خوابگرد قدیم

جای خالی سلوک

۷ شهریور ۱۳۸۲

نگاهی به رمان سلوک نوشته‌ی محمود دولت‌آبادی

نویسنده‌ی مهمان: پدرام رضایی‌زاده

محمود دولت‌آبادی اگر تاثیرگذارترین نویسنده‌ی دو دهه‌ی اخیر نباشد، بدون شک یکی از تاثیرگذارترین هاست. روایت تاریخ معاصر ایران، آن هم در قالب و فرم داستان، کار بزرگی است که دولت‌آبادی در کنار خلق رمان‌های مدرن و واقع‌گرا و درعین‌حال جاودانه‌ی خود انجام داده است؛ کاری که به جرات می‌توان ادعا کرد در تاریخ ادبیات معاصر این سرزمین بی‌سابقه است. اگر نگاهی به پیشینه‌ی نقد ادبی و جریان نقد در ایران بیاندازیم، خواهیم دید که منتقد ادبی در ایران یا در خدمت ایدئولوژی است، یا مرعوب غرب است، یا مرعوب مد روز و یا مرعوب نام بزرگ نویسنده ؛ هیچ‌گاه ادبیات محیط یا زمینه‌ی نقد نمی‌گردد و جامعه‌ی ادبی کشور همواره از وجود تئوریسین‌های ادبی به معنای واقعی کلمه خالی بوده است. دولت‌آبادی نیز از آن دست نویسندگانی است که نام‌شان بر منتقدان ادبی سنگینی می‌کند و کم‌تر پیش می‌آید که نقد قابل‌توجهی بر آثارشان نوشته شود. [متـن کامـل]

 

سلوک آخرین اثر نویسنده‌ی سالخورده‌ای است که پیش از این خالق آثاری چون «کلیدر» و «جای خالی سلوچ» بوده است. اثری که تا به امروز حاشیه های فراوانی را چه در محافل ادبی و چه در مطبوعات ایجاد کرده است و نظریات متفاوتی را به دنبال داشته است. سلوک در واقع تخطی دولت‌آبادی است از رئال‌نویسی چیزی که در آن تبحر خاصی دارد و همین چرخش به‌ظاهر ناگهانی دولت‌آبادی است که مورد توجه مخاطبان جدی ادبیات داستانی کشور قرار گرفته است. این‌که چرخش دولت‌آبادی به چه دلیل بوده، شاید چندان اهمیت نداشته باشد؛ اسلوب زمان و شرایط جامعه‌ی هر نویسنده‌ای را  می‌تواند وادار کند تا تغییر و دگرگونی را بپذیرد و رویکردهای تازه‌ای نسبت به داستان‌نویسی داشته باشد. آن‌چه که اهمیت دارد، جسارت دولت‌آبادی است در پذیرفتن لزوم این تحول، گذر و نه پایمال کردن – از تمامی آن‌چه تا به امروز خلق کرده است و شکستن قالب‌ها و ساختارهایی که تا پیش از این به آن‌ها وفادار بوده است. سلوک از این منظر نیز می‌تواند اثری ارزشمند و قابل‌توجه باشد.

 

دولت‌آبادی در «روزگار سپری شده مردم سالخورده» و به ویژه در بخش سوم این اثر یعنی «پایان جغد»، اولین تلاش‌های خود را برای ارایه روایت‌های سنتی در قالبی نو و مدرن به نمایش می‌گذارد و در سلوک این تلاش‌ها به عینیت می‌رسند. برخلاف آثار رئال که از لحاظ روایت و همچنین ارتباط رویدادها از فرمی خطی برخوردارند، زمان‌پریشی بر این اثر حاکم است و مفهوم متعارف زمان به چالش فراخوانده می‌شود و روایت بارها و بارها منقطع می‌گردد . رفتار و عکس‌العمل‌های شخصیت‌های سلوک نیز هرگز قابل پیش‌بینی نیست و از یک اسلوب خاص پیروی نمی‌کند. به عنوان مثال فزه که در طول داستان همواره  مها را تشویق می‌کند تا قیس را ترک و با فرد دیگری ازدواج کند، در مواردی  او را به دلیل رفتار نامناسبش با قیس سرزنش می‌کند (صفحه ۱۱۷). ساختارهای سنتی و مقدس جامعه نیز یکسره از سوی دولت‌آبادی به چالش فراخوانده می‌شوند و شکسته می‌شوند و مفاهیمی چون خانواده، عشق، روابط انسانی و از منظری تازه و شاید هم واژگونه مورد بررسی قرار می‌گیرند. شخصیت‌های رمان اخیر دولت‌آبادی نیز همچون آثار پیشین او ریشه در تاریخ دارند و با حضور در رمان دولت‌آبادی هم به آثار او هویتی ویژه می‌بخشند و هم خود به هویتی دوباره دست می‌یابند. قیس و سنمار از این دسته‌اند، هرچند که چنین رویکردی در آثار دولت‌آبادی کمی ترجمه‌پذیر بودن آثار او را دشوار نموده است و ارجاع خارج از متن را در داستان‌هایش الزامی.

