محمدحسن شهسواری
هیچ چیز برای نویسنده جذابتر از این نیست که اثرش خوب خوانده شود. البته بهتر است بگویم برای نویسنده هیچ چیز نباید بهتر از این باشد که اثرش خوب خوانده شود. خوب انگاشته شدن اثر مطمئنا در مرحله بعدیست.
چهارشنبه ۲۶شهریور، حمید یاوری نویسندهی رمان شهربازی بیشک چنین حسی داشت…
حلقهی نویسندگان فردا، جمعی از قصهنویسان جوان است که مدتیست دور هم گرد آمدهاند. در واقع زمانی که کلاسهای حسین سناپور در هنرستان قصهنویسی قطع شد، برخی شاگردان او همچنان دوست داشتند جمع خود را حفظ کنند.
در این جمع جوان دو چیز به خوبی دیده می شود ؛ اول جدی بودنشان و دوم صداقتشان؛ طوری که وقتی حتا از کاری هم انتقاد میکنند، کاملا متوجه میشوی هیچ چیز جز ادبیات پشت قضیه نیست. البته آنها خیلی هم جدی اثر را میخوانند. مثلا دوماه قبل که جلسهی نقد و بررسی رمان بسیار سخت من ببر نیستم، پیچیده به بالای خود تاکم بوده، به گفتهی سناپور، همه آن را خوانده بودند. البته به گمان من هر دوی این ویژگیها متاثر از شخصیت سناپور است که هم در مورد ادبیات بسیار جدی و بیگذشت است و هم به دور از باندبازیهای مرسوم ادبیاتی.
حلقهی نویسندگان فردا هر دوهفته یکبار جلسه تشکیل میدهد که در یک جلسه به نقد و بررسی قصههای خودشان میپردازند و یک جلسه به نقد وبررسی یک رمان، یا مجموعهداستان با حضور نویسنده. البته در هر جلسه یکی دو مهمان هم دارند که این بار مهدی یزدانیخرم و امیر نصری بودند و من. چیزی که در ادامه خواهید خواند گزارش مختصریست از جلسهی نقد وبررسی رمان شهر بازی (چکیدهی نظرات حاضران) که با حرفهای خود یاوری به پایان رسید، بیهیچ تنش و بحث حاشیهای.
پسزمینهی رمان شهربازی، ناآرامیهای دانشجویی سال ۱۳۷۸است. نیمی از رمان در بازداشتگاه و بازجویی از شخصیت اصلی میگذرد؛ با فضایی جذاب از تهران امروز و جوانهای آن. بهنظر من که خواندن این رمان برای هر علاقهمند جدی از اهم واجبات است. حداقلش این است که اگر این رمان را نخوانده باشید، از این گزارش چیزی سر درنمیآورید.
خانم نفیسی
رمان شهربازی نه به لحاظ ساختاری بلکه از نظر محتوایی و مضمونی، به هزار و یکشب شباهت دارد. فرهاد هم برای رهایی مانند شهرزاد باید قصه بگوید. اما تفاوت در اینجاست که شهرزاد که یک زن است باید برای یک حاکم مرد داستان بگوید، ولی در اینجا گلبن که یک مرد است، به یک زن فروخته میشود و مجبور است برای او داستان بگوید. سه عنصر “شهربازی”، “سایه” و “عروسک” از عناصر مهم این رمان است. در این رمان میبینیم که همهی شهر، بازیست. هرکس یک نقش دارد، نقشی که خودش انتخاب نکرده و به او دادهاند و مجبور است آن را بازی کند.
خانم کشاورز
روایتِ رمان شهربازی مانند تکنیک فاصلهگذاری برشت، مدام به چشم خواننده میزند که دارد یک داستان میخواند. نویسنده با وجود پرداختن به مسائل روزمرهی اجتماعی و سیاسی، سعی میکند بینظر و غیرسیاسی برخورد کند. این سردی و بینظری در برابر مسائل خشن نیز مانند شکنجه و فروختن آدمها وجود دارد. هرچند در اینجا هم عشق در برابر آدمهای انقلابی اجازهی بروز پیدا نمیکند و سرکوب میشود.
آقای قوامی
من، هم در داستان درگیر شدم و هم از آن لذت بردم. اما برخلاف دوستانمان معتقدم دیدگاه شخص نویسنده کاملا مشخص است. و او هیچ چیز را بدون غرض ننوشته است. مسالهی دیگر این که محور داستان، عدم قطعیت است. هیچ چیز در آن مشخص نیست و همه چیز از ذهن یک انسان روانپریش روایت میشود. اما این خطر را دارد که داستان به لحاظ محتوایی تاریخ مصرف داشته باشد.
آقای سلیمی
برخلاف دوستان، من از داستان لذت نبردم و هنگام خواندنش راحت نبودم. آیا اساسا اینگونه وقایع سیاسی و اجتماعی قابلیت داستانشدن دارند؟ در رمان کلیگویی شده است. عنوان رمان کل داستان را لو میدهد. سایهها شهر را رهبری میکنند و عروسکها در شهر بازی هدایت میکنند. مخاطب اشاگری را دوست دارد، ولی در اینجا هرچه رد سایهها را میگیرد، به جایی نمیرسد. نویسنده این مساله را نخواسته یا نتوانسته است.
