خوابگرد

حلقه‌ی ملکوت برجسته‌ترین و تأثیرگذارترین است

حلقه‏ی وبلاگی ملکوت، برجسته‏ترین و تأثیرگذارترین حلقه‏ی وبلاگی موجود در وبلاگستان فارسی‏ست. از میان اتفاقاتِ ظاهرا ناخوشایندی که طی چند ماه اخیر در این حلقه رخ داد، برای شخص من تنها و تنها پایین آمدن کرکره‏ی وبلاگ کتابچه مهم بود که آن هم به‏رغم اعلام و تصمیم شخصی صاحبش «مهدی خلجی» از بد حادثه با قرارگرفتن در میان «بحران بی‏بنیاد» این حلقه، معنای خاصی برای برخی‏ها گرفت. اکنون این حلقه‏ی وبلاگی با از سر گذراندن این بحران کاملا الکی، هویت جمعی آشکارتری گرفته و به مدد حضور اندیشمندان، نویسندگان و هنرمندانی از نسل‏های گوناگون می‏تواند هم‏چنان نوید اندیشه‏ورزی، شوریدگی و تعامل را در فضای فقیر وبلاگستان فارسی آوا دهد. آغازگر این راه داریوش محمدپور بود و هم‏چنان نفس گرم اوست که جمعی متفاوت در نگاه و زبان اما مشترک در اندیشه‏ورزی را کنار هم نگاه داشته و نگاه خواهد داشت. اما آن چه در ادامه می‏خوانید نگاه انتقادی من به حلقه‏‏های وبلاگی با نظرداشت حلقه‏ی ملکوت است که مدت‏هاست بیخ گلویم را گرفته و به‏رغم میل دوست مهربان و پاک‏دلم داریوش که خسته است و دل‏تنگ منتشر می‏کنم. اسمش را آسیب‏شناسی حلقه‏ها نمی‏گذارم چون دست و پایم را می‏بندد و ناچارم می‏کند تحلیلم از عنصر روایت خالی شود. می‏خواهم راحت‏تر بنویسم. [متن کامل]

ارتباط من با داریوش به زمانی برمی‌گردد که هیچ‏کدام وبلاگ مستقلی نداشتیم و هم‏دیگر را در میان آمد و شد اعضای حلقه‏های وبلاگی نامعین نسل اول وبلاگ‏نویسان یافتیم. از وقتی هم که او بنای حلقه را نهاد، خودم را هم در معنا و هم در زبان، «مجاور بارگاه ملکوت» می‏دانستم. با پیوستن مهدی جامی، مهدی خلجی و عباس معروفی (به ترتیب زمانی عضویت) به این حلقه نیز این احساس در من تقویت شد. برای همین است که همواره از آن پشتیبانی کرده‏ام و گه‏گاه نیز به خودم حق داده‏ام درباره‏ی چند و چون آن با داریوش به گفت‏وگوی انتقادی بپردازم. داریوش با راه‏اندازی حلقه‏ی ملکوت گام خیلی بزرگی برداشت. از وسواس او در گزینش واژه‏های کم‏سطرترین نوشته‏هایش می‏شود فهمید که تا چه اندازه بر خویش و کردارش مسلط است ولی شور شیدایی آشکار در شخصیت او نیز نشان می‏دهد که در این راه کمی هم بی‏محابا پیش رفت و همین بی‏باکی در بین راه کار دستش داد و انرژی و زمان بسیاری به بیهودگی از او گرفت. داریوش را چندی بعد از آن در تهران همراه همسر مهربان‏تر از خودش دیدم. از نزدیک نیز هیچ فرقی با پشت شیشه‏ی وبلاگش نداشت. همان بود که بود؛ شیدا و عاشق و ملول، و شکارچی هر لحظه‏ی بی‏تاب در زمان برای طرح نکته‏ای خردمندانه و یا ظریفه‏ای شورانگیز. همان‏جا بود که نفس گرم او را احساس کردم. با این نفس گرم خیلی کارها می‏توان کرد که او کرد. به هم بافتن زنجیری از نویسندگان و هنرمندان و روشنفکران در کشورهای گوناگون، یکی از این کارها بود. اما داریوش غرق در شور شیدایی خود و یا حتا از سر خوش‏بینی اشتباهی کرد که خود من هم بعدها متوجهِ آن شدم.