 

تبحر دولت آبادی در بهره‌گیری از زبان به عنوان اصلی‌ترین عنصر داستان البته در کنار روایت نیز در سلوک کاملا به چشم می‌آید. نویسنده‌ی سلوک چه از نظر زبانی که به کار برده است و چه از نظر روایت، مخاطب خود را دچار مشکل می‌کند، تا آن‌جا که حتی خوانندگان نیمه‌حرفه‌ای و حرفه‌ای ادبیات هم از پیچیدگی روایت و زبان خاص سلوک شکایت می‌کنند. در مقابل به‌کارگیری برخی از  واژگان فراموش شده‌ی زبان فارسی و جان بخشیدن دوباره به آن‌ها و هم‌چنین استفاده‌ی ابزاری از کلمات از ویژگی‌های مثبت سلوک به شمار می‌روند. دولت‌آبادی در اثر خود به زنی به نام  فزه اشاره می کند که به نوعی شخصیت منفی و سیاه رمان نیز به حساب می‌آید؛ نکته‌ی جالب این‌جاست که فضه که در عرف نامی است زنانه، به معنای سیم و نقره است و فزه یعنی آن‌چه که دولت‌آبادی در رمان خود به کار برده است به معنای زشت و پلید

 

با تمامی این اوصاف و تلاش‌هایی که دولت‌آبادی برای پشت سر گذاشتن فرم‌هایی که منحصر به آثار رئال هستند انجام می‌دهد و بهره‌گیری‌اش از تکنیک‌های مدرن و متفاوت با گذشته به عنوان مثال خلق تصاویر انتزاعی در اثر سلوک در مواردی در پنهان کردن عادت‌های نویسنده‌ای واقع‌گرا ناتوان نشان می‌دهد. در آثار رئال معمولا منطق راوی دانای کل بر داستان حاکم است و قطعیت اساس اثر را تشکیل می‌دهد، اما در مقابل در آثار مدرن اصل بر عدم قطعیت است. دولت‌آبادی در سلوک از سه راوی بهره می‌گیرد: راوی اول شخص مفرد، راوی سوم شخص مفرد و نهایتا دست‌نوشته‌های اول شخص مفرد. صرف نظر از آن‌که مورد آخر در بعضی از موارد به شدت به پیوستگی اثر لطمه می‌زند و خواننده را نیز خسته می‌کند، دولت‌آبادی در مواردی جای راوی سوم شخص خود را به راوی دانای کل می‌بخشد و علی‌رغم تمامی تلاشش برای پایبندی به اصل عدم قطعیت مثل به‌کارگیری کلمات و عبارات پرسشی و ایهامی و هم‌چنین تعلیق فضا از این کار باز می‌ماند و دقیقا همان اشتباهی را مرتکب می‌شود که محمد رضا کاتب در پستی انجام داده است. یعنی زمانی که نوبت به جبهه‌گیری در مقابل زنان می‌شود شاید به تلافی آن‌چه که زنان نویسنده انجام می‌دهند با چنان قطعیتی از آنان سخن می‌گوید که ویژه‌ی آثار رئال است: «زن می‌تواند زیر دندان چپ خود کیسه زهری رقیق داشته باشد که در نفس خود آن را به سم تبدیل کند و در هر کلمه یا هر صوت مهمل که در پیوند حلقوم و منخرین می‌چرخاند، فضای حدفاصل خود با دیگری را مسموم کند». و یا در جایی که به توصیف خانه‌ی سنمار و چگونگی مرگ او می‌پردازد، راوی دانای کل خود را کاملا به خواننده نشان می‌دهد و وفاداری خود را به ذهنیت سنتی و فرم‌های آثار رئال ثابت می‌کند.

 

دولت‌آبادی نویسنده‌ی جسوری است. او این نکته را پیش از این با به‌کارگیری مفاهیمی خاص در آثارش ثابت کرده است و در سلوک با تلاش خود برای دستیابی به فرمی تازه، به نوعی دیگر ثابت می‌کند. اما باید منتظر ماند و دید ذهنیتی که مرد بزرگ و سالخورده‌ی ادبیات ایران را واداشته بود تا جای خالی اثری چون سلوک را در میان آثارش حس کند، در آینده به کجا خواهد رسید.

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top