خوابگرد قدیم

احترام به ویرانی نسل سوخته‌ی انقلاب

۳۰ فروردین ۱۳۸۳

اگر هیچ دلیلی برای احترام‌گذاشتن به «سناپور» نداشته باشم، همین که در رمان‌هایش به سراغ موضوعات روز می‌رود، برایم کافی‌ست. حالا این که رمان «نیمه‌ی غایب» او به چاپ دهم رسیده، و این که زبان داستان‌هایش لذت‌بخش و غنی‌ست، و این که چندان اهل حاشیه و هرزدادن انرژی جوان‌ترها نیست، و این که هرچه از داستان‌نویسی می‌داند را در قالب آموزش دانشگاهی و یا جلسه‌های خانگی آموزش می‌دهد، و این که درعین والامقامی، متواضع است و بلندنظر، و این که در بحث‌ها و دعواهای ادبی فقط و فقط خود ادبیات برایش مهم است ولاغیر؛ هیچ‌کدام‌شان می‌تواند مهم نباشد. [متن کامل]

می‌توان نویسنده‌ی توانایی بود در این روزگار و نشست و رمان خوبی نوشت مثل «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم» و زبان تحسین همه را بازکرد. می‌توان نویسنده‌ی قدری بود در این روزگار و رمان پیچیده‌ای نوشت مثل «من ببر نیستم، پیچیده به بالای خود تاکم» و در عرصه‌ی زبان و روایت جولان داد. می‌توان در این روزگار رمان ساده‌ای نوشت مثل «پرنده» و جایزه گرفت. اما در این روزگار، نوشتن رمانی مثل «شهربازی» و «ویران می‌آیی» انصافا دل و جرات می‌خواهد. دل و جرات نه فقط در برابر دستان مقتدر حاکمیت، که هم در برابر خوانندگان بی‌شماری که سهم خود را از رویدادهای این‌گونه آثار طلب می‌کنند. بگذار برخی دوستان بگویند که نوشتن رمان‌هایی درباره‌ی حوادث دانشجویی اواخر دهه‌ی هفتاد، یک تب است و نان‌ به‌نرخ‌روز خوردن. مهم این است که نویسنده‌ی روشنفکر که همیشه در مظان اتهام «عدم‌تعامل با جامعه‌ی معاصر» است، جرات کند و پا پیش بگذارد. و چه بهتر که یکی از آن‌ها «حسین سناپور» باشد که سابقه‌ی نوشتن رمان پرطرفدار دیگری را دارد به‌نام «نیمه‌ی غایب». چه خوب‌تر که یکی از این معدود آثار رمان «ویران می‌آیی» باشد که هم خوشخوان است، هم ساختار محکمی دارد، هم زبان استخوان‌داری دارد، هم روانکاوانه است، و هم پر است از پیچ و تاب در روایت و زمان.

تصویر جلد کتاب «ویران می‌آیی»«ویران‌می‌آیی» شاید یک رمان خیلی قدرتمند ـ دستِ‌کم به‌قدر «نیمه‌ی غایب» ـ نباشد، اما سناپور در نوشتن آن این توانایی را داشته که با همه‌ی بزرگی و وسعت رویدادهای دانشجویی دهه‌ی هفتاد، از حرکت طولی در سیر رویدادها پرهیزکند و در دام حرکت عرضی برای پیش‌بردن حجم بزرگی از اتفاقات نیز نیفتد؛ و به جای آن شروع به حفاری کند و در درون پیش برود. همین ژرف‌نگری در رابطه‌ها و ذهن‌های آدم‌های رمان است که برچسب «تاریخ‌مصرف» را از پیشانی رمان دور می‌کند، و همین ویژگی درکنار حافظه‌ی جمعی عموم مخاطبان است که باعث می‌شود برخی دوستان بر کار خرده بگیرند و از حجم کمِ رویدادهای رمان گله کنند و یا فاش‌گویی‌های معمول ادبی در این‌گونه آثار را طلب کنند. کاملا آشکار است که «سناپور» در این رمان نه قصد تاریخ‌نگاری داشته و نه بنای نتیجه‌گیری و تحلیل تاریخی. «ویران می‌آیی» بیش‌تر رمان روان و تمیزی‌ست که نویسنده در آن، درون شماری از آدم‌های درگیر در حوادث دانشجویی را نقب می‌زند و نگاه فردی خود را ـ در کلیت اثر ـ به خواننده منتقل می‌کند که اگر ایرادی هم به کلیت اثر وارد باشد، اتفاقا به همین نگاه برمی‌گردد و نه به جنبه‌های فنی و تکنیکی رمان.