اشتباه ساده‏ای بود؛ حلقه را نباید از شمار آدم‏هایی ناآشنا با هم تشکیل داد. و او این کار را کرد. در دنیای واقعی شمار زیادی از حلقه‏ها و محافل ادبی و یا روشنفکری هستند که پدیدآمدن آن‏ها برآمده از شناخت نسبی اعضا از هم‏دیگر (و نه لزوما هم‏عقیده و هم‏رأی بودن) است. ساد‏ه‏اش آن که مثلا در میان داستان‏نویسان، یک نفر پا پیش می گذارد و با یکی از دوستان نویسنده‏اش موضوع تشکیل حلقه را طرح می‏کند. آن دو به نفر سوم می‏اندیشند که هم داستان‏نویس باشد و هم از نظر شأن و شخصیت قابل اعتماد باشد. مسلم است که این دو نفر لزوما به هم‏فکر بودن نفر سوم نمی‏اندیشند کما این که در عالم واقع هم چنین نیست. پس از آن این روند ادامه می‏یابد و بر تعداد اعضا افزوده می‏‏شود و در این میان نفر اول سوای آن که رأیی به وزن دیگر اعضا دارد، اما به سبب جایگاه پیشنهاددهنگی و یا پشتیبانی اولیه، هم‏چنان نقش سرحلقه را بازی می‏کند و اعضا نیز بر اساس قانونی نانوشته و تعریفی ذهنی به این جایگاه احترام می گذارند. معمولا در چنین شرایطی «کم‏تر» پیش می‏آید که کسی نظم و سیاق حلقه را به هم بزند چون هم به دقت انتخاب شده و هم انتخاب کرده است.

در وبلاگستان هم از آغاز با چنین حلقه‏هایی روبه‏رو بودیم. هنوز یادم نرفته شماری از وبلاگ‏نویسان نسل اول بی‏هیچ نشان خاصی حلقه‏هایی داشتند که حتا برخی وبلاگ‏نویسان از روی ناتوانی در نفوذ به لیست لینک‏های آنان، از واژه‏ی مافیا (!) برای آن‏ها استفاده می‏کردند. البته موضوعیت این حلقه‏ها چندان جدی و درخور تأمل نبود و بیش‏تر رنگ‏وبویی از رفاقت‏های جوانان امروزی را داشت که این‏بار در وب روی داده بود. اما نزدیک یک سال پیش خود من با دامون مقصودی که وبلاگ پادساعتگرد را می‏نویسد، گفت‏وگوی مفصلی داشتیم برای راه‏اندازی یک حلقه‏ی وبلاگی به شکل درست آن. بنا داشتیم مجموعه‏ای از وبلاگ‏نویسان را کنار هم جمع کنیم که همه در حوزه‏ی فرهنگ، ادبیات، سینما و تأتر در وبلاگ‏شان می‏نویسند و به‏رغم اختلاف‏نظرهای گاه اساسی، می‏توانند در مجموع یک حلقه‏ی وبلاگی را تشکیل دهند. دامون به فکر تعریف ساز و کاری فنی بود که طی آن بشود آرم حلقه را در هر یک از وبلاگ‏های عضو آن نمایش داد  و آن آرم لینک باشد به یک صفحه‏ی مستقل. و نویسنده‏ی هر وبلاگ نیز سوای گرافیک مستقل و مجموعه‏لینک‏های دلخواهش، از ستون یک‏شکلی‏ برای لینک به اعضای حلقه استفاده کند. پس از آن هم وارد مباحث بعدی شدیم که با حلقه می‏شود چنین کرد و چنان کرد و البته این تصمیم نهایتا به هیچ جا نرسید؛ هم‏چنان که بسیاری از تصمیمات و دیگر تلاش‏های مشترک من و دامون به دلیل ساده‏ی غم‏نان امکان بروز نیافت. (البته ایده‏ی چنین حلقه‏ای هنوز پابرجاست.)

