گزارش صد و پنجمین نشست کتاب ماه ادبیات و فلسفه
تازهترین نشست کتاب ماه ادبیات و فلسفه به موضوع «ترجمه از دیدگاه والتر بنیامین و ژاک دریدا» اختصاص داشت و دکتر امیرعلی نجومیان دربارهی این موضوع سخنرانی خود را ارائه کرد. این نشست روز بیست و نهم مهرماه در خانهی کتاب برگزار شد. علاقهمندان به موضوع میتوانند گزارش مختصری از سخنان دکتر نجومیان را در ادامه بخوانند. [متـن کامـل گـزارش]
در آغاز این نشست دکتر نجومیان به مفهوم و تلقی ترجمه در نقد معاصر پرداخت و سپس با بیان این مطلب که امروزه مطالعات نظری در ترجمه، به درستی نقشی محوری در تحقیقات دانشگاهی یافته است، در باب مفهوم ترجمه براساس نظریهی نقادانهی
– ترجمه به دیگر نشانههای همان زبان
– ترجمه به زبان دیگر
– و ترجمه به نظام غیر کلامی نمادها
در یک کلام، امروزه ترجمه به تمامی خوانشها، بازخوانیها و تأویلهای متن نسبت داده میشود. اما شاید بتوان گفت که طرح این نظریات به سال ۱۹۷۵ و اثر مهم و برجستهای در زمینهی ترجمه با عنوان “بعد از بابل” نوشتهی جورج استاینر باز میگردد. او در این کتاب ترجمه را در سطح هرگونه کنش فهم کلامی قرار میدهد. او معتقد است “درون و بین زبانها، ارتباط انسانی برابر با ترجمه است.” او حتا با تکیه بر ریشهی لغوی کلمهی ترجمه، از ارتباط آن با فهم و تأویل سخن میگوید. او در این اثر نظریهی ترجمه را نظریهی زبان، نظریهی معنی، نظریهی ادبیات و نظریهی فرهنگ میداند. اما این دیدگاه مختص استاینر نیست. هابرماس نیز در کتاب “گفتمان فلسفی مدرنیته”، خوانش نقادانه را ترجمه کردن میخواند.
در نظریهی نقادانهی معاصر، ترجمه همیشه با تأویل همراه بوده است. بنابراین ترجمه نوعی خوانش است و مترجم در آغاز و اساس، خواننده است. او متن را براساس انواع متفاوت نظامها رمزگشایی میکند. بنابراین آنچه دربارهی بحثهای راجع به خوانش و تأویل صدق میکند، دربارهی ترجمه نیز قابل طرح است.
دکتر نجومیان با بیان اینکه “نظریهی بینامتنی” از نگاه معاصر به ترجمه شکل گرفته است، در اینباره گفت: هر متنی با متون پیشین و همزمان خود احاطه شده است، در این مسیر به گفتهی تری ایگلتون به لحظهی اصلی نخستین راهی نیست. بنابراین، هر خواننده یا مترجم همیشه متن را براساس دیگر متون میخواند. تنها معیار خواندن متن، متون دیگری هستند که یا قبل از آن متن نوشته شدهاند و یا همزمان با آن متن هستند؛ اکتاویوپاز اعتقاد دارد که همهی متون “ترجمههای ترجمههای ترجمهها” هستند.
او در ادامه دربارهی نگاه سنتی به رابطهی متن ترجمه با متن اصلی گفت: نگاه سنتی به زبان بر این عقیده است که کنش ترجمه، کنشی رو به زوال است، چرا که به قول یوهان هردر، فیلسوف قرن هجدهم، ترجمه، معصومیت زبان اصلی را مخدوش میکند. این دیدگاه در فلسفهی یونان و سنتهای مذهبی ریشه دارد که سعی در حفاظت متن در برابر ترجمه و یکی نگاه داشتن آن دارند.
دکتر نجومیان در تبیین آراء والتر بنیامین اظهار کرد: بنیامین در سال ۱۹۲۳ در مقالهی “وظیفهی مترجم” ادعا میکند که وظیفهی مترجم میتواند بسیار مهمتر از نویسنده متن اصلی باشد. او اعتقاد دارد که مترجم، از میان موانع زوال یافتهی زبان اصلی خود، زبان خالص را رها میسازد. او زبانی را که در اثر محبوس شده است، در خلق دوبارهاش آزاد میکند. بنیامین پروسهی ترجمه را با پروسهی نوشتن شعر مقایسه میکند و میگوید: “نیت شاعر آنی، نخستین و ترسیمی است، اما نیت مترجم تقلیدی، نهایی و نظری است. چرا که نیت عظیمِ یکی کردن چندین زبان به یک زبان حقیقی در کار است.” او با این رأی خود سلسله مراتب سنتی را واسازی میکند و ترجمه کردن را در مقامی والاتر از نوشتن متن اصلی قرار میدهد.
