چند وقت پیش یکی از زنان داستاننویس نامآشنا با من تماس گرفت و دربارهی بخش ضدسانسور صحبت کرد. میخواست ببیند آیا میتواند داستانی را که نزدیک یک سال است نوشته ولی امکان چاپ و عرضهاش را ندارد، در این بخش منتشر کند یا نه. معلوم بود که میتوانست. اساسا این بخش برای همین کارهاست. البته این نویسندهی عزیز بهخاطر قضاوت دوستان خودش خواست که داستانش را با نام مستعار منتشر کنم. نگران فحش و فضیحتهایی بود که برخی دوستان ادیب مملکت ما در نثار کردن آن، هیچ دریغی ندارند و به هیچکس هم رحم نمیکنند. چه مسخره است که نویسنده در این مملکت هم از دست حاکمیت بکشد و هم از ترس دوستان دچار سانسور شود.
داستان «قله» صورتی جنسی دارد، اما چیزی که مرا برانگیخت برای انتشارش، زبان داستان بود که در تعامل با رویداد یکسان داستان، فرم و ساختاری شگرف ایجاد کرده. آوایی که از زبان این داستان شنیده میشود، همکنار با جستجویی که در آن موج میزند، بیشترین تاثیر را روی من گذاشت. بهتر است خودتان بخوانید و اگر نظری دربارهی آن دارید، برای اطلاع نویسندهاش که همین نزدیکیهاست، به جای کامنت بنویسید. [داستان قله به قلم آذر . ب]