خوابگرد

فرخار، پایتخت زیبایی گمنام جهان

با محمدحسین محمدی قراری گذاشته بودم تا ببینمش. محمدی یک نویسنده‌ی جوان افغانی‌ست که داستان مردگان او امسال هم توانست جایزه‌ی نخست جایزه‌ی ادبی اصفهان را ببرد و هم در جایزه‌ی ادبی بهرام صادقی مشترکا به مقام سوم برسد. محمدی نشریه‌ای را داد دستم که طرح جلد زیبایی داشت و اسمش بود «فرخار». گفت شماره‌ی اول فصلنامه‌ی خانه‌ی ادبیات افغانستان است که بالاخره آن را منتشر کردیم. گفتم فرخار یعنی چی؟ گفت اسم منطقه‌ای در افغانستان است. اسم قشنگی‌ست انصافا. محمدی خودش مدیر مسئول فرخار است و محبوبه ابراهیمی، هم‌وطن او هم سردبیری‌اش را به عهده دارد که در سرمقاله‌ی فرخار نوشته: «فرخار پایتخت زیبایی پارسی و جلوه‌گاه زیبایی افغان است و رویکرد ما به این واژه برای بیرون کشیدن آن همه زیبایی از دل خاک و آوار و زدودن غبار سال‌های جنگ از روی آن‌هاست. برای این است که به دنیا بگوییم ما ریشه در عشق و زیبایی داریم، نه در خون و جنگ و آتش.»

فرخار در نخستین شماره‌اش به‌نظر یک نشریه‌ی کاملا حرفه‌ای می‌آید درباره‌ی داستان و شعر. چند مقاله‌ی درست و حسابی، چند داستان از نویسندگان افغان، چندین شعر از شاعران ایرانی و افغانی و یک پرونده‌ی پر و پیمان درباره‌ی محمدآصف سلطان‌زاده، نویسنده‌ی معروف افغانی. در این پرونده که زیر عنوان کلی «خوان هفتم» شکل گرفته، نوشته‌هایی از فرزانه طاهری، حسین سناپور، کورش اسدی و… کنار هم آمده همراه با یک گفت‌وگو با سلطان‌زاده و متن کامل داستان «آمرزش» از او. در بخش «هنر» فرخار هم مقاله‌ای خواندنی گنجانده شده با عنوان نقلی از بازار موسیقی کابل.

فصلنامه‌ی فرخار به تمام فارسی‌زبانان بدون قید و شرط مرز و ملیت و دین و مذهب تقدیم شده و بخش‌های داستانی آن حقیقتا برای من یکی که مغتنم بود. پوزش می‌خواهم از شاعران و علاقه‌مندان به شعر که شعر امروز چندان چنگی به دل من یکی نمی‌زند. اعتقاد راسخ دارم که ادبیات داستانی، حیاتی‌ترین دارویی‌ست که جامعه‌ی فارسی‌زبان ـ چه ایرانی و چه افغانی ـ به آن نیاز دارد. و به این فکر می‌کنم حالا که گروهی از نویسندگان غالبا جوان افغانی توانسته‌اند به ادبیان مهاجرت افغان، شکلی رسمی و قدرتمند بدهند، و حالا که نویسندگان ایرانی در تبعید هم در کشورهای مختلف جهان، ادبیات مهاجرت ایران را بسیار جدی پی گرفته‌اند، تکلیف طیف گسترده‌ای از نویسندگان ایرانی داخل کشور چه زمانی و به چه شکلی روشن خواهد شد که به گمان من، هم از نویسندگان ایرانی در تبعید و هم از نویسندگان افغان مهاجر در ایران، و در وطن خویش غریب‌تر و بلاتکلیف‌تر مانده‌اند. به این فکر می‌کنم که این نویسندگان چه زمانی خواهند توانست «فرخار» خود را منتشر کنند و نگران سانسور و گرفت‌و‌گیر نباشند.

نشریه‌ی فرخار، فصلنامه‌ی ادبی و هنری خانه‌ی ادبیات افغانستان است که شماره‌ی نخست آن در هفته‌ی گذشته منتشر شده و روی جلد آن نوشته شده: «قیمت ۴۰ افغانی، ۸۰۰ تومان یا معادل آن». نمی‌دانم گردانندگان فرخار این پیشنهاد من را جدی می‌گیرند که برای نشریه‌شان یک وبلاگ راه بیندازند و دستِ‌کم فشرده‌ای از نوشته‌های فرخار را در آن بگذارند؟