مهلت ارسال داستانکوتاه برای جایزهی ادبی بهرام صادقی تمام شد. گزارش آماری جالبی در سایت مسابقه منتشر شده که خواندنش خالی از لطف نیست. همچنین سیاههی کل آثار هم در صفحهای جداگانه ثبت شده که به نظر من نخستین سند معتبر و افتخارآمیز این رقابت ادبیست.
اگر به صفحهی اصلی سایت مسابقه نگاهی بیندازید میبینیدکه دامون عزیز آن را به شکل کاملا حرفهای و کاربردی درآورده و در آینده صفحات دیگری هم به آن اضافه خواهد شد. شخصا خیلی مایلام در آینده این سایت بتواند مرجع مناسبی هم باشد برای مطالعهی آثار بهرام صادقی و نیز نقدها و بررسیهای موجود دربارهی او و آثارش در فضای وب. پس اگر هر یک از شما هم در وبگردیهایتان به موردی برخوردید، لینک آن را از طریق ایمیل برایم بفرستید تا درآینده بهکار آید.
حالا دیگر میتوانم یک نفس راحت بکشم و نفسم را چاق کنم برای [متـن کـامـل] خواندن انبوهی داستان کوتاه که میدانم هم دشوار است و هم لذتبخش. دشوار از آن جهت که باید داوری کنم و لذتبخش از آنرو که قصهخواندن همیشه از بهترین لحظات زندگیام بوده و هست.
با شناختی نسبی که من نسبت به جماعت اهل ادبیات در ایران پیدا کردهام باید بگویم که این جماعت برخلاف سینماییها و تلویزیونیها (که با آنها هم دمخور بوده و هستم) یک تفاوت عمده دارند: دلشان نازک است و دنیایشان ظریف و شکننده. میدانم که این رقابت ادبی دوستان و دشمنانی را تا همینجا برای من و دوستانم ردیف کرده و یقین دارم که پس از داوری این دوستیها و دشمنیها گستردهتر و عمیقتر هم خواهد شد. این مساله، هم برآمده از ذات نشستن بر مسند داوریست و هم انتظارات و نگرشهایی که جماعت اهل داستان دارند. چند ساعت پیش که با محمدحسن شهسواری نشسته بودیم و آمار گزارش مسابقه را به اصطلاح استخراج میکردیم، رسیدیم به جمع زدن سن شرکتکنندگان تا بعد میانگینش را حساب کنیم. حاصل جمع سنها شد: ۹۷۹۵سال. محمدحسن گفت که موقع داوری حواست باشد که نههزار و هفتصد و نود و پنج سال از عمر داستاننویسان فارسیزبان زیر دست ماست. همین موضوع برای من شخصا کفایت میکند که هرچهقدر که به هنگام ثبت آثار با مدارا و ملایمت برخورد کردیم، به هنگام داوری هرگونه تعارف و محذور را بگذارم کنار و سختگیر باشم و خشن؛ حتا اگر نهایتا باعث رنجش خاطر کسانی بشود و خوشامد کسانی دیگر که قطعا چنین خواهد شد.
اما پیش از آن که به استقبال داستانها بروم بسیار خوشحالام که به قول عباس معروفی: «به خاطر این مسابقه چه صفحاتی که نوشته شد و نوشته خواهد شد.» خوشحالام که این مسابقه تا همینجایش توانست طراوتی ایجاد کند در میان دوستداران داستان کوتاه. توانست جماعت بزرگی را که تنها وجه مشترکشان داستان است، از این سو آن سوی دنیا کنار هم جمع کند. توانست باعث شود که برخی داستاننویسها برای اولین بار بنشینند پای اینترنت و ایمیل درست کنند. توانست به خیلیها بفهماند که اینترنت چه کاربردها که میتواند داشته باشد. توانست توانایی وبلاگنویسان در عرصهی ادبیات را به نمایش بگذارد که این نمایش در آینده بیشتر هم رخ خواهد نمود. توانست… و این که خواهد توانست آثاری را به عرصهی عمومی بکشاند که در فضای فرهنگی دلمرده و خفقانزدهی ایران هیچ جایگاهی ندارند. و مهمتر از همه این که توانسته و بیشتر هم خواهد توانست که لبخندی از شوق بر لب کسانی بنشاند که تحمل زندگی روزمره این روزها برایشان بسیار دشوار است!
حرفهای قشنگم را گفتم. حرفهای تلخی هم دارم درباهی این مسابقه که در آینده خواهم گفت؛ دست به نقد پوزش میخواهم از همهی خوانندگان خوابگرد که این روزها بارها دست خالی از این خانه برگشتهاند. گمان میکنم از فردا روال بهروز کردن خوابگرد به حالت همیشگیاش درآید. فکرش را بکنید که این ایام چه بدقولیها که در زندگی روزمرهام نکردهام که یک فقره از آنها فقط این است که مهسا محبعلی ۱۰روز است منتظر تماس من است برای انجام کاری، و من هنوز وقتش را پیدا نکردهام. معذرتخواهی از این رسمیتر؟!