۱- یک بسته پفک را میخرید ۱۵۰ تومان؛ پول زیادی نیست، بهنظر میارزد. چه حجیم است و بزرگ، و چهقدر خوشآب و رنگ. با کلی سرو صدا و چرق و چروق بازش میکنید. یکهو بادش خالی میشود. کمتر از نصف بسته، آن تهتهها مقداری پفک هست. دست میکنید داخلش و شروع میکنید به خوردن. چند دانهی اول معمولا به مذاقتان خوش میآید. دست و بال و دهنتان کثیف میشود، اما با سرعت به خوردن ادامه میدهید. تمام میشود. نگاهی به داخل بسته میکنید. مقداری پودر پفک مانده تهاش. به زحمت میریزیدش کفِ دستتان و آن را لیس میزنید. خیالتان راحت میشود که بالاخره تمامش کردید. اما انگار اتفاق خاصی برای معدهتان نیفتاده. هنوز گرسنهاید. احساس میکنید انبوهی هوای شورمزه را بلعیدهاید. پشیمان میشوید. خصوصا وقتی یادتان میافتد که همیشه گفتهاند پفک ارزش غذایی ندارد، سوءهاضمه هم میآورد، بیشتر حرصتان میگیرد. بستهی خالی را مچاله میکنید و داخل سطل آشغال میاندازید و میگویید: عجب چیز مزخرفیست پفک! «مزخرف» نه، بهتر است بگویید «مبتذل».
۲- یک عدد روزنامهی «جامجم» میخرید ۴۰ تومان؛ پول زیادی نیست، بهنظر میارزد. چهقدر صفحاتش زیاد است، و چهقدر رنگ و لعاب و موضوع. با کلی سرو صدا و چرق و چروق شروع میکنید به ورق زدن. با کلی تبلیغ و آگهی روبهرو میشوید. کمتر از نصف روزنامه، لابهلای عکسها و طرحهای بیقاعده و بزرگ، آن تهتهها مقداری مطلب هست. دقیق میشوید و شروع میکنید به خواندن. چند تیتر اول معمولا به مذاقتان خوش میآید. وقتتان را دارد میگیرد، اما با سرعت به مرور کردن ادامه میدهید. خیلی زود تمام میشود. نگاهی دوباره میاندازید به صفحات. چندتا آگهی جذاب هست که نگاهشان میکنید. خیالتان راحت میشود که بالاخره تمامش کردید. اما انگار اتفاق خاصی نیفتاده. احساس میکنید انبوهی کاغذ رنگی شلخته را به خانه آوردهاید. پشیمان میشوید. خصوصا وقتی یادتان میافتد که همیشه گفتهاند روزنامهی «جامجم» روزنامهی درست و درمانی نیست. نه فرهیختهمآب است و نه زرد حرفهای. فقط ادای جدی بودن درمیآورد. بیشتر حرصتان میگیرد. انبوه کاغذهای روزنامه را روی هم تا میکنید و کنار میگذارید و میگویید: عجب روزنامهی مزخرفیست «جامجم»! «مزخرف» نه، بهتر است بگویید «مبتذل». [متن کامل]
۳- بعضی پفکها فروش خوبی دارند، خصوصا در بین بچهها. چون سازندگانشان خوب میدانند که چهطور برایش تبلیغ کنند و سرو شکلش را جذاب از آب دربیاورند. روزنامهی «جامجم» هم فروش نسبتا خوبی دارد. چون مدیرانش خوب میدانند که از امکانات اموال عمومی چهطور برای تبلیغ و افزایش ویژهنامههای روزنامه استفاده کنند. خبرهای اختصاصی تلویزیون هم که برگ برنده است. خیلی از بچهها برای پفک، پول بابا ننه را خرج نمیکنند؛ آنقدر عمو و خاله و دایی و عمه و دوست هست که جور خریدنش را بکشند. نزدیک به نیمی از تیراژ «جامجم» توزیع رایگان میشود. حدود ۱۰هزارتای آن فقط در صدا و سیما و مراکز وابسته توزیع میشود.
