نگاهی به رمان سلوک نوشتهی محمود دولتآبادی
نویسندهی مهمان: پدرام رضاییزاده
محمود دولتآبادی اگر تاثیرگذارترین نویسندهی دو دههی اخیر نباشد، بدون شک یکی از تاثیرگذارترین هاست. روایت تاریخ معاصر ایران، آن هم در قالب و فرم داستان، کار بزرگی است که دولتآبادی در کنار خلق رمانهای مدرن و واقعگرا و درعینحال جاودانهی خود انجام داده است؛ کاری که به جرات میتوان ادعا کرد در تاریخ ادبیات معاصر این سرزمین بیسابقه است. اگر نگاهی به پیشینهی نقد ادبی و جریان نقد در ایران بیاندازیم، خواهیم دید که منتقد ادبی در ایران یا در خدمت ایدئولوژی است، یا مرعوب غرب است، یا مرعوب مد روز و یا مرعوب نام بزرگ نویسنده ؛ هیچگاه ادبیات محیط یا زمینهی نقد نمیگردد و جامعهی ادبی کشور همواره از وجود تئوریسینهای ادبی – به معنای واقعی کلمه – خالی بوده است. دولتآبادی نیز از آن دست نویسندگانی است که نامشان بر منتقدان ادبی سنگینی میکند و کمتر پیش میآید که نقد قابلتوجهی بر آثارشان نوشته شود. [متـن کامـل]
سلوک آخرین اثر نویسندهی سالخوردهای است
دولتآبادی در «روزگار سپری شده مردم سالخورده» و به ویژه در بخش سوم این اثر یعنی «پایان جغد»، اولین تلاشهای خود را برای ارایه روایتهای سنتی در قالبی نو و مدرن به نمایش میگذارد و در سلوک این تلاشها به عینیت میرسند. برخلاف آثار رئال که از لحاظ روایت و همچنین ارتباط رویدادها از فرمی خطی برخوردارند، زمانپریشی بر این اثر حاکم است و مفهوم متعارف زمان به چالش فراخوانده میشود و روایت بارها و بارها منقطع میگردد . رفتار و عکسالعملهای شخصیتهای سلوک نیز هرگز قابل پیشبینی نیست و از یک اسلوب خاص پیروی نمیکند. به عنوان مثال فزه که در طول داستان همواره مها را تشویق میکند تا قیس را ترک و با فرد دیگری ازدواج کند، در مواردی او را به دلیل رفتار نامناسبش با قیس سرزنش میکند (صفحه ۱۱۷). ساختارهای سنتی و مقدس جامعه نیز یکسره از سوی دولتآبادی به چالش فراخوانده میشوند و شکسته میشوند و مفاهیمی چون خانواده، عشق، روابط انسانی و … از منظری تازه – و شاید هم واژگونه – مورد بررسی قرار میگیرند. شخصیتهای رمان اخیر دولتآبادی نیز همچون آثار پیشین او ریشه در تاریخ دارند و با حضور در رمان دولتآبادی هم به آثار او هویتی ویژه میبخشند و هم خود به هویتی دوباره دست مییابند. قیس و سنمار از این دستهاند، هرچند که چنین رویکردی در آثار دولتآبادی کمی ترجمهپذیر بودن آثار او را دشوار نموده است و ارجاع خارج از متن را در داستانهایش الزامی.
تبحر دولت آبادی در بهرهگیری از زبان به عنوان اصلیترین عنصر داستان – البته در کنار روایت – نیز در سلوک کاملا به چشم میآید. نویسندهی سلوک چه از نظر زبانی که به کار برده است و چه از نظر روایت، مخاطب خود را دچار مشکل میکند، تا آنجا که حتی خوانندگان نیمهحرفهای و حرفهای ادبیات هم از پیچیدگی روایت و زبان خاص سلوک شکایت میکنند. در مقابل بهکارگیری برخی از واژگان فراموش شدهی زبان فارسی و جان بخشیدن دوباره به آنها و همچنین استفادهی ابزاری از کلمات از ویژگیهای مثبت سلوک به شمار میروند. دولتآبادی در اثر خود به زنی به نام فزه اشاره می کند که به نوعی شخصیت منفی و سیاه رمان نیز به حساب میآید؛ نکتهی جالب اینجاست که فضه که در عرف نامی است زنانه، به معنای سیم و نقره است و فزه – یعنی آنچه که دولتآبادی در رمان خود به کار برده است – به معنای زشت و پلید…
با تمامی این اوصاف و تلاشهایی که دولتآبادی برای پشت سر گذاشتن فرمهایی که منحصر به آثار رئال هستند انجام میدهد و بهرهگیریاش از تکنیکهای مدرن و متفاوت با گذشته – به عنوان مثال خلق تصاویر انتزاعی در اثر – سلوک در مواردی در پنهان کردن عادتهای نویسندهای واقعگرا ناتوان نشان میدهد. در آثار رئال معمولا منطق راوی دانای کل بر داستان حاکم است و قطعیت اساس اثر را تشکیل میدهد، اما در مقابل در آثار مدرن اصل بر عدم قطعیت است. دولتآبادی در سلوک از سه راوی بهره میگیرد: راوی اول شخص مفرد، راوی سوم شخص مفرد و نهایتا دستنوشتههای اول شخص مفرد. صرف نظر از آنکه مورد آخر در بعضی از موارد به شدت به پیوستگی اثر لطمه میزند و خواننده را نیز خسته میکند، دولتآبادی در مواردی جای راوی سوم شخص خود را به راوی دانای کل میبخشد و علیرغم تمامی تلاشش برای پایبندی به اصل عدم قطعیت – مثل بهکارگیری کلمات و عبارات پرسشی و ایهامی و همچنین تعلیق فضا – از این کار باز میماند و دقیقا همان اشتباهی را مرتکب میشود که محمد رضا کاتب در پستی انجام داده است. یعنی زمانی که نوبت به جبههگیری در مقابل زنان میشود – شاید به تلافی آنچه که زنان نویسنده انجام میدهند – با چنان قطعیتی از آنان سخن میگوید که ویژهی آثار رئال است: «زن میتواند زیر دندان چپ خود کیسه زهری رقیق داشته باشد که در نفس خود آن را به سم تبدیل کند و در هر کلمه یا هر صوت مهمل که در پیوند حلقوم و منخرین میچرخاند، فضای حدفاصل خود با دیگری را مسموم کند…». و یا در جایی که به توصیف خانهی سنمار و چگونگی مرگ او میپردازد، راوی دانای کل خود را کاملا به خواننده نشان میدهد و وفاداری خود را به ذهنیت سنتی و فرمهای آثار رئال ثابت میکند.
دولتآبادی نویسندهی جسوری است. او این نکته را پیش از این با بهکارگیری مفاهیمی خاص در آثارش ثابت کرده است و در سلوک با تلاش خود برای دستیابی به فرمی تازه، به نوعی دیگر ثابت میکند. اما باید منتظر ماند و دید ذهنیتی که مرد بزرگ و سالخوردهی ادبیات ایران را واداشته بود تا جای خالی اثری چون سلوک را در میان آثارش حس کند، در آینده به کجا خواهد رسید.