برای درک نظر بنیامین باید به خوانش او از داستان “سفر پیدایش” در مقالهی “دربارهی زبان به مثابه خود و زبان انسان” بازگشت. سه رویداد مهم در سفر پیدایش، سه مرحلهی تاریخ زبان را روایت میکند:
الف) کنش نام نهادن انسان بر مخلوقات
ب) داستان درخت دانش و هبوط انسان از باغ عدن
ج) داستان برج بابل و پراکندگی انسان و زبان
بنیامین در داستان خلقت خداوند و نام نهادن انسان، نوعی کنش ترجمه را میبیند. او نام این مرحله را “نام نهادن” میگذارد و “نام” را به عنوان “زبان اصلی” یا “زبان خالص” میانگارد. دومین کنش ترجمه زمانی رخ میدهد که نام به عالم دانش وارد میشود. در این مرحله به عقیدهی او زبان به وسیلهای برای تأثیرگذاری بر عقاید و دادن ارزش و قضاوت تبدیل میشود. زبان باغ عدن بیواسطه و خالص است اما زبانِ پس از هبوط، واسطه میشود. وسیلهای برای برقراری ارتباط و یک نشانه، این مسئله پایهی کثرت زبانها را که در داستان بابل آمده میگذارد. در این مرحله انسان که “خلوص نام را آزرده است”، از درک چیزها یعنی مفاهیم اولیه و اشیای طبیعی که توسط خداوند خلق شدهاند و توسط انسان نام گرفتهاند دور میشود. فهم نگاه بنیامین به تکثر زبانها و زبان به عنوان وسیله یا نشانه، نقش مهمی در فهم نظریهی وی دربارهی ترجمه دارد، چرا که بنیامین فکر میکند از دست رفتن اصل، زوالی است که ترجمه درصدد مقاومت در برابر آن و وارونه کردن روند آن است.
دکتر نجومیان با یادآوری این مطلب که دریدا معتقد است بنیامین در مقالهی “وظیفهی مترجم” میگوید ترجمه نه دریافت است، نه ارتباط و نه بازنمایی، در خصوص این سه انکار گفت: بنیامین در آغاز این مقاله بیان میکند که اثر هنری برای خواننده نوشته نشده است. بنابراین در همان ابتدا او مسئلهی دریافت و ارتباط را مورد سؤال قرار میدهد. او حتا ایدهی مخاطب ایدهآل را نفی میکند. آنچه بنیامین را بر آن میدارد که نقش دریافت و ارتباط را نفی کند، این است که متن اصلی در پروسه دریافت و ارتباط شکل یگانهای به خود میگیرد که این شکل از ذات متن اصلی دور است. همچنین بنیامین معتقد است که در پروسهی ترجمه نیز دریافت و ارتباط اتفاق نمیافتد. در حالی که در ترجمه تلاش برای یگانهسازی معنی متن اصلی صورت میگیرد اما آنچه باقی میماند، این است که یک پروسهی تحسین یا ستایش بین دو زبان صورت میگیرد. به بیان دیگر، دو زبان بر هم تأثیر میگذارند. زبان اول به درون زبان دوم نفوذ میکند و زبان دوم، زبان متن اصلی را دوبارهنویسی میکند.
او سپس به موضوع انکار بازنمایی در آراء بنیامین پرداخت و گفت: برای بررسی انکار بازنمایی در ترجمه باید به تقلید (محاکات) باز گردیم. بنیامین معتقد است که شباهت نباید هدف نهایی مترجم باشد. بنیامین در بازنمایی تقلیدی چیزها نوعی رابطهی غیرحسی بین کلام و بازنمایی قائل میشود. اما در رابطهی بین ترجمه و متن اصلی، پایه و اساس را بر تبادل دوستانه و دوجانبهی خود و دیگری قرار میدهد که این رابطه بر اساس شباهت نیست. از دید ساختاری میتوان گفت که این پروسه شبیه رابطهی خویشاوندیست. بنیامین معتقد است که ترجمه به جای بیان معنی، انتقال چیزی یا شبیهسازی معنی اصلی، باید متن اصلی و متن ترجمه را به عنوان پارههایی از یک زبان کلانتر به نمایش گذارد. به عبارت دیگر ترجمه نوید مدینهی فاضلهای را میدهد که در آن زبانها با یکدیگر آشتی میکنند و به سوی زبان حقیقت حرکت میکنند.
دکتر نجومیان ضمن بیان اینکه ترجمه برای والتر بنیامین یک رابطهی متقابل میان زبانها به سوی زبان کلانتری را بنیان مینهد دربارهی آراء دریدا گفت: دریدا به تلقی “تمامیت” در زبان، اعتقاد ندارد. به نظر او وقتی مترجم معنی متن را به یک فهم یگانه تبدیل میکند، نیروی محدود کنندهای بر زبان تحمیل شده است. او معتقد است عمل تکصدایی کردن متن اصلی، معانی بالقوهی متن را از بین میبرد. اما دریدا مانند همیشه چرخشی در جهت عکس انجام میدهد و میگوید هر ترجمهی گریزناپذیری به زنده بودن متن اصلی کمک میکند و معناهای جدیدی را در متن اصلی برمیانگیزد. در نتیجه دریدا متن را ناپایدار شمرده و آن را یک پدیدهی در حال زایش میداند. با اینکه او به مفهوم نخستین “زبان اصلی” یا “حقیقی” اعتقاد ندارد، اما بهرغم آن یک “دِین” متقابل بین متن ترجمه و متن اصلی میبیند. متن اصلی، تقاضای ترجمه میکند و هر ترجمه، خود یک متن اصلی برای ترجمههای مجدد است.
