رسانه به همان اندازه که قدرت میآورد، حساسیتزاست. «جریانسازی، صداقت، اهل معامله نبودن، نفروختن قلم، نوچه نشدن، با نام کسی خود را بالا نکشیدن، تهمت نزدن… و عرق ریختن» عباس معروفی بهعنوان یکی از خوانندگان همیشگی خوابگرد، من را از سر لطف به چنین صفاتی نواخته است. این را میگذارم کنار لینکها، پیامها و ایمیلهای دیگر خوانندگان که مهربانیشان شرمسارم میکند و هول برم میدارد از دوباره خواندنشان. یقین دارم که چنین نیستم، ولی میتوانم بفهمم که انتظار و توقع خوانندگان خوابگرد از آن چنین است. و روی دیگر سکه آن که دلِ خودم هم غنج میزند برای رسیدن به چنین وضعیت آرمانیای. اما چرا از «قدرت« و «حساسیت» نام بردم؟ [متن کامل]
همیشه در گپوگفتهای خودمانی با دوستان نزدیکم گفتهام که حتا یک وبلاگ کوچک هم، به عنوان یک رسانهی کوچک، بهتأثیر بالارفتن نسبی خوانندگانش، ایجاد قدرت میکند؛ قدرتی که حتا باعث میشود آنها که رسم و زبان وبلاگ با سلیقهشان جور نیست و یا با منافع کوچکشان رویاروست، حفظظاهر کنند و تظاهر به ارادتورزیدن به صاحب وبلاگ کنند. صاحب رسانه با «قدرت رسانهای» چند برخورد متفاوت دارد. کماند کسانی که به آن واقف نمیشوند و همانگونه که بودهاند، پیش میروند. [این که میگویم «کماند»، چون کسی که توانایی درک این موقعیت را نداشته باشد، از اساس قادر نیست رسانهاش را به اقتدار برساند؛ مگر در موارد خاص.] برخی هم هستند که به محض دریافت نشانههای قدرت، جایگاه گم میکنند و چه در فرم(لحن و زبان) و چه در موضوع دچار دگردیسی میشوند. شروع به چشم دراندن به دیگران میکنند و حرفهایی میزنند که شایستگیاش را ندارند. این وضعیت از میزان مخاطبان رسانه (بسترسازان اصلی قدرت) کم نمیکند، ولی از تأثیرپذیری، تأمل و واکنشخیزی آنان کم میکند. به جای آن که به نمونهی موجود چنین رسانههایی در عرصهی وبلاگها اشاره کنم، بگذارید از مثال مشهور تلویزیون رسمی ایران (در وضعیت فعلی) استفاده کنم.
اما صاحب رسانههایی هم هستند که پس از درک اقتدار رسانهای خویش، دچار دگرگونی در فرم و محتوا میشوند، ولی نه بدانسان که برای دستهی قبلی برشمردم. لحن و زبان ایشان به جای تند و تیز شدن و بیپروایی به سمت وسواس و فرهیختگی پیش میرود و در موضوع نیز افزون بر سنجش همیشگی صلاحیت در ورود به موضوعات، از جایگاه «حاکم» (بهمعنای منبع صدور حکم) به جایگاه «مشاور» (به معنای ارائهدهندهی گزینههای مطلوب) نقلمکان میکنند. این وضعیت، هم قادر است بر شمار مخاطبانشان بیفزاید و هم بر میزان تأثیرگذاری آنها، ضمن آن که به شدت نیز (در موارد خاص) واکنشبرانگیز میشوند. نمونهی (با مسامحهی) چنین رسانهای در عرصهی وبلاگها، وبلاگ سیبستان است متعلق به مهدی جامی.
