خوابگرد

چندوچون بهترین داستان‌های مسابقه‌ی بهرام صادقی [۹]

یک توضیح
از همان اولی که  بررسی داستان‌های رسیده به مرحله نهایی مسابقه «بهرام صادقی» را شروع کردم برخی از دوستان که برایشان بسیار احترام قائلم چند بار  گوشزد کردند که در یاداشت‌هایم زیادی مهربان هستم. همان‌طور که در اولین قسمت از این یادداشت‌ها اشاره کردم قصد من از این یادداشت‌ها  در درجه اول تشویق خوانندگان به خواندن داستان‌ها بود و بعد در اختیار گذاشتن برخی از تجربیاتم در نوشتن، به دوستان جوان‌ترم. از همان ابتدا هم قصد نقد به معنای کلاسیکش را نداشتم. زیرا که نه اهلیتش را دارم و نه اساسا در این مرحله  نیازی به آن نمی‌بینم.  البته همان‌طور که متوجه شدید در هر داستان حداقل به یک نکته منفی که داستان را از شرایط آرمانی خودش دور کرده‌ است، اشاره می‌کنم. مگر آن که از داستانی بسیار خوشم آمده باشد که بدیهی‌ست از نظر من مشکل مهمی نداشته‌اند. یک بار دیگر دست آن‌هایی را که یادداشت‌های مرا مهربانانه می‌خوانند و برایشان آن قدر اهمیت دارد که  گاهی انتقادی به آن وارد می‌کنند، می‌فشارم. البته دست آقایان را می‌فشارم و دست خانم‌ها را تنها محجوبانه نگاه می‌کنم. البته از مچ به پایین.

و اما ۵ داستان دیگر [متن کامل]

این‌جا فاجعه ای در حال رخ دادن است – پرویز نصیری
[متن داستان]
یکی از راه‌هایی که باعث می‌شود خواننده دروغ شما را در موقع داستان‌گویی باور کند این است که راوی داستان در هنگام روایت، مرتب تعجب کند. در واقع با این ترفند خواننده خود را هم‌عرض راوی می‌پندارد و در نهایت فکر می‌کند وقتی اتفاقی به این عجیبی برای این آدم شکاک افتاده و او هم با همه دیرباوری‌اش بالاخره  باور کرده (چون دارد می‌گوید این اتفاق افتاده) من هم به هر تقدیر باید این را باور کنم. در واقع ما زمانی از این تکنیک استفاده می‌کنیم که دروغ‌مان خیلی شاخدار نباشد و به لحاظ منطقی احتمال افتادن آن برود. وگرنه اگر دروغ ما خیلی غریب باشد بهتر است از همان روش «پر رویی در خالی‌بندی» استفاده کنیم.

آقای نصیری در داستانش از روش اول استفاده کرده است. در واقع او خواننده را مجبور می‌کند با هم‌عرضی با راوی، در نهایت او و سرنوشتش را باور کند. با این همه شیوه نامه‌نگاری باعث شده شخصیت جالب‌تر  (نادر) در پرده قرار گیرد. ما چون نادر را همواره از لنز دوربین «پیمان» می‌بینیم، توانایی ارتباط برقرار کردن با او را در حالت طبیعی و بی‌واسطه نداریم. همین باعث می‌شود که فاجعه غریبی را که بر او می‌رود جوانب فاجعه بارش را نتواند بر ما هموار کند.

با این همه  به راحتی می‌شود از میان سطور داستان «این‌جا فاجعه‌ای در حال اتفاق افتادن است» دغدغه‌ها و چربدستی‌های یک نویسنده‌ی جدی و صادق را دید.

سرخ مثل آرزو – منیژه عارفی
[متن داستان]
چه تصادف جالبی! خانم عارفی نیز از تکنیک داستان «این‌جا فاجعه‌ای در حال رخ دادن است» استفاده کرده است؛ دقیقا با همان شرایط. اما داستان «سرخ مثل آرزو» اشکال کوچک داستان قبلی را ندارد. درست است که در این جا هم شخصیت اصلی کس دیگری‌ست و راوی کسی دیگر . اما  این‌جا نویسنده تنها با یک جمله (جمله آخر) به زیبایی و به ناگهانی راوی را هم در جریان اصلی داستان دخالت می‌دهد. دخالتی که راوی داستان قبلی از آن محروم بود و تا آخر داستان نقش راوی صادق و عاقل ماجرا را بازی می‌کرد و به همین دلیل در زیرساخت‌های محتوایی داستان درگیر نمی‌شد. برای همین ما ارتباط کم‌تری با شخصیت اصلی برقرار می‌کنیم. اما در «سرخ مثل آرزو» دقیقا همان جمله آخر راوی او را از هیات یک روایت‌کننده صرف در می‌آورد و او را در جریان داستان درگیر می‌کند. برای همین است که داستان تا جمله آخر تمام نمی‌شود. که این برای یک داستان امتیاز بزرگی است.

