خوابگرد

باید نوشت

شاید این بزرگ‌ترین نعمت‌ زندگی من است که نوشتن در خوابگرد و برای خوابگرد، با همه‌ی دردسرها و هزینه‌هایش، بیش‌ترین آرامش را به من می‌دهد. پس از حدود دوهفته دویدن روی باریکه‌ای از آتش و دود، نشسته‌ام تا دوباره بنویسم؛ و به وضوح می‌بینم که شروع به نوشتن آرامم می‌کند.

نیمه‌شب گذشته به تهران آمده‌ام ولی باز هم باید این را ۵۰۰ کیلومتری را دست‌کم هفته‌ای یک‌بار بروم و بازگردم. برای دوستانی که پرسیده بودند می‌گویم که مادرم را به خانه‌اش برده‌ایم. با دیدن خانه و فرزندانش که از گوشه و کنار ایران و یکی هم از آلمان کنارش جمع شده‌اند، احساس خوبی دارد. هرچند ناتوان شده و حرکت چندانی ندارد، اما هنوز هم می‌نشیند، دستمالی خیس را گوشه‌ی لبش می‌گذارد و بی‌آن‌که بداند چه اتفاقی برایش افتاده، خیره نگاه‌مان می‌کند و احتمالا لذت می‌برد از تماشای ما که لحظه به لحظه از او می‌پرسیم چه می‌خواهد؟ آرام است و ساکت و مثل همیشه صبور و مهربان. دقیقا نمی‌دانم به چه فکر می‌کند، همان‌طور که نمی‌دانم خود ما فرزندان و نیز پدرم به چه فکر می‌کنیم. راستی چه روزهای دیگری پیش روی ماست که تجربه‌اش را نداریم؟

چه جمله‌ی احمقانه‌ای‌ست این جمله که «از همه‌ی شما سپاسگزارم». اما باید اعتراف کنم همین که ایمیل‌ها و کامنت‌های شما را می‌خوانم، انرژی بیش‌تری در خودم احساس می‌کنم. به‌همین‌خاطر ناچارم که تشکر کنم و آرزو کنم که چنین روزهایی را هرگز تجربه نکنید.

این روزها روال زندگی عادی من کاملا به‌هم خورده که دلیلش البته بیش‌تر مربوط می‌شود به رفت‌و‌آمدهای ناگزیر من به اصفهان. دارم سعی می‌کنم در روزهایی که در تهران هستم، سر و سامانی به اوضاع کاری‌ام بدهم. اما آن چه مهم‌تر است، به‌روز کردن خوابگرد است. هرچند تمرکز و وقت گذشته را ندارم اما احساس می‌کنم این کار را باید انجام بدهم، چون گویا این کار بیش‌ترین تاثیر را در تمرکز بخشیدن به من دارد. و فکر می‌کنم در این حال و اوضاع، آن چه بیش‌تر به آن احتیاج دارم، همین «تمرکز» است. البته شاید مثل گذشته فرصت کافی برای این کار نداشته باشم که گمان می‌کنم خوانندگان همیشگی خوابگرد به بزرگواری خویش خواهند بخشید.