اگر (به عنوان مثال) شمار بازدیدکنندگان وبلاگ سیبستان ده برابر رقم کنونی شود، به یقین اقتداری چند برابر نصیب صاحبش میکند که البته در این مورد خاص و با شناختی که از صاحب آن یافتهام، او همچنان جزو دستهی سوم باقی خواهد ماند. اما این دسته که من مایلام به آنها لقب «فرهیختگان مستقل» بدهم، به نسبت برخورداری از موهبت اقتدار، زنجیری به قطرهای گوناگون نیز بر دستان خود احساس میکنند که همان «حساسیت» ناشی از اقتدار است. به همان میزان که صاحب رسانه احساس میکند تأثیر گستردهتری میگذارد و تحسین بیشتری برمیانگیزد، به همان میزان دستش بیشتر میلزرد و اندیشهاش بیشتر مور مور میشود. ماجرا به این جا ختم نمیشود؛ روی دیگر سکهی حساسیت، واکنشیست که مخاطبان (موافق و مخالف) نشان میدهند. وقتی رسانهای روی یکی از پلههای اقتدار نشسته باشد، کوچکترین نظر شخصی صاحب رسانه میتواند تندترین واکنش مخاطبان را برانگیزد. حتما نمونههای زیادی را از این وضعیت دیدهاید. گاه این وضعیت تا جایی پیش میرود که مخالفان حق مالکیت صاحب رسانه را نفی میکنند و موافقان از حق اشتراک مخاطبان یاد میکنند. حتما خواندهاید یا شنیدهاید که به صاحب وبلاگی گفتهاند «تو غلط میکنی که فلان نظر را در وبلاگت مینویسی.» و یا «وبلاگ شما فقط متعلق به شما نیست که کوتاه بیایید.»
اینها درک شخصی من از وضعیت رسانهای وبلاگ و نسبت آن با قدرت و حساسیت ناشی از آن است. به واسطهی این درک گمان میکنم بیشتر مخاطبان خوابگرد (و نه همهی آنها) از من انتظار دارند که در دستهی سوم قرار بگیرم. این آرزوی خودم نیز هست. اما اگر این وبلاگ به جایگاهی رسیده که نبودش را دیگران خلأ فرهنگی در وبلاگستان توصیف میکنند، من به جای بر خویش بالیدن، بر خویش میلرزم. این معنایش برای من این است که خوابگرد جریانسازی کند، صادق باشد، اهل معامله نباشد، قلمش را نفروشد، نوچه نشود، با نام کسی خودش را بالا نکشد، تهمت نزند و… اما با این حجم از «حساسیت» ناگزیر، آیا میشود چنین بود؟
پیشانینویس خوابگرد «نگاه انتقادی به فرهنگ، هنر و ادبیات» است. غصه و ترس چندانی از مدیران نظام ندارم، چرا که نه سواد سیاست دارم، نه اهل سیاستورزیام و نه دل و جربزهاش را دارم. خلاصه آن که مرا با ایشان کاری نیست، مگر آن که ایشان را با من کاری باشد که خدا نکند! بیم و هراس من اما از حساسیتیست که عموم مخاطبان خوابگرد و بخشی از اهالی فرهنگ نسبت به این وبلاگ دارند. گمان میکردم این وقفه، از میزان حساسیتها کاسته باشد اما انگار چنین نیست. این حساسیت است که دست و پای مرا میبندد. ماجرا این است که ما پیش از آن که با دیگران درگیر باشیم، با خویش درگیریم. از فردا که نقدی بر فلان کتاب منتشر کنم یا خردهای بر فلان اقدام فرهنگی بگیرم یا هشداری بر فلان تفکر یا روش خاص بدهم، باز آغاز جار و جنجال است و فرسایش ذهن و دشنامهای آبدار. مقصودم کسانی نیستند که اسرار وابستگی مرا به نهادهای گوناگون فاش میکنند؛ آنها مرا میخندانند! مقصودم حساسیتیست که باعث میشود نویسندهی وبلاگ از فرط فرهیختگی و استقلال از این سوی بام بیفتد. یکی از پیامدهای چنین وضعیتی را متأسفانه در تعطیلی وبلاگ ارزشمند کتابچه و بالاتر از آن، ماجرای جدا شدن برخی نویسندگان حلقهی ملکوت از آن حلقه دیدیم.
رسانه به همان اندازه که قدرت میآورد، حساسیتزاست. آن که از مزهی اقتدار لذت میبرد، ناگزیر طعم تلخ حساسیتها را هم باید تاب بیاورد؛ پس به جای آرزوی نخست خویش که رسیدن به درجهی «فرهیختگی و استقلال» بود، آرزو میکنم آستانهی تحمل (تابآوردن) من سر به آسمان برساند تا بتوانم آن گونه باشم که شما انتظار دارید.