اگر فراموش بکنیم که در کجا و برای چه کسانی مینویسیم، پیش از آن که کسی حذفمان کند این مردم خواهند بود که ما را فراموش خواهند کرد. تجربههای پیشین ما را به این شعور رسانده که رسانهی مستقل بزرگترین موهبت است و بزرگراه رسیدن به استقلال، ماندن و رقابت کردن و با ویژگیهای روزگار و مردمان هماهنگ بودن و حرفی از جنس روز نه به نرخ روز زدن باعث بلوغ روزنامه نگاری خواهد شد و گر نه در یک میتینگ سیاسی، تریبون بیاهمیتترین جزو محسوب میشود.
انصافا بسیار دقیق و در عینحال ظریف و هوشمندانه است این چند سطر. نمیخواهم برداشت خودم را از آن بشکافم، مباد که نتیجهی وارونهای به دست بدهد؛ شما خود به دقت و دوباره بخوانیدش. به جای آن اشارههایی میکنم به برخی مطالب آن.
مطالب ادبی و هنری مجله نیز زیر پرچمی که در سرمقاله بلند شده، از مقالهنویسی و تئوریپردازی فارغ اند و به قول سردبیر «تلاشیست برای جمعآوری نظرات گوناگون و تحلیل آنها بدون کم و کاست و غرضورزی به مخاطب تا همچون ادبیات مدرن، نتیجهگیری نهایی با خواننده باشد.» در صفحات ادبی مجله که زیر نظر محمدحسن شهسواری اداره میشود، گزارش روزنامهنگارنهای هست به قلم خودش که مجموعهیادداشتهای کوتاهیست دربارهی چند رمان مطرح چاپشده در سال ۱۳۸۲: «نیمه غایب» سناپور، «رود راوی» ابوتراب خسروی، «نامها و سایهها» محمدرحیم اخوت، «نفس نکش، بخند، بگو سلام» حسن بنیعامری، «چه کسی باور میکند رستم» روحانگیز شریفیان، «شال بامو» فریده لاشایی، «سنج و صنوبر» مهناز کریمی، «کافه نادری» رضا قیصریه و «حیاط خلوت» فرهاد حسنزاده.
البته گویا باز هم این شلختگی محمدحسن (که شخصا در او سراغ دارم و امیدوارم ببخشد که فاش میگویم) باعث شده اسم خودش به عنوان نویسندهی یادداشت ثبت نشود. حتا ترجمهی بسیار خوب گفتوگوی «آرنو ریکنر» با «ناتالی ساروت» هم بدون نام مترجم چاپ شده که البته این را من از قبل میدانستم که مترجمش «فرشته میرقادری»ست. این گفتوگو، هم بسیار شیوا ترجمه شده و هم بسیار خواندنیست. در بخشی از مقدمهای که برای این گفتوگو تنظیم شده، چنین آمده:
اولین کتاب ساروت یعنی «واکنشهای ابتدایی» در سال ۱۹۳۹ و بیش از ۱۵ سال قبل از پیدایش اصطلاح «رمان نو» منتشر شد. البته این بدان معنی نیست که ناتالی ساروت تئوریپرداز رمان نو است. از این نظر کتاب «عصر بدگمانی» همواره برای ساروت مشکلآفرین بود. چون اغلب او را به خاطر این کتاب در کنار رب گرییه به خاطر کتاب «درباره رمان نو» به غلط تئوریپرداز این جنبش معرفی میکردند. در صورتی که هر دوی این کتابها حاصل تفکرات نویسندههایی هستند که صرفاً به مطالعهی شیوهی نوشتن خود ورای تحلیلی کلی از رمان پرداختهاند. بنابر این ساروت را هم مثل دیگر نویسندگان همدورهاش باید به تنهایی و جداگانه مورد بررسی قرار داد.
پدرام رضاییزاده نیز یادداشتی در خور اعتنا در این مجله دارد با عنوان «من هنوز سؤال دارم آقای نویسنده». که نگاهیست گزارشگونه به سه مجموعهداستان و نویسندگان آنها: حسین مرتضاییان آبکنار و کتاب «عطر فرانسوی»، فرخنده آقایی و کتاب «گربههای گچی»، کورش اسدی و کتاب «باغ ملی». پدرام در مقدمهی این گزارش نوشته است:
… تنوع و تکثر حاکم بر مجموعهداستانهای سال ۸۲ و پیشنهادهای تازهای که از سوی نویسندگان این آثار، در داستاننویسی، به جامعهی ادبی ارایه شد، رمان را همچنان عقبتر از داستان کوتاه نگاه داشت.
دستبهنقد این ایراد را هم به پدرام بگیرم که از او که منتقدیست گزیدهنویس و با وسواس، چنین جملهپردازیهای تودرتویی بسیار بعید است:
اسدی که متولد ۱۳۴۳ است میتوانست با همان مجموعهی پوکهباز که در برگیرندهی داستانهای درخشانی بامضمون جنگ و فضاهای مرتبط با جنوب کشور بودند و بیش از هرچیز سرخوردگی ناشی از حوادث آن مقطع زمانی را نشان میدادند، نیز به آنچه که استحقاقش را داشت در ادبیات دست پیدا کند…
نمونهی این تکلف در یادداشت باز هم هست. غلط نیست، ولی غیرضروریست و از شیوایی نوشتار کم میکند پدرامجان!
مایلام به یک یادداشت دیگر هم از این مجله اشاره کنم و خلاص که مربوط است به صفحههای سینمایی مجلهی ماه همشهری با عنوان «شکلگیری جریانهای جدید در سینمای روشنفکری ایران». نویسنده در این یادداشت با اشاره به دو فیلم «قدمگاه» و «چند تار مو» سابقهی رویکردهای گوناگون سینمای موسوم به جشنوارهایی را بررسی کرده که نقطهاغاز آن سینمای گلخانهای دههی شصت سینمای ایران است. مقدمهی این یادداشت چنین است:
با اکران دو فیلم «قدمگاه» و «چند تار مو» میتوان دو جریان اصلی تاثیرگذار بر سینمای دههی ۶۰ را پیگیری کرد. این دو فیلم از جمله فیلمهایی هستند که شاید نمیتوان مخاطب مشخصی را برایشان در نظر گرفت. استقبال تماشاگران عادی سینما از این فیلمها بسیار کم است، از طرف دیگر بازاری هم برای آنها در جشنوارههای معتبر اروپایی نمیتوان متصور شد.
همین دیشب و پیش از خواندن این یادداشت، متن یک خبر توجه مرا جلب کرده بود که در آن، مسئول گروه سینماهای مخاطب خاص از کمتر شدن مدت نمایش فیلمهای اکرانشده در این سینماها خبر میداد. مطالعهی این خبر را در کنار مطالعهی نخستین شماره از سری جدید مجلهی ماه همشهری، توصیه میکنم. مطالب این مجله در همهی موضوعات (سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و علمی) از نظر کیفی، بالا و پایین معمول هر نشریهای را دارند، ولی آنچه در مجموع بهنظر میرسد، تلاش چشمگیریست برای: یک) تولید محتوایی متوازن و مفید برای اطلاع عموم در همهی موضوعات و دو) ارائهی الگویی از تعامل واقعبینانه و عملگرایانهی گروهی روشنفکر با مجموعهمدیرانی که نه نگاهشان اندکی با نگاه ما همسوست و نه زبانشان با زبان ما اندکی همدلانه. از همین روست که تأکید میکنم همشهری جدید ماه، مرغک خوشخوانیست که از دل آتش بیرون آمده. آقای سردبیر و همکاران، خسته نباشید!