حلقه‏ی ملکوت از چنین شیوه‏ای در گزینش اعضا بهره نگرفت؛ شماری نویسنده و روشنفکر و هنرمند بی‏هیچ‏سابقه‏ای در وبلاگ‏نویسی دعوت شدند و به حلقه پیوستند. نه این که همه‏ی آن‏ها ناشناخته بودند، نام‏های آشنا و مشهور نیز در میان آنان بود اما به عنوان مثال عباس معروفی معروف تا وقتی وبلاگ ننوشت، هیچ کس با زبان و موضوع وبلاگ‏نویسی او آشنا نشد. برای همین می‏توان گفت که عضویت اعضا یا بر اساس شهرت نام‏شان بود یا صرفا بر اساس معرفی بی‏آزمون دیگران توسط اعضای معروف. دقیق‏ترش آن که نخست تنها خود داریوش بود و مهدی خلجی که کتابچه را می‏نوشت و مهدی جامی که سیبستان را می نویسد. مدتی دیرتر عباس معروفی به ایشان پیوست و پس از آن بیش‏تر اعضای بعدی به پیشنهاد عباس معروفی و به‏شیوه‏ای متکثر به حلقه دعوت شدند. بدیهی‏ست که با این روش، شناخت اعضا از شخصیت وبلاگی هم‏دیگر پس از تشکیل خود حلقه رخ می‏دهد؛ و این یعنی چالشی پارادوکسیکال که نتیجه‏اش می‏توانست بسیار ناگوار باشد که البته معتقدم به پشتوانه‏ی فرهیختگی بیش‏تر اعضای آن، چنین اتفاقی به معنای واقعی‏اش نیفتاده است. از سوی‏دیگر موضوع دامین مشترک نیز در کنار شب‏بیداری‏ها و زحمات بی‏چشمداشت مدیر حلقه در پشتیبانی از آن، به داریوش حق داد که نگران باشد و نگرانی‏های خود را به آرام‏ترین لحن ممکن و مدارانه‏گرا‏ترین روش ممکن با دیگر اعضا در میان بگذارد. اکنون اما اعضا، شخصیت وبلاگی هم را شناخته‏اند. حد و مرزها به تعریفی نانوشته درآمده است و درگیری‏های فنی داریوش نیز کم‏تر شده است.

به نظر من که مجاور ملکوت بوده و هستم و از بیرون به آن نگریسته‏ام، اعضای این حلقه تنها وجه مشترکی که می‏توانند داشته باشند، «خردورزی»‏ست. حتا با کنارکشیدن کیوان حسینی و فرین عاصمی از حلقه و تصمیم صاحب وبلاگ خیال تشنه برای ننوشتن که صرفا از یک سوء‏تفاهم ناشی شده (و به گفته‏ی داریوش وبلاگ او هم‏چنان سرپاست، با همان اسم کاربری و رمز عبور) و حتا با تصمیم مهدی خلجی (که به گمان من از شدت فرهیختگی و استقلال و به‏خاطر بقای سلامت فضا در حلقه‏ی ملکوت زبان به کام گرفت) اعضای فعال این حلقه هم‏چنان خاستگاه‏های فکری گوناگونی دارند و اندیشه‏های شخصی‏شان بسیار متفاوت است. اما هم‏اینان به‏خوبی کنار هم نشسته‏اند و صرفا با وجه اشتراک «خردورزی» به قول مهدی جامی «روادرای دموکراسی» را به ما می‏آموزند. از دید من این حلقه از چنان اهمیتی در میان وبلاگستان فارسی برخوردار است که تنها معیار پذیرش اعضای آن، این است که در کنار «ابراز خویش» کسانی باشند که به نسبت‏های گوناگون، فقر اندیشه‏ورزی در وبلاگستان را جبران کنند. و روشن است که ابراز خویش و اندیشه‏ورزی فرق دارد با هر آن‏چه که مخالف اندیشه است حتا اگر نویسنده‏اش در گفتن آن حق داشته باشد. مقصودم این است که من کسانی را عضو معنوی حلقه‏ی ملکوت می‏دانم که خواندن هر نوشته در وبلاگ‏شان، ذهن مرا مور مور می‏کند و به خودم می‏آورد و چیزی را در پس پشت ذهنم نشانم می‏دهد که آن را ندیده‏ام. به جز این را تنها وبلاگی می‏دانم شبیه هزاران وبلاگ دیگر دور و برم که اتفاقا آن‏ها را هم در حد توان و زمان خویش می‏خوانم اما می‏گذرم.

