در بخش نخست این جستار دربارهی گروههای اقلیت و اکثریت صحبت کردیم و در بخش دوم دربارهی رسانههای این دو گروه و ارتباطش با رونق داستان کوتاه در جامعهی ادبیات ایران. در این قسمت این مبحث را در سطح وبلاگستان فارسی پی میگیریم.
خوب است بحث را از همین مطلب شروع کنم؛ وقتی که من مطلب بخش دوم را در پنجرهی پشتی گذاشتم و نظر سیدرضا را پرسیدم. گفت: «خوب بود، ولی تو را به خدا اینقدر از تعابیر نگارنده معتقد است، نگارنده گمان میبرد، نگارنده تلاش میکند و… استفاده نکن. مطلبت مثل نوشتهی پیرمردها شده. این روزها حتا در روزنامهها هم اینطور نمینویسند.»
عکسالعمل خوابگرد در برابر این نوع نگارش، خودآگاه و ناخودآگاه، از تضاد میان فرم و محتوای رسانه سرچشمه میگیرد. در واقع مطلب من سعی میکرد در قالب یک متن آکادمیک باشد. این متون بیشتر در قالب مقاله و کتاب نگاشته میشود. متون پژوهشی و آکادمیک به لحاظ آن که یک معلول را در بستر زمان و مکان بررسی میکنند، مولف، خود را در مرکز جهان تالیفش نمیبیند. بلکه موضوع مورد بررسی را دارای ریشه و تاریخ طولانی میداند. به همین دلیل بیشتر مواقع ناخودآگاه خود را به عنوان منشاء اثر حذف و یا کمرنگ میکند، زیرا به خوبی میداند که او یکی از هزاران است. به همین دلیل بسیار کم میبینید که یک متن آکادمیک راوی داشته باشد. در واقع در این متون، زاویه دید، اغلب دانای کل نامحدود و یا دانای کل محدود است. اما زمانی که رسانه عوض میشود، مثلا به روزنامه میآییم، این موضع هم عوض میشود. روزنامه به واسطهی آن که کمتر عمیق به مسائل نگاه میکند و از طرف دیگر برای مصرف روزانه بهوجود آمده است، مولف نیز جهان را به همان صورت نگاه میکند. ضمن آن که وسایل ارتباط جمعی برخلاف متون آکادمیک میل بیشتری به شکل دادن جهان از دیدگاه خود دارند؛ بنابراین کمکم راوی، اول شخص میشود. میتوان این مساله را به این صورت بیان کرد که علم سعی در فهم جهان دارد و رسانه سعی در تعریف آن. [متن کامل]
حالا که به ویژگی ذاتی وبلاگ اشاره شد
اما با این همه تفاصیل چرا خوابگرد و سردبیر خودم از نظر بیشتر ما اعتبار و توفیق بیشتری بیشتری دارند؟ این اعتبار و توفیق بیشتر از هر چیز در شرایط خاص جامعهی امروز ایران معنا میدهد. برای توضیح این مطلب از مک لوهان کمک میگیرم. مک لوهان معتقد است: «هنگام پیدایی یک تکنیک جدید، فرهنگ موجود، فرهنگ مرحلهی قبلیست.» به همین علت همان فرهنگ قدیم به عنوان محتوای وسیلهی ارتباطی جدید مورد استفاده قرار میگیرد. برای مثال هنگام پیدایش خط، پیامهای قابل انتقال به دیگران، افسانهها یا شایعاتی هستند که درشرایط فرهنگی خاص تمدن کهنهی عصر ارتباط شفاهی پدید آمدهاند و جز آنها چیزی برای انتقال به افراد و جود ندارد. البته مک لوهان این تناقض را انکار نمیکند، بلکه در نظام فکری خود آن را میپذیرد. او معتقد است که میان فرهنگ در حال زوال و رسانههای جمعی جدید، نوعی تعارض وجود دارد. این تضاد میان تکنیکهای تازه و فرهنگ قدیم تا هنگامی که جامعه شکل زندگی و طرز فکری منطبق با آن ایجاد نکرده است، باقی میماند و در نتیجهی آن، نوعی بحران فرهنگی که در هر تغییر و تحول اجتماعی قابل مشاهده است، پدید میآید.
البته من مثل حضرات پستمدرنیست آنقدر خوشخیال نیستم که بگویم دیگر زمان «مرکزگرایی» و «روایتهای کبیر» گذشته است و مثلا این ویژگی درحال زوال است؛ نه. به گمانم حداقل تا زمانی که بشر با همین ساختار ذهنی وجود دارد، روابط قدرت و مرکزگرایی ناشی از آن وجود خواهد داشت. بگذریم.