دریدا اعتقاد دارد که اگر در پی برگرداندن معنی متن اصلی در ترجمه هستیم، حتماً یک معنی را بر دیگر معانیِ متن اصلی ترجیح دادهایم. در نتیجه، ترجمهی متن اصلی به طور کامل عملی غیرممکن مینماید، اگر حفظ معانی چندگانهی متن اصلی در میان باشد. اما در عین حال مترجم به تکثیر معانی متن اصلی کمک میکند. یگانهسازی (متن اصلی) از نظر دریدا ترجمه محسوب نمیشود. ترجمهای که معنی واحدی را در متن اصلی جستجو میکند، تناقص دارد، چرا که واحد بودن متن اصلی خود به معنی عدم امکان ترجمه است. به عبارت دیگر اگر متنی چند معنایی باشد، ترجمهی کامل ممکن نیست و اگر متن واحد باشد نیز تکرار آن در ترجمه امکان ندارد. اما ترجمه با نمایاندن یک معنی از متن، عملی گریز ناپذیر است و به این ترتیب در روندی رو به رشد، معانی چندگانه متن اصلی را حفظ میکند و به نوبهی خود ترجمههای بیشتری را در جهت معانی چندگانه تشویق میکند.
از دیدگاه بنیامین متون ترجمه شده، غیرقابل ترجمهاند، ولی دریدا به عکس بنیامین ترجمهی مجدد را نه تنها نفی نمیکند بلکه آن را ضروری هم میداند. مفهوم “تکرار” که به اشکال مختلفی در نوشتههای دریدا به چشم میخورند، به همین مسئله مرتبط است. برای دریدا، ترجمه به عنوان شکلی از خوانش و فهم در واقع نیاز به تکرار شدن دارد، چرا که هر خوانش “دالی” برای خوانشهای دیگر است و این راز “بقای” متن است.
دکتر نجومیان با مقایسهی آراء بنیامین و دریدا دربارهی ترجمه به عنوان بقای متن اصلی، گفت: به زعم بنیامین متن اصلی در زمان ترجمه شدن وارد پروسهی بالغ شدن، دگرگونی و نو شدن مجدد میگردد، دریدا اعتقاد دارد که برای بنیامین، ترجمه یک جا به جایی شاعرانه است که زبان خالص را رهایی میبخشد. ترجمه در پی عرضهی معنی متن اصلی نیست، بلکه سعی در بسط ساختار زبان دارد و زبانها را درون یک بیان سمبولیک قرار میدهد: در نهایت، ترجمه و متن اصلی یکدیگر را کامل میکنند تا زبان کلانتری را در طی این فرآیند “بقا” شکل دهند و در این میان هر دو متن، ترجمه و متن اصلی، دگرگون میشوند. رابطهی متن اصلی و متن ترجمه مانند رابطهی زندگی با بقاست، متن اصلی در ترجمه فراتر از مرگ خود به زندگی ادامه میدهد. پس ترجمه تنها در پی انتقال معنی نیست و در پی نمایش امکان خود است.
او با اشاره به مقالهای از دریدا با نام “ادامهی حیات/ مرزها” در تبیین نظریهی “بقا” و “ادامهی حیات” متن اصلی در اندیشههای دریدا گفت: متن در واژگان دریدا، تلقی ویژهای دارد. بسیاری از منتقدان بر این عقیدهاند که “متن” در “واسازی” دریدایی، نوعی نوشته است که در آن پروسهی دلالت صورت نمیپذیرد. اما به نظر میآید متن از دیدگاه وی فضاییست با دلالتهای در حال تکثیر. دریدا متن را یک وجود بسته نمیداند. بنابراین میخواهد مرزهای متن را مورد سؤال قرار دهد. از دید او متن تنها یک نوشتهی تمام شده نیست. مضمونی محصور در یک کتاب یا در حاشیههای خود نیست، بلکه شبکهای ساخته شده براساس تفاوت است. بافت رگههایی است که به طور بیپایانی بر چیزی جز خود ارجاع دارند. بنابراین متن تمام حدودی که برای آن مشخص شده، در مینوردد. متن نه به تمامی غایت است و نه به تمامی حاضر، بلکه در موقعیت معلق حیات درون مرگ درگیر است. متن در آنِواحد قابل ترجمه و غیرقابل ترجمه است. دریدا مفهوم بقا را با ادامهی حیات مرتبط میکند. او میگوید اصطلاح ادامهی حیات به این معنی نیست که خود را در یک وضعیت بیروح نگاه داریم. برای او، این واژه به معنی حفظ متن در برابر پروسهی اضمحلال و مرگ است. آنچه در یک متن رخ میدهد و آن را به ادامهی حیات سوق میدهد، این است که یک متن، متن دیگر را میخواند یا به بیان دیگر، متنی دیگر را ترجمه میکند.