محمدحسن شهسواری
ماریو وارگاس یوسا یکی از آخرینهاست، یکی از آخرین نویسندههایی که همچنان دغدغههای نویسندگان کلاسیک را دارد؛ یعنی درهمآمیزی شیرینی نوشتن و نگاه عمیق. حتما نشستن در محضر این استاد و فراگیری اندرزهایش درباب نوشتن حلاوتی دیگرد دارد.
یوسا در مقدمهی کتاب نامههایی به یک نویسندهی جوان میگوید: “وقتی جوان بودم خیلی دوست داشتم به فاکنر، سارتر، کامو و همینگوی نامه بنویسم و رزا موفقیتشان را بپرسم. اما اعتماد به نفس نداشتم.”
به همین خاطر خودش در پوست یک نویسندهی جوان میرود و راز خوب نوشتن را میپرسد و باز در پوست یوسا میرود و جواب میدهد. این کتاب، جوابهای استاد یوسا به آن سوالهاست.
اما چرا من نکاتی از این کتاب را دراوردم و به شما هدیه میکنم؟
مهمترینش این است که این کار را دوست دارم و از آن لذت میبرم؛ بالاخره ادبیاتبازیست دیگر. اما یکی دیگر از دلایل مهم چیزیست که جناب خوابگرد در معرفی این یادداشت گفته است. بعد هم، تعارف که نداریم؛ خیلیها حوصلهی کتابخواندن ندارند و شاید این دو خط را خواندند. اما همینجا این را بگویم؛ چیزهایی که خواهید خواند تنها از نیمهی اول کتاب است. نیمهی دوم کتاب که پرمغزتر است و البته سنگینتر، پر است از مثال که میماند برای عاشقان سینهچاک ادبیات.
در ذهن یوسا دربارهی ادبیات چه میگذرد؟
ادبیات
ادبیات بهترن عامل رویارویی در برابر ناگواریها و ناکامیهاست.
شهرت
اگر برای شهرت مینویسید، اولین گام را در راه شکست برداشتهاید.
استعداد
– بندهی پروییالاصل را اگر قابل بدانید، خاطرجمعتان میکنم که هیچ تنابندهای از بطن والدهی مکرمهاش با طالع و بخت نویسندگی به دنیا نیامده است.
– استعدا یعنی میل به نوشتن، نه قریحهی نوشتن.
– میل به نوشتن را شورش علیه چارچوب زندگی جاری و امید به زندگی بهتر بارور میکند.
داستان
– یک شاهکار ادبی علاوه بر آن که جامعهی معاصر خود را دقیق توصیف میکند، میل به شورش در برابر آن را نیز در خود دارد.
– یک رمان در هیچ زمینهای نمیتواند خواننده را متقاعد کند و از همه مهمتر، نمیتواند او را متقاعد کند که دروغی که میگوید، راست است.
– حتا اگر خوانندهی یک داستان آن را زیبا بداند ولی آن را باور نکند، باز هم نویسنده شکست خورده است.
– اصالت یک داستان به یک چیز بستگی دارد: واقعیت و باوپذیری آن در داستان.
– داستان یعنی هرآنچه میگوییم و نمیگوییم.
تخیل
– تخیل آن است که به تخیل درآید، نه آن که نویسنده به تخیل درآوردش.
– خودت باش، آنطور که هستی. چراکه تخیل به هرحال تحمیل است. تخیل وجود ندارد و تنها قدرت نویسنده است که آن را هست میکند.
– بهجای آن که خواننده برای فهم داستان نیاز به تخیلپردازی داشته باشد، خود داستان میباید تخیلبرانگیز باشد.
– داستاننویسی حرکتی خلاف تئوری فاصلهگذاری برتولت برشت دارد. داستان باید تلاشی باشد برای پرکردن خلاء ذهنی مخاطب و متن. در واقع تلاش داستاننویس این است که خواننده به گونهای در جهان تخیلی و ساختگی ذهن نویسنده آلوده شود که تصور کند این تخیل نیست، بلکه عین واقعیت است.
فرم و محتوا
– این وحدت فناناپذیر فرم و محتواست که به خوبی یک اثر مهر تایید میزند.
– رمانی موفق است که خواننده هنگام خواندن آن متوجه نشود که رمان چه سبکی دارد، نویسنده چه تکنیکهایی به کار برده و یا چه میزان از تخیل و واقعیت را درهم بافته است.
– صداقت و تکنیک در داستاننویسی به یک اندازه اهمیت دارد.
زبان
– هر داستان زبانی مخصوص به خود دارد.
– هرچند زبان در داستان، عنصری بسیار تعیینکننده است، اما نویسنده نباید فراوش کند که او قصد دارد با این زبان، خواننده را مجذوب و فریفتهی داستان خود کند نه فراری.
– برای آن که بدانی زبان درستی به کار گرفتهای، آن را بلند بخوان؛ اگر گوشَت را آزار نداد، راه را درست رفتهای.
تقلید
– تقلید باید از روند و چگونگی مراحل تولید یک اثر باشد، نه از محصول نهایی.
– هرچند باید همواره شاهکارها را بخوانی، ولی گاهی بد نیست آثار بدِ نویندگان بزرگ را هم بخوانی تا باور کنی هیچ کس از ابتدا بزرگ نبوده است.
راوی و روایت
– راوی تخیل محض است، حتا اگر اثر اتوبیوگرافی باشد. راوی شخصیتی در داستان است که با مولف ارتباط برقرار میکند تا مولف بتواند داستانش را آنطور که تخیل میکند، بیان کند.
– رفتار راوی تعیینکنندهترین عامل در روند داستان است.
– داستان تا زمانی ماندگار است که خواننده نتواند وجود راوی را لمس کند.
– شرط آن که خوانده راوی را لمس نکند، آن است که راوی طول در داستان در مورد هیچ چیز قضاوت، تفسیر و موضعگیری نکند.
– نویسنده آزاد است هر شکل روایتی را که دلخواهش است به کار برد، اما نباید در این راه طولانی که همانا پیمودن جادههای صدهزارکیلومتری داستان است، دچار خستگی و دلزدگی شود. اگر خودش خسته و دلزده شد، وای به حال خواننده.
نقـد
– نقد و نقادی راهنمایی مغتنم و ارزشمند است و فانوسیست در تاریکی ذهن داستان همهی ما قلم به دستان مدعی. گاهی یک مقالهی نقادانه میتواند خود یک آفرینش ادبی باشد. یعنی اگر یک نقد جامع و اساسی بخوانی، بهتر است تا یک رمان بیدر و پیکر. ارزش یک نقد درست و حسابی گاه به اندازهی خواندن یک نوول ادبی شاهکار است.