترین ویژگی آثار حمزوی علاقه‌ی فراوان او  به موشکافی موقعیت‌های ساکن انسانی و اندیشگی و به زایمان رساندن شخصیت‌هایش در درون است. او این دغدغه‌ها را با ظرافت و بدون فرم‌گرایی، در متن و نیز در ساختار داستان‌هایش پنهان می‌کند و برای این کار، در هر داستان، مجموعه‌ای از نشانه‌های کاربردی را طراحی می‌کند و پرورش می‌دهد. اما او با سومین رمانش با نام «از رگ هر تاک دشت سایه‌ها» انگار که دچار ناپرهیزی شده و نتوانسته از پس ورودش به عرصه‌ی فرم‌گرایی به سلامت درآید.

«از رگ هر تاک دشت سایه‌ها» رمانی‌ست ۶۲۴ صفحه‌ای که از نظر جهان داستانی حمزوی، همان ویژگی‌های پیشین و همیشگی او را دارد؛ با این تفاوت که او این‌بار به روایتی شکسته و درهم‌رونده رو آورده و تلاش کرده رمانش را «چندصدایی» کند. این تلاش او بیش‌تر به مغشوش شدن عنصر «روایت» انجامیده و گرچه خواننده را چندان آزار نمی‌دهد، ولی حاصلی هم از آن برنمی‌آید. حمزوی در این رمان یک ناپرهیزی دیگر هم کرده و آن وارد کردن رگه‌هایی از فلسفه‌ی عامیانه در متن گفت‌وگوهاست. در آثار پیشین او از چنین رویکردی هیچ خبری نبود و دغدغه‌های فلسفی او را باید در لایه‌های زیرین متن پیدا و درک می‌کردیم. او در این رمان به‌رغم آفرینش فضا و جغرافیایی خیالی، آدرس‌های گاه صریحی هم به تنش‌های اجتماعی و سیاسی روز می‌دهد و دقیقا در دل همین آدرس دادن‌هاست که به فلسفه‌پردازی رو می‌آورد و از لذت خوانش اثر می‌کاهد؛ چرا که این تکه‌ها، در کل به وصله‌ای ناجور بر تن اثر می‌مانند.

هم‌چون رمان «شهری که زیر درختان سدر مرد» رمان تازه‌ی او هم آکنده است از آدم‌های بسیاری که هر کدام هزار و یک دغدغه‌ی متفاوت دارند و دنیایی خاص خود. حمزوی باز هم به آرامی و به سادگی ما را با هر کدام آن‌ها آشنا می‌کند و اندرونه‌شان را در محضر ما بیرون می‌ریزد؛ اما روابط میان این آدم‌ها چنان درهم‌پیچیده و بیمارگونه است که در مجموع به‌نظر می‌رسد یا حمزوی به‌عمد خواسته تابلویی چنین مغشوش از جامعه‌ی مغشوش‌تر پیرامون ما ارائه دهد و یا بدبینانه‌اش این که او نتوانسته هم‌چون رمان پیشین خود به این روابط عجیب و غریب، استحکام ببخشد و ساختاری منطقی برای آن‌ها طراحی کند. بهتر است روی این واژه‌ی «منطقی» کمی تأمل کنم. منطق داستانی هر اثر بنا بر خود اثر و جزییاتش پی ریخته می‌شود؛ هم‌چنان که این منطق در رمان پیشین او به‌رغم نامأنوس بودنش، پذیرفتنی بود؛ اما ساختار منطقی روابط و رویدادهای این رمان چنین خصلتی ندارد. دلیل آن هم شاید سرگردانی نویسنده میان دنیای خیالی خود و دنیای واقعی پیرامون باشد. به‌عنوان نمونه، خواننده تا می‌آید خود را در فضای دیار غریبی به نام شارستان غرق کند و در کوچه پس‌کوچه‌های شهر موهومی به نام سومار پرسه بزند، ناگهان با اشاره‌های صریحی درمی‌یابد که مقصود نویسنده از سومار، همان تهران امروز است! در این وضعیت است که قوه‌ی نشانه‌شناسی خواننده تحریک می‌شود و دیگر نمی‌تواند منطق هر رویداد و هر رابطه‌ای را در متن داستانی رئالیستی و کلاسیک به‌آسانی بپذیرد.

خوب یادم است که «کیان» شخصیت اصلی رمان «شهری که زیر درختان سدر مرد» به‌خاطر بی‌عملی‌اش در برابر رویدادهای پیرامونش گاه آزارم می‌داد اما با آن کنار می‌آمدم. در «از رگ هر تاک دشت سایه‌ها» شخصیت اصلی مردی‌ست به نام «مهریز» که یک جورهایی انگار نماینده‌ی ذهنی نویسنده در اثر است. او تنها کسی‌ست در رمان که شعر و داستان می‌نویسد. اما بی‌عملی او در برابر اعمال دیگران از حد آزاردهنده، به حد منزجرکننده می‌رسد. جالب این‌جاست که بنای این داستان حجیم از سکوت او در برابر یک اقدام ـ که کاملا هم به او مربوط است ـ پی ریخته می‌شود و تا آخر هم ادامه می‌یابد؛ اما خواننده هیچ‌گاه دلیل سکوت او را نمی‌فهمد. جالب‌تر این است که این ویژگی در کنش‌های او در طول داستان بارها تکرار می‌شود و هر بار خواننده را عصبانی‌تر می‌کند. عصبانی نه لزوما به‌خاطر سکوت او که به‌خاطر بن‌بستی که نویسنده در شناخت این بعد شخصیتی او در ذهن خواننده ایجاد می‌کند.

رمان «از رگ هر تاک دشت سایه‌ها» به نظر من نسبت به رمان‌ پیشین او، یک گام به عقب است؛ اما خواندنش لذت‌بخش است. با این حال موضع سابق خودم را تکرار می‌کنم که خسرو حمزوی هم‌چنان یکی از نویسنده‌های محبوب من است. نخست به‌خاطر فضای داستان‌هایش که بسیار نمایشی‌ و متحرک‌اند و آکنده از موقعیت‌های داستانی محض و دیالوگ‌های فراوان و زنده. و دیگر به‌خاطر غنای زبان او که ضعف آن در آثار متاخرین و به‌ویژه جوان‌ها، بسیار دیده می‌شود. شاید بی‌جا باشد که رمان «شهری که زیر درختان سدر مرد» را سنگ محک رمان تازه‌ی او قرار داده‌ام؛ شاید هم این‌طور نباشد و حمزوی واقعا زیر درختان سدر جا مانده باشد.