کجا را نگاه می‌کنی بابا؟ – یاسمن احسانی
[متن داستان]
چیزی نمی‌گویید برای آن که بسیار گفته باشید. در مکانی کوچک می‌مانید برای آن‌که مکانی بزرگ‌تر را در ذهن ماندگار کنید. نشانه‌هایی می‌گذارید تا به این فراگیری کمک کنید. زن همسایه سیگار می‌کشد؛ مادر هم. و هر دو کنار پنجره. مادر معتقد است زن‌ها بالاخره یک جوری از پس خودشان برمی‌آیند. آیا برمی‌آیند؟ آیا مرگ همان چاره‌ی چاره‌ساز است؟ پدر؛ شوخی، جدی نگران دختر سر به هوای خودش است از گرفتار شدن در دست مردی چون مرد همسایه و مادر نگران بی‌دست و پایی دخترش و در انتها، آن سوزن. آن سوزن صاف ایستاده در میان تارو پود فرش. شماره کارمندی بابا همیشه این‌قدر طولانی بود؟ با آن یازده دقیقه عمر کوتاه شده چه می‌کنید؟  راستی! کجا را نگاه می‌کنی بابا؟
 دست مریزاد!

عق ـ محمدرضا رستمی
[متن داستان]
شما تنها هنگامی می‌توانید از ضمیر جمع به عنوان راوی استفاده کنید که شخصیت در داستان‌تان در درجه دوم اهمیت قرار داشته باشد و بقیه عناصر داستان‌گویی به جلو صحنه بیایند. اتفاقا داستان کوتاه به واسطه ذات خود محمل مناسبی برای بقیه عناصر است تا جولان دهند. زیرا که رمان در بیش‌تر موارد ناچار است به عنصر شخصیت‌پردازی وفادار بماند زیرا که حجم زیاد داستان تنها  می‌تواند بر دو عنصر «ماجرا» و «شخصیت‌پردازی» استوار گردد و بقیه عناصر توان راهبری داستان‌گویی را ندارند. اما چون داستان‌گویی در داستان کوتاه اهمیت درجه اول ندارد، می‌توان آن را بر دیگر عناصر بنا نهاد. مانند آقای «رستمی» که داستان‌شان را بر عنصر «فضاسازی» بنا کرده‌اند. دقیقا به همین دلیل است که راویان کمابیش به صورت جمع داستان را روایت می کنند. اگرچه مشخص است که راوی یک نفر است اما نوع روایت او که مدام دو نفر دیگر را شریک می‌کند و از آن مهم‌تر عدم تشخصی که راوی از آن دو نفر دارد، دقیقا موید همین موضوع است. منتها چون آقای رستمی بیش از آن که قصد آشنا کردن ما با یک شخصیت را  داشته باشند، می‌خواهند ما را در تار و پود یک فضای وهم زده که از اندیشه‌هایی متوهم برآمده است، قرار دهند. برای همین راه را به اشتباه نرفته‌اند.

ولی با عرض معذرت باید بگم که  سلیقه شخصی من یک خورده تی‌تیش مامانیه و از این چیزای هول‌آور می‌ترسه. این بود یک خورده ترسیدم و یک کم هم حالم یه جوری شد. یعنی بد شد. این جوریه دیگه. خدا آدمو گرفتار منتقد سوسول نکنه! الهی آمین!

داستان بی‌نام ــ زهرا مهدوی
[متن داستان]
این را از من بشنوید و گول هیچ آدم کلاشی را نخورید. بله! هنوز قوانین وحدت‌های سه‌گانه «ارسطو» مهم‌ترین قانون داستان‌گویی‌ست. درست است که دیگر آن حالت آهنین زمان ارسطو را ندارند و تعابیر مدرن و حتا پست‌مدرنی از آن شده اما پایه  هنوز همان است. من در همین لحظه میمون، تاویل امروزی‌اش را برای شما می‌گویم.
۱-  وحدت زمان
 یعنی خواننده بیچاره بالاخره باید رابطه زمانی بین بخش‌های مختلف داستان را بفهمد. یعنی پس از تمام شدن  داستان بفهمد هر کدام از اجزاء از لحاظ زمانی نسبت به کل رویداد در چه فاصله‌ای است. خلاصه این که بفهمد این تکه‌ای که دارد می‌خواند یک ساعت بعد از تکه قبل است، یک روز قبل از آن است، ده سال پس از آن، یا یک سال نوری پیش از آن است.
۲- وحدت مکان
یعنی این که این خواننده مفلوک در موقع خواندن داستان بفهمد مکان این تکه‌ای که دارد می‌خواند در کجای این عالم درندشت دارد اتفاق می‌افتد. نویسنده با این ویراژهای ناگهانی‌اش دارد او را به کدام جهنم‌دره‌ای می‌برد.
۳- وحدت موضوع
و بالاخره این که چه چیزی دارد در این داستان اتفاق می‌افتد. کی، کی را دوست دارد و کی می‌خواهد کی را بکشد یا به او تجاوز کند. اصلا قرار است چه اتفاقی بیفتد یا افتاده است.

