این یکی را دیگر نمیتوانم تاب بیاورم. ابتذال، بزرگترین آفت فرهنگیست که روشنفکران فرهیخته نیز از شر آن در امان نیستند و به هزار رسم و جور، و گاه چون خوره به جان آدم میافتد و بیآن که بفهمد، تسخیرش میکند و میگنداندش. بدبختی بزرگتر این است که ابتذال قدرت آن را دارد که هر مرزی را بشکافد و تا عمق اندیشه، نگرش و رفتار انسان هم نفوذ کند.
وبلاگنویسی به واسطهی ذات روزمرگیاش، استعداد آن را دارد که زمینه را برای پرورش روح ابتذال فراهمتر کند. و چه رنجی میبرند، روشنفکرانی که وبلاگنویسی برایشان جدیست و درعینحال از این طاعون خانمانبرانداز نیز در هراساند. حتا اگر تیز نگاه کنی و سخت هوای خودت را داشته باشی، تکرار در برخورد با مصادیق ابتذال، و از آن مهمتر، عادت کردن به نگرشها و برخوردهای مبتذل، خودش مایهی دردسر میشود و تو را فرو میبرد به همان جا که همیشه از آن میگریزی و به تبری جستن از آن هم افتخار میکنی. پایبند نبودن یا نماندن به اصول درستنویسی زبان فارسی، اعم از املای درست کلمات تا رسمالخط، پیش پا افتادهترین تاثیریست که پدیدهی وبلاگنویسی به عنوان یک امر مبتذل در شخصیت فرهنگی وبلاگنویس ایجاد میکند. و بالاترین حد تاثیر ابتذال، آسانگیری بر خود در بیان هر گونه ادعای فرهنگی، فلسفی، دینی، هنری و… است. بیان احساس شخصی، آنچنانکه لحن و زبان هم گویای احساس باشد و شخصی بودن آن، در هر حوزه و رشتهای، نه مذموم، که کارکرد وبلاگ است، اما مدعیانه سخنراندن در هر حوزهای، تاثیرگرفتن از روح مبتذل وبلاگنویسیست. دست خود آدم هم نیست؛ محیط مبتذل، تاثیر خودش را ذرهذره گذاشته است.
مثالی دم دست میزنم. همین چند روز پیش خبر کوتاهی منتشر شد [مــتـن کـامـل] از پارکوحشی در چین(احتمالا) که یک گاو معمولی خانگی را به میان بیش از ۲۰ ببر قویهیکل انداختند تا به سیاق زمان رها بودنشان، شکاری کنند و حظی ببرند. چه چندشآور بود سر و کله زدن ببرها با گاو مفلوک که زورشان نمیرسید به آن. نه دندانشان فرو میرفت در گلوی گاو و نه پنجهشان خفت گاو را میتوانست چسبید. عاقبت هم چه تصویر تهوعآوری بود خسته شدن ببرها و لیس زدن تکه گوشتهای آمادهی پیشکشی. شکار کردن را فراموش نکرده بودند، یادشان بود، اما تکرار نشستن بر سفرهی مبتذل غذای آماده، تاثیر خودش را گذاشته بود، همین!
این گونه است که وبلاگنویسی بعد از مفتضح کردن خط و زبان فارسی، توانسته هر موضوع جدی و اندیشهورزانه را نیز به لجن بیماری ابتذال بکشد و مثل سرطان هم پیشرفت کند و نویسنده و خواننده و همه را به گند بکشد. دریغ از لحظهای تامل و اندیشیدن. دریغ از ذرهای رعایت «کلمه» که هم واژه است و هم مفهوم که برای بهکاربردن هر یک دانهی آن بعضیها چه ترس و لرزها که نمیکنند. دریغ از اندکی نگاهداری حرمت تفکر. همه چیزمان دارد فدای سرعت و تکرار و سادهگیری و شهرت و ابتذال میشود و بس.
ابتذال شاخ و دم ندارد، خوب که نگاه کنید، میبینید که گاو تنریش اندیشه درمیانهی میدان رهاست و سرآمدان عرصهی اطلاعات، چلق از بیخ استخوانِ ماندهی هرزگویی بیرون میکشند. خوشمزه است، نه؟ پس زنده باد گند ابتذال در وبلاگستان!
یادداشت تکمیلی درهمینباره با عنوان: به ابتذال زندهباد نگوییم!