روزی یکی از اساتید نقاشی میگفت که محمودخان صبا یکی از نوابغ نقاشی ایرانی در دورهی ناصری بوده که انگار در بدزمان و بدمکانی متولد شد و کار کرد. محمودخان صبا کسی بوده که در کنار همهی نوآوریهایش، تابلویی را آفرید با موضوع یک آدم و لوازم اتاقش و اسمش را گذاشت استنساخ. اولین بار بود که در یک نقاشی، بدن انسان و وسایل دور و برش، همه، با شکلها و زاویههای هندسی نمایش داده شده بود. درست در همان زمان و آن سر دنیا پل سزان هم به همین نتیجه رسیده بود که طبیعت برآیندی از شکلهای هندسیست. سزان آثار اینچنینیاش را در کشوری خلق کرد که پیش از او یک ریاضیدان همین موضوع را از نظر علمی طرح کرده بود و سزان با این پشتوانه و نیز درپی تجربههای تجسمی پیش از خود، آثارش را به جامعهاش معرفی کرد. جامعهای هم که او در آن زندگی میکرد، برای هنر و خلاقیتهای نوین اهمیت بسیاری قائل بود و بالاخره همین نوآوری سزان زمینه را برای ظهور کوبیسم فراهم کرد.
خب، این از سزان؛ اما محمودخان صبای ما چی؟ بدبخت بیچاره که از جور حاکم منطقهاش فرار کرده بود، شده بود ملکالشعرای دربار و مدیحه میگفت و صله میگرفت و روزگار میگذراند، و سرانجام هم هیچ کس متوجه نبوغ او در عرصهی نقاشی نشد که نشد.
این مصیبتیست که ما هنوز هم به آن گرفتاریم، فقط به خاطر این که فضای فرهنگی کشورمان نه سالم است و نه پویا. همین که در هر هنری اصطلاح حکومتی و غیرحکومتی به گوشمان میخورد، نشان میهد که فضای فرهنگیمان چهقدر بیمار است. از سینما گرفته تا ادبیات داستانی، همهی هنرها انگار به زور خودشان را سرپا نگه داشتهاند. به همت حاکمانمان در برنامهریزیها و برخوردهای فرهنگیشان، اساسا دیگر چیزی به نام کالای فرهنگی رسمیت ندارد، چه رسد به ایجاد فضای فرهنگی میان عوام و خواص که بنشینند و نقد کنند و آفرینندگان برتر را مطرح کنند و به جهان هم بشناسانند. برنامهریزی از طرف حکومت صرفا به معنای دخالت جاافتاده و حتا تعیین تکلیفهای آشکار و وقیحانه در همهی عرصهها از طرف همهی شاغلان حکومتی. سطح رفاه و توسعهی اجتماعی هم چنان پایین است که خود مردم هم ناگزیر چیزی به نام فرهنگ و هنر را از یاد بردهاند. در چنین فضایی، تصور کنید چه آفرینندگان توانمندی که گم شدند و چه آفرینندگان بالقوهای از خیل جوانترها که سرنوشتشان نه گمشدن که مرگ آفرینندگیست.
گاهی که چرخی میزنم در وبلاگهای بینام و نشان و یا قصهای با ایمیل به دستم میرسد از جوانی در گوشهای، درد این مصیبت در من بیشتر میشود. به گمان من وقت آن رسیده که دستکم در این عرصه که هنوز از دسترس حضرات مصون مانده، کاری بزرگ انجام شود؛ شاید که نابغهای به فاصلهی یک کلیک از ما حضور داشته باشد و در حال مردن!