در این میان تنها چیزی که می‏تواند باعث شکنندگی فضای ملکوت می‏شود، نظراتی‏ست که کم‏تر از ۲۰درصد خوانندگان وبلاگ‏های ملکوت در آن‏ها ثبت می‏کنند. پیش‏تر گفته‏ام که حساسیتی که وبلاگ‏های این‏چنینی ایجاد می‏کنند، گریزناپذیر است که بخش عمده‏ای از این حساسیت به شکل دامن زدن به جدل‏های بی‏حاصل و آشوب‏برانگیز، در فضای کامنت‏ها جلوه می‏یابد و حتا تصور نادرستی از فضای غالب بر وبلاگ‏ها در ذهن رهگذران ایجاد می‏کند. چنین فضای بی‏بنیادی در مورد حلقه‏ی ملکوت نیز به واسطه‏ی کامنت‏گذاری حدود ۲۰درصد خوانندگان آن‏ها، تا حدی ساخته شد. اما به جای اندیشیدن به بستن کامنت‏ها، معتقدم باید تاب آورد و هم‏چنان صبوری کرد. برکت این کامنت‏ها بی‏گمان بسیار بیش‏تر از بلایای آن است که توضیحش مجال دیگری می‏خواهد.

به جز خود داریوش که زمانی لقب صاحب ارض ملکوت را داشت و اکنون فروتنانه و در پرهیز از اتهام ناروای بالارفتن از نردبان بزرگان پیرامون خویش،  به جایگاه مدیر ملکوت بسنده کرده است، در میان این حلقه کسی را می‏بینم که در کنار اندیشه‏ورزی، ذاتا یک «هنرمند روشنفکر» است. او عباس معروفی‏‏ست. یکی دیگر از اعضای حلقه در کنار هنرمندی‏اش، ذاتا «اندیشمندی روشنفکر» است؛ او مهدی جامی‏‏ست. هنرمند ذاتی از سر شور و شیدایی سخن می‏گوید و گاه توفانی‏ست که به جای هزار نسیم خردورزانه عمل می‏کند. اندیشمند ذاتی از سر افق‏نگری سخن می‏گوید و گاه نسیمی‏ست که یا توفان را نوید می‏دهد و یا آن را بدرقه می‏کند. من شخصا به هنگام عمل، از برکت‏های توفان هنرمند بهره می‏برم و به هنگام تأمل، گوش می‏سپارم به نسیم‏. اندیشمند را پشتیبان خویش می‏دانم و هنرمند را هم‏سنگر خویش. نه تنها مدیر حلقه‏ی ملکوت که هویت جمعی این حلقه، عقابی‏ست که برای تیز پریدن به این دو بال نیازمند است؛ به جای خویش. حلقه‏ی ملکوت، به پشتوانه‏ی مدیر وارسته‏ی آن و حضور اعضای فعالی که از سر شیدایی و فرهیختگی می‏نویسند، برجسته‏ترین و تأثیرگذارترین حلقه‏ی وبلاگی موجود در وبلاگستان است. غنیمت شمریدش صحبت!