آقای مطلق
پایهی اصلی رمان، عدمقطعیت و بازیست. نویسنده، شخصیتها و خواننده در یک بازی شرکت میکنند و ما با عدم قطعیت روبهرو میشویم. انفکاکی بین شخصیت راوی و نویسنده بهوجود میآید و در پایان نمیتوان مطوئن بود که راوی آنها را نوشته است. نقطهعطف داستان فصلیست که بازجو زیر پل چهارراه پارکوی از فرهاد بازجویی میکند. جدا از اهمیت سیاسی، این صحنه از نظر داستانی هم اهمیت دارد، زیرا کل ساخت رمان را هم زیر سوال میبرد، چون افشا میشود که برخی از این نوشتهها را فرهاد ننوشته است. یک سری فصول گم شده و یک سری اضافه شده است. البته عدم قطعیت ربطی به روانپریشی راوی ندارد. او میتوانست روانپریش هم نباشد، ولی داستان به همین صورت باشد.
مسئلهی بعدی، امروزی و سیاسی بودن رمان است. بهنظر من این رمان برای این نوشته نشده که حوادث سیاسی را بازتاب دهد بلکه تنها برای این بهوجود آمده تا داستانی نوشته شود؛ اشارهای به جهان بههمریختهی پیرامون ما. به قول میلان کوندرا، اکنون وضعیت جهان نابههنجار و اسفبار نیست بلکه مضحک است. حوادث رمان لزوما به حوادث تیرماه ۱۳۷۸ارجاع پیدا نمیکند. امروزی بودن آن در آن است که داستانی در تهران اواخر دههی هفتاد اتفاق میافتد؛ در خیابانهایی که میشناسیم و دربارهی آدمهایی که میشناسیم. بیشتر نویسندههای ما زمانی که با موضوع عدمقطعیت مینویسند، برای راحتی کارشان، زمان و مکان را حذف میکنند، برای همین مخاطب را از دست میدهند. اما یاوری رمانی نوشته که داستان پروازی متوالی دارد، در زمان و مکانی مشخص.
مهدی یزدانیخرم
شهربازی بیش از هر چیز یک رمان شهریست. یک تلقی مشخص از شهر وجود دارد و راوی ذهن خودش را بر آن منطبق میکند . راوی درگیر آشفتگیهای شهر تهران میشود. در رمان شهری یک روایت ارزشگذار محوری وجود ندارد. بهطور مثال در رمانهای دولتآبادی، شما با یک محور اصلی روبهور هستید و دیگر ارزشها با آن سنجیده میشود.
برخلاف دوستان، من معتقدم که در داستان قطعیتی به نام ذهن وجود دارد که همه چیز را به بازی میگیرد. ذهنی با قدرت که توانسته به ما بباوراند که عدمقطعیت در رمان وجود دارد. کاملا مشخص است که ذهن آشفته نیست، چون تنها چیزهایی را روایت میکند که به دردش میخورد. آشفتگی تنها بر زبان و ریتم رمان سایه افکنده است. مشکل من با این رمان این است که روایتهایش از شهر با دیگر بخشها همخوانی ندارد، جزئینگری بخشهای دیگر را ندارد.
امیر نصری
من و دوستهام زمانی که در سال ۱۳۷۸ آن وقایع اتفاق افتاد، تصمیم گرفته بودیم داستانی دربارهی آن بنویسیم. همان موقع متوجه شدیم که این کار خطرکردن است؛ نه بهلحاظ سیاسی، بهلحاظ داستانی هم این کار روی لبهی تیغ حرکت کردن است و ممکن است نویسنده در ورطهی شعارگوی بیفتد و متهم به تاریخمصرف داشتن شود. اما وقایع اجتماعی خیلی مهم نیستند، چون آنها پسزمینه هستند و تنها رنگآمیزی هستند. ممکن است رمانی با همین مضمون در انقلاب کبیر فرانسه اتفاق بیفتد.
آقای نفیسی
فضای رمان به ما نشان میدهد که آدمها در اوج عشق و رفاقت هم نمیتوانند به همدیگر اعتماد داشته باشند و همدیگر را لو میدهند.
محمدحسن شهسواری
همانطور که گفته شد، مهمترین ویژگی این رمان، شهری بودن آن است. در فضای شهر، منشاء ارزش، درون انسان است، یعنی قراردادهای اجتماعی، درحالی که پیش از آن منشاء ارزشگذاری، بیرون انسان بود. در رمان شهربازی حتا دغدغههای رمانهای شهری دیگر مانند همسایهها و داستان یک شهر نوشتهی احمد محمود هم وجود ندارد، زیرا در آن رمانها، آدمها در زندان هم پیگیر آرمانهایشان هستند. اما در این رمان، فرهاد وقتی در دستگاه شکنجهی “گاودانی” قرار میگیرد، به جای آن که نگران وضعیت خود یا آرمانش باشد، نگران است که زشت است آدم جلوی نگاه دیگران اینطوری داخل دستگاه قرار گیرد.