به‌رغم همه‌ی زیبایی‌ها، ظرافت‌ها و قدرتی که رمان «ویران‌ می‌آیی» در ساختار و زبان خود دارد، نگاه عمومی «سناپور» به هسته‌ی مرکزی رویدادهای اثر ـ که چیزی جز سیاست نیست ـ نگاه قابل‌قبولی نیست. می‌گویم قابل‌قبول نیست از آن‌ جهت که آن‌چه او در کلیت رمان مورد قضاوت قرار داده، هنوز دم‌دست است و جلوی چشم همه‌ی ما. صریح بگویم که شاید «سیاست» اساسا چیز کثیف، پوچ و مسخره‌ای باشد، اما این لزوما به آن معنا نیست که همه‌ی سیاسی‌کارها ـ و از جمله دانشجویان سیاسی‌کار ـ کثیف باشند و چنین بی‌ربط. تابلوی عمومی‌ای که «سناپور» از دانشجویان درگیر در حوادث و روابط آن‌ها ترسیم می‌کند، بی‌هیچ خدشه و لکه‌ای، تابلویی‌ست از بی‌ربطی، تصادف، بی‌آرمانی، سوء‌استفاده، خیانت، و یا شهوت و جاه‌طلبی. متاسفانه حتا یک رویداد و یا یک شخصیت فرعی، و حتا یک دیالوگ جزئی هم در کل رمان وجود ندارد که «سناپور» را از چنین قضاوتی دور نشان دهد. نه این که آن‌چه او ترسیم می‌کند، تابلوی دروغینی‌ست؛ نه! اما وقتی چنین تابلویی در فضایی چنین بسته و محصور، بی‌هیچ منفذی، ارائه شود، می‌تواند نویسنده را در مظان اتهام دگم‌اندیشی ـ هرچند از نوع روشنفکرانه‌اش ـ قرار دهد و من شخصا مایل نیستم این اتهام بر نویسنده‌ی رمان «ویران می‌آیی» وارد باشد. برای همین گمان می‌کنم «سناپور» در نگاهش به «سیاست» و «دانشجویان سیاسی‌کار» دچار اختلاط شده و از فرط تهوعی که از تلخی رویدادهای سیاسی معاصر به او دست می‌دهد، ناخواسته قربانیان این تلخی را نیز در نگاه خویش به‌قعر پوچی کشانده است.

برای منی که دغدغه‌ی زبان دارم، خواندن «ویران می‌آیی» لذت‌بخش بود. کاملا ملموس است که «سناپور» چه انرژی فراوانی به‌خرج داده تا به زبان اثرش را هم‌آهنگ با روایت و رویدادها، لحن و تشخص بدهد و علاوه بر ایجاد ریتم‌های گوناگون، نظم و آرامش در اندیشیدن را جلوه‌ای عینی ببخشد. زبان ورزیده‌ی «سناپور» آن‌قدر لذت‌بخش متعالی هست که زیاده‌روی او در برخی جاها ـ به‌خصوص در فصل آخر و کمی هم فصل اول ـ را بتوان نادیده گرفت و فکر نکرد به این که وسواس او در این کار به تصنع انجامیده. در فصل نخست، هرجا که راوی حرف می‌زند، قطعا حرجی نیست بر نویسنده که زبان او را هرگونه که بهتر می‌بیند، بچرخاند. اما وقتی شخصیت واقعی رمان، در زمان و مکان واقعی رمان حرف می‌زند، این‌گونه زبان‌چرخانی از واقع‌نمایی فضا کم می‌کند و به‌جای آن که فضایی رویاگونه ـ که شاید مدنظر نویسنده بوده ـ ایجاد کند، خواننده را آزار می‌دهد. اشاره به این نکته فقط از آن‌رو بود که خوب می‌دانم «سناپور» تا چه حد دغدغه‌ی این موضوع را دارد؛ به‌اندازه‌ای که برخلاف ادعای کرکننده‌ی بسیاری از نویسندگان که هیچ ویرایشی را برنمی‌تابند، و به‌رغم همه‌ی توانایی‌های خودش، از انتشار نام ویراستار در شناسنامه‌ی رمانش هم هیچ ابایی ندارد.

و اما هرچند همه‌ی«ویران می‌آیی» رمان دل‌انگیزی بود برای من، اما نمی‌توانم هنگام معرفی آن اختصاصا به فصل دیدار «روزبه» ـ یکی از شخصیت‌های اصلی رمان ـ با پدرش در خانه‌ی پدری اشاره نکنم. این فصل و به‌خصوص بخش گفت‌وگو با پدر در حیاط خانه، بی‌تردید زیباترین، جذاب‌ترین و ادبیاتی‌ترین فصل و بخش رمان است. در این فصل است که ما با پدری آشنا می‌شویم که شاید عصاره‌ی فعالیت سیاسی در ایران است و اکنون تنها کاری که می‌کند، کتاب‌خواندن است و کتاب‌خواندن. پیش از دیدار «روزبه» با پدرش، روزبه در موقعیتی خاص این جمله را از او به‌یاد می‌آورد که: «کتاب یعنی سرپایین‌آوردن و گوش دادن به حرف دیگری. برای همین است که ذاتا نقیضه‌ی قدرت است. و قدرت حتا اگر تنها کارش ساختن کتاب‌خانه باشد، فقط برای این است که نمایشی بهتر از آن نمی‌تواند بدهد و بهتر از آن نمی‌تواند از دستش خلاص شود. برای همین است که حاصل کتاب‌خواندن دانایی نیست، فقط آگاهی به نادانی‌ست.»

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top