این از اعتبار. اما مسالهی توفیق هنوز بر سر جایش باقیست. یعنی این که اگر وبلاگ محیطی بدون مرکز است و روایت اول شخص دارد، چرا مثلا خوابگرد و سردبیر خودم آنقدر مورد توجه هستند؟ برای توضیح این مساله باید برگردیم به بحث رسانههای اقلیت و اکثریت. در آن بحث گفتیم که رسانههای «اقلیت» چند ویژگی دارند؛ ابتدا «پنهانتر بودن هویت» و بعد «هزینهی کم اقتصادی». همان طور که میدانید یکی از ویژگیهای مهم محتوایی رسانههای «اکثریت» سعی در تعریف جهان برای مخاطبان است. به همین سبب است که به هیچ عنوان نظرهای مخالف را نمیپذیرد. حالا شما فکر کنید همین مطالبی را که آقای شکراللهی و آقای درخشان در وبلاگهایشان مینویسند، بخواهند در روزنامه بنویسند یا در تلویزیون مطرح کنند. اولا این که به لحاظ اقتصادی تواناییاش را ندارند. چون داشتن یک روزنامه و یا شبکهی رادیو تلویزیونی از توانایی هفتاد نسل قبل و بعدشان هم خارج است. بر فرض که چنین پولی هم داشته باشند و روزنامه یا شبکهای هم راه بیندازند؛ اگر گوشهای از این حرفها را بزنند، ظرف سه سوت، حضراتِ صاحب رسانههای اکثریت خشتک دوستانمان را روی سرهای مبارکشان میکشند. اما و صد اما به خاطر همین فشاری که از سوی حاکمان رسانههای اکثریت در ایران بر تفکر اقلیت وارد میشود، سخن و محتوای گروه اقلیت در هر رسانهای که تجلی پیدا کند، از طرف گروه اقلیت [که در ایران به لحاظ عددی در اکثریتاند] مورد توجه قرار میگیرد. به همین دلیل مهم است که محتوای خوابگرد و سردبیر خودم، با این که با فرم وب در تضاد است اما همچنان موفق است؛ هرچند به دنبال مرکزگرایی باشند.
اما اگر روزی شرایط عوض شود و آنها امکان استفاده از رسانهی اکثریت را داشته باشند، این دو دوست عزیز به آن سمت میروند، چون اساسا نوع تفکر و میل درونیشان به رهبری، آنها را به آن سمت میکشاند. در واقع وطن اصلی آنها رسانههای اکثریت است و از بدِ حادثه به اینجا پناه آوردهاند. سادهلوحیست که این گرایش را بد بدانیم. مثلا مگر خود شما ترجیح نمیدهید که یک فیلم سینمایی خوب از سیدرضا شکراللهی ببینید [که میدانم تواناییاش را دارد] تا این که هر روز به خوابگرد سر بزنید؟ یا این که ترجیح نمیدهید حسین درخشان [با آن هوش خاص ژورنالیستیاش] هر روز یا هر هفته شما را مهمان روزنامه یا هفتهنامهاش کند تا این که سردبیر خودم را بچرخاند؟ خلاصه آن که تا زمانی که صاحبان رسانههای اکثریت به دنبال کشیدن خشتک دوستان ما روی سرشان باشند، امثال خوابگرد و سردبیر خودم همچنان در فضای وب توفیق خواهند داشت.
حالا که دامنهی بحث «رسانههای اکثریت و اقلیت» به بحث شیرین «ابتذال در وبلاگستان» رسید، بد نیست به یک اشتباه تاکتیکی شکراللهی در این بحث نیز اشاره کنم. اگر یادتان باشد در بحث اقلیت و اکثریت گفتم که این بحث سطوح مختلفی دارد. مثلا ما در گروههای اقلیت نیز گروههای اکثریت اقلیت داریم. در ایران، به دلیل عملکردِ اظهرمنالشمس حاکمان، گروه اقلیت کمابیش از مذهب و مظاهر مذهبی دلزده و گاه متنفر است. بنابراین وقتی حسین درخشان جمع شدن اسلام و حقوق بشر را با قاطعیت رد میکند، طبیعیست که گروه اقلیت از آن استقبال کنند. بنابراین در دل گروه اقلیت، اکثریتی بهوجود میآید که متمایل به این تفکر است.
وقتی خوابگرد مطلب گند ابتذال در وبلاگستان فارسی را نوشت، در واقع داشت علیه تمایل اکثریت سخن میگفت. هرچند حرف این بندهی خدا اصلا ربطی به بحث «اسلام و حقوق بشر» نداشت، اما خوب، مصداقش همین بود. بنابراین خیلی طبیعی بود که گروه اکثریت حالش را جا بیاورند که با انبوه کامنتها و نوشتهها آوردند. اشتباه تاکتیکی شکراللهی این بود که محتوای گروه اقلیت را در فرم اکثریت ریخت. بدیهیست که وب در گروه اقلیت یک رسانهی اکثریتیست و در این وضعیت، کامنت گذاشتن رسانهی اقلیت محسوب میشود. زیرا در این صورت، هویت شخص پنهان میماند. بنابراین شکراللهی باید خدا را هم شکر کند که خشتکش هنوز هم سر جایش است.
پیوند
[صفحهی ویژهی ابتذال در وبلاگستان/ حاوی همهی مطالب و لینکها و بررسیهای علمی علیرضا دوستدار از دانشگاه هاروراد]