اما برای من تکنیکهای پسامدرن داستان یا عدمقطعیت هیچ ارزشی نداشت، بلکه نکتهى مهم، داستانپردازی جذاب نوسنده و شخصیتهای جاندار او بود.
حسین سناپور
وجود عدمقطعیت به خودی خود نه حسن است و نه قبح، بلکه مهم خوب گفتن است. به یک معنا در رمان، عدمقطعیت وجود دارد. به این معنا که همهی آدمها غیرقابل اعتمادند و خیلی از اتفاقها همهی آن چیزی نیستند که ما میبینیم، حتا در جزئیات ، در صحنهی جذاب بازجویی زیر پل پارکوی کاملا مشهود است. در آن جا فرهاد چشمهایش بسته است. صدای پای زنانهای را میشنود. میپرسد، خانم ساعت چند است؟ و در جواب صدای کلفت مردی را میشنود. همان طور که هادی میگوید، همه چیز وانموده است. شاید این معنا به این مساله که هیچ چیز قطعی نیست، نزدیک باشد، اما دقیقا آن نیست.
در رمان شهر بازی ماجرا و اتفاق بیش از ظرفیت رمان وجود دارد. هرچند این حسن را دارد که ماجراها نقل نمیشوند، بلکه صحنهپردازی میشوند. اما این مشکل را هم دارد که علت برخی از مسائل روشن نمیشود، چون داستان با سرعت گفته میشود. چرا این چهار دوست ناهمگون باهم زندگی میکنند؟ یا چهطور سارا در اولین برخورد با فرهاد، همهی زندگیداش را برای او تعریف میکند؟ در هرحال رمان، در پیرنگ و روابط علیمعلولی مشکل دارد. هرچند امروزی بودن آن و بازگویی حس درونی شخصیتها آن را بهقدر کافی جذاب کرده است.
آقای امینالاسلام
به نظر من زمانی رمان تاریخ مصرف دارد که با یکبار خواندنش آن را فراموش کنی، اما شهربازی چنین رمانی نیست.
آقای مطلق
منظور من از عدم قطعیت آن است که یک رمان خودش را نفی کند، اقتدار نویسنده نفی شود. نویسنده متنی را اداره میکند که ما هم در نوشتن آن دخالت داریم.
مهدی یزدانیخرم
مشکلی که من با رمان آقای یاوری دارم، آن است که اگر راوی پریشانحال است، چرا در انتها دغدغه دارد تا سرنوشت همه را بازگو کند. اکثر دوستان هم همین مشکل برایشان پیش آمده که میگویند برخی وقایع بدون توجیه آمده.
آقای محمدی
نیمهی اول رمان پراکنده بود و هرچه به آخر میرسید، انسجام بیشتری پیدا میکرد. زبان هم معمولی بود. مشخصهای نداشت که برای خواننده جذابیت داشته باشد.
مهدی یزدانیخرم
چرا، اتفاقا زبان مناسب بود. برجستگی در آم وجود نداشت، زیرا میخواست وقایع را خونسرد تعریف کند. اتفاقا این، حسن رمان بود.
آقای محمدی
بهنظر من زبان یک نویسنده باید ویژه و مخصوص بهخود باشد.
مهدی یزدانیخرم
نه، همیشه اینطور نیست، بستگی به کار دارد. بهنظر من شهربازی در کنار پستی محمدرضا کاتب یکی از اتفاقات سال ۱۳۸۱بود.
حمید یاوری/ نویسندهی رمان
قبل از هر چیز میخواستم به جمع شما تبریک بگویم.
مسئلهی دیگر، منطقی بودن وقایع است. همواره برای من، منطق داستانگویی مهمترین منطق بوده است. دیگر این تصور که جهان پیرامون ما بر اساس منطق p => q میچرخد، تصور باطلیست. همواره مثالی میزنم؛ فرض کنیم یک کشاورز در آسیای جنوب غربی طی ۲۴ساعت، دختر، زن، زمین کشاورزی و تقریبا همه چیزش را از دست میدهد. این واقعه چه ربطی میتواند داشته باشد به واقعهای در دوهفته قبل در یک شبنشینی در بروکسل که چند نفر به شرطبندی میپردازند؟ این را تنها منطق داستانگویی میتواند جواب بدهد. قرارداد رمان من در همان ابتدا گذاشته میشود؛ آدمها همدیگر را میفروشند. فکر نمیکنم هر چیزی که در داستان میآید باید دلیلی داشته باشد. در شهر، هر آدمی یک توهم دارد و مدام به دنبال آن است. دغدغهی من همواره این بوده که موقعیت راوی هنگام روایت چیست؟ رمان بیگانهی کامو از زبان راویای روایت میشود مرده است، پس باید کل ان رمان غیرمنطقی باشد. در جواب آقای یزدانیخرم باید بگویم که راوی نیاز دارد پازلی را درست کند. او سعی میکند اما نتیجهاش تنها فروپاشیست. تصور من از ساخت کلی اثر همین است…