اگر یک داستان هر سه‌ی این وحدت‌ها را داشته باشد (به‌علاوه کلی ریزه کاری دیگر) می‌شود یک داستان کلاسیک مشتی. اگر داستانی دو تا از این وحدت‌ها را در حد کمال داشته باشد و یکی دیگر را در ابهام برگزار کند، معمولا یک داستان مدرن یا پست مدرن موفق است. اگر داستانی فقط یکی از این وحدت‌ها را به کمال داشته باشد و دو تای دیگر را با ابهام برگزار کند، یا شاهکار می‌شود یا مزخرف. راه میانه ای نیست. و خلاصه این که اگر داستانی هیچ‌کدام از این وحدت‌ها را نداشته باشد، رسما یک چرت و پرت تمام عیار و کامل است. درست مثل بیش‌تر داستان‌های چند سال گذشته که در ایران به عنوان پست‌مدرن عرضه می‌شود که متاسفانه بیش‌تر جوان‌ها مرتکب آن می‌شوند که خوشبختانه این روزها تلنگش در رفته.

داستان خانم مهدوی کمی در همه این سه وحدت، لنگ می‌زند. ایشان می‌توانستند حداقل در دوتا از این وحدت‌ها ما را به عنوان خواننده بیش‌تر یاری کنند. به ویژه این که از خلال داستان‌شان به خوبی متوجه می‌شویم که نویسنده‌ای باحساسیت‌های بالا هستند و می‌توانند به خوبی دردهای بشری را از میان زندگی روزمره بیرون بکشند.


یک خواهش
همان‌طور که گفته بودم برخی از داستان‌های رسیده به مسابقه بهرام صادقی بودند که از نظر من ارزش آمدن به مرحله نهایی را داشتند اما دیگر دوستان داور  چنین عقیده‌ای نداشتند.(که امری طبیعی‌ست) بنابراین این داستان‌ها بالا نیامدند. بعد من برای این که از سلیقه ادبی خودم دفاع کنم شروع کردم به معرفی آن‌ها. که داستان‌های  «زنی که از جنس نور بود و مردی که او هم از جنس نور بود و خیلی خشن بود و پسرها»  نوشته خانم «مینا نادی» و «پارک خیابان اصلی» نوشته‌ی «محمدامین زمانی» از آن جمله بود. اما یک‌دفعه اتفاق غریبی افتاد. در ادامه بدبیاری‌های سریالی آقای شکراللهی، در یک روز خجسته  (درست سه روز پس از تعطیلی خوابگرد) کامپیوتر جناب ایشان همراه با همه متعلقاتش منفجر شد. خدا همه اسیران خاک را بیامرزاد! یکی از این متعلقات کل آرشیو مسابقه بهرام صادقی بود که دود شد و رفت به هوا. بنابراین بررسی این داستان‌ها متوقف شد. از دوستان نویسنده که اسامی داستان‌هایشان را در ادامه خواهم آورد می‌خواهم که داستان‌هایشان را برایم بفرستند تا با انتشار آن‌ها در همین خوابگرد و یا وبلاگ‌های معتبر دیگر دوستان، سایرین هم از اآثار خوبشان لذت ببرند. و اما سیاهه داستان‌ها:

نشست زیرزمینی (مهدی وحدتی) / مردان رقصان (سروش چیت‌ساز)/ مقایسه (اسماعیل محمدولی)/ بوتول (جمشید اسفندیار نیا)/ حقیقت چیست؟ (امیر مسعود فرهمند)/ غبار (محدثه سادات طباطبایی)/ راننده‌ها (امیر مهاجر)/ باید کاری می‌کردم (درصدف سلیمانی)/ فواره و باد (ناصح کامگاری)

داستان‌ها را به این نشانی بفرستید:  shahsavari[AT]khabgard[DOT]com