خوابگرد

خبری نیست که نیست

مارلون براندو مرد. با وضعیت تلخی که این روزها سخت به آن گرفتارم، این خبر بدجوری دلم را آتش زد. مارلون براندو را خیلی دوست داشتم. انگار روزگار آدم‌های بزرگ دارد به سر می‌رسد. بیش از یک سال است که در حسرت شنیدن یک خبر خوب مانده‌ام. آن‌قدر تلخ گذشته است این ایام که ناچار شده‌ام خودم گاهی آن یک خبر خوب را تولید کنم؛ ولی افسوس! خبری نمی‌رسد و روزبه‌روز فروتر می‌روم. بختک سیاه و سنگینی که بر زندگی من افتاده روزبه‌روز سنگین‌تر می‌شود. این وسط، خبر مرگ مارلون براندو انگار یک جرقه است برای من؛ جرقه‌ای برای نوشتن همین چندخط…
روزگار غریبی‌ست نازنین!
باشد تا چند روز دیگر…