۴- جامعهی مصرفی به چیزهای بیضرری مثل چیپس و شیرینگندمک نیاز دارد. پفک، نیاز کاذب این جامعه است. جامعهی خوانندگان مطبوعات به روزنامههای اجتماعی و یا زرد حرفهای نیاز دارند. روزنامهی «جامجم» نیاز کاذب مخاطبان است. ساخت پفک تخصص و خلاقیت نمیخواهد. پول میخواهد و سیستم خودکار. انتشار روزنامهی «جامجم» روزنامهنگار حرفهای و خلاق نمیخواهد. پول میخواهد و کپیبرداری و گزارشها و تحلیلهای سطحی و سبک.
۵- یکی از کارخانههای نوپای پفک، ابتدا تبلیغ کرد که رنگ پفکش مصنوعی نیست. بعد فهمید آنها که پفک نمیخورند، بهخاطر رنگش نیست. آنها هم که میخورند، به خاطر رنگش نمیخورند. بیخیال شد و مثل بقیه به راهش ادامه داد. روزنامهی «جامجم» ابتدا با سرو شکلی سیاسی وارد بازار شد. بعد فهمید آنها که روزنامههای کیهان و رسالت را نمیخرند، بهخاطر وابستگیشان نیست، بهخاطر جنس حرفهایشان است. بعد رنگ و روی حرفهای سیاسیاش را کم کرد و رفت سراغ همان حوادث و ستارههای تلویزیون و جدول خفن و…
۶- دانههای پفک هیچکدام فرهنگی، هنری نیستند. پس قیاس من زرتش ناسور میشود. اما روزنامهی «جامجم» کلی صفحات ادبی، هنری دارد. هیچکدام از صفحات سینماییاش را که نتوانستهام تا به حال تا آخر بخوانم؛ از فرط بیمایگی. صفخات ادبیاش را اما گاهی مرور کردهام. چند وقتیست این صفحهها شدهاند سخنگوی نویسندگان عرب در مطبوعات ایران، یا معرفی و مرور نویسندگانی از غرب که نام هر کدامشان برای صاحبان حکومتی روزنامه چیزیست شبیه نام نوعی محصول آرایشی؛ به همان غریبی و ظاهرا بیخطری. و باقی هم گاه به گاه، حرفی و حدیثی از نویسندگان داخلی که هنوز در لیست غیرخودیها ثبتِ مسلم نشدهاند و یا اگر شدهاند، پرداختن به زمان چای خوردنشان لابد! از این متاسفانهتر، مقالات و نقدهایی که گاه فقط بازی با الفاظ است، فاقد عمق و خلاقیت؛ و یا کپیبرداریهای ناشیانه همچون این مورد اخیر و آشکار که از یکی از نقدهای چاپ شده در روزنامهای دیگر اقتباس شده بود.
۷- خبر دارم که گردانندگان سرویس ادب و هنر روزنامهی «جامجم» رایزنیهای بسیار کردند زور زیادی زدند تا بتوانند برخی روزنامهنگاران مستقل را دعوت به کار کنند، اما نه تنها هنوز این اتفاق نیفتاده، که حتا کمتر نویسنده و یا هنرمند روشنفکری هم پیدا میشود که بهراحتی تن به مصاحبه با این روزنامه بدهد. روزنامهی «جامجم» در اصل برای رقابت با روزنامهی «همشهری» [هنگامی که زیر دست احمدینژاد نیفتاده بود] مننشر شد. برخی از خاصهخرجیهای آن برای رونقگرفتن را میشد در گزارش بیخاصیت تحقیق و تفحص مجلس دید. اما اکنون که پای رقابت هم در میان نیست، این روزنامه تلاش میکند با استفاده از مقبولیت نسبی که به دست آورده و با ظرافتهای عوامفریبانه و سیاستگزاریهای خاص [که وقتی برخی را شنیدم، باور نکردم] دامنهی تاثیرگزاری بر جامعهی مخاطب را افزایش دهد و بخشی از رسالت تامین منافع اقلیت حاکم را پوشش دهد، حتا اگر جامعهی مخاطب از فرط سوءتغذیه رو به موت شود.
۸- به نظر شما با چه استدلال و یا با چه روشی میتوان به بچهها فهماند که اگر پفک میخورند، آن را بهجای غذا اشتباهی نگیرند؟