خوابگرد

آن‌ها دشمن ما بودند و برعکس…

نگاهی به آخرین قصه‌های احمد غلامی

محمدحسن شهسواری

 

حداقل این است که آدم به یک چیز احمد غلامی و مجموعه‌ی فعلا اسم ندارد حسودی‌اش می‌شود. احمد غلامی در ۴۲ سالگی، جوان فکر می‌کند و جوان می‌نویسد و از به‌کاربردن تجربه‌های نو هراسی ندارد. تقریبا تمام داستان‌های این مجموعه، دست و پنجه نرم‌کردن با فرم‌ها و گاه مضمون‌های نوست. ۸ قصه از مجموع ۱۴قصه‌ی این مجموعه، داستان‌هایی درباره و حول و حوش جنگ است و بقیه، به این اعتبار، داستان‌های غیرجنگی‌اند. در داستان‌های غیرجنگی البته ور رفتن با فرم‌های نو و روایت‌های گونه‌گون بیش‌تر به چشم می‌خورد که طبیعی‌ست غلامی در برخی آن‌ها موفق بوده و در برخی ناموفق. برای مثال، قصه‌ی فعلا اسم ندارد از این کتاب، داستانی‌ست درباره‌ی یک داستان‌نویس و شخصیت‌هایش. این تیپ داستان این روزها به علت استفاده‌ی مکرر داستان‌نویسان، فرم خسته‌کننده‌ای شده است. هرچند غلامی سعی کرده با شکار صحنه‌های حسی، به‌خصوص میان نگهبان پارک و مرد دیگر، از ملال این فرم بکاهد ولی نهایتا موفق نبوده است.

 

مشکل داستان گاهی سکوت چیز خوبیه نیز مسئله فرم است اما به‌گونه‌ای دیگر. در این داستان، مضمون عمیقی همچون بازی در زندگی معمول و نیز نفس جنایت و انسانی بودن آن کاوش می‌شود؛ اما ستون فقرات این داستان، یعنی شیوه‌ی روایتش که مبتنی بر یادداشت‌های سه نفر در یک دفترچه یادداشت است، راه پرخطری را می‌پیماید. با وجود این نوع روایت که قبول منطقی آن سخت است، خوانندگان به دو گروه تبدیل می‌شوند. گروهی این شیوه را نمی‌پذیرند (همچون من) که در این صورت مضمون قوی آن نیز هدر می‌رود و دسته‌ی دیگر با آن کنار می‌آیند که احتمال زیاد از آن لذت می‌برند. البته در داستان‌های غیرجنگی غلامی، داستانی مثل میان ما فاصله فقط یک اسب بود هم هست که حقیقتا داستان سانتی مانتال و ضعیفی‌ست. عشق آن دو بچه‌ی فقیر که هم مضمون و هم روایتش از فرط کهنگی آدم را مریض می‌کند.

 

اما خوب، همه‌ی این نیش و کنایه‌ها را زدم تا با خیال راحت بتوانم بگویم که داستان جنازه‌ای که آب برد یک شاهکار کوچک است. این دستان علاوه بر آن که در یک بستر سینمایی رقم می‌خورد، به‌شدت از حال و فضای سینمایی و مدرن برخوردار است؛ فضایی به‌شدت لجام‌گسیخته و رویا به رویا یا بهتر بگویم، فیلم در فیلم. این داستان بیش‌تر عناصر برجسته‌ی داستان کوتاه را (هم از منظر کلاسک و هم از نظر مدرن) در خود جمع کرده است؛ عناصری مثل شروع کوبنده (چیزی شبیه سکانس طعمه در سینما)، فضاسازی، حداکثر استفاده از عناصر موجود در فضای داستانی، غافلگیری، شخصیت‌پردازی، پایان به‌یادماندنی و…

به همه‌ی فیلمسازانی که دنبال یک فیلمنامه‌ی جذاب و محکم می‌گردند، توصیه می‌کنم با احمد غلامی وارد مذاکره شوند.

 

اما قصه‌های جنگی احمد غلامی را می‌شود در این یکی دو جمله‌ی راوی قصه‌ی دشمن ما خلاصه کرد که درباره‌ی نیروهای خودی و عراقی‌ها می‌گوید:”آن‌ها دشمن ما بودند و برعکس. ما شهید، آن‌ها کشته و برعکس.”

البته نزدیک شدن به فضای انسانی در جنگ و تقدس‌زدایی از آن را در رمان زیبای حسن بنی‌عامری به نام گنجشک‌ها بهشت را می‌فهمند دیده بودیم. اما فرق داستان‌های غلامی با نمونه‌های مشابهش، خونسردی و کناره‌گیری راوی (وبه‌تبع آن نویسنده) نسبت به شخصیت‌ها و اتفاقات پیرامون است. غلامی در این تیپ داستان‌هایش کم‌تر به بازی‌های فرمی علاقه نشان می‌دهد. هرچند دراین بخش هم داستانی مانند بازمانده وجود دارد که محور آن یک قمقمه‌ی جنگی‌ست که شش بار دست به دست می‌شود. این را همین جا باید متذکر شد که تجربه‌های فرمی غلامی پیش از آن که هدف باشد، وسیله‌ای‌ست برای تزریق تازگی و طراوت به داستان‌هایش (این که چه‌قدر موفق بوده بحث دیگری‌ست) وگرنه با یک دور خواندن داستان‌های او متوجه می‌شویم که غلامی بیش‌تر داستان‌نویسی مضمون‌گراست تا فرم‌گرا.

 

از این بحث که بگذریم باید به داستان عالی دیگر غلامی یعنی در امتداد پل اشاره کنم که به قدری حرفه‌ای پرداخت و تراش خورده که بی‌واسطه انسان را به ماجرا متصل می‌کند. در این داستان، یک سرباز مجبور است با استفاده از چند جنازه (ایرانی و عراقی) از یک پل دفاع کند. ترسیم سینمایی و پرقدرت غلامی از این داستان که در خدمت مضمون پرمغز آن قرار گرفته، محصولی منحصربه‌فرد و ایرانی به دست داده است.

شاید احساساتی شده باشم اما غلامی یک جورهایی دارد به ادبیات جنگ جانی تازه می‌دهد؛ ادبیاتی که آدم‌هایی مانند بنی‌عامری، کاتب، علی‌اصغر شیرازی ، داود غفارزادگان و دیگران داشتند به آن مسیری درست می‌دادند که عاقبت و مثل همیشه، نهادهای دولتی روی آن دست گذاشتند و این ادبیات بکر و دست‌نخورده را مثل باقی چیزها به وسایل اغراض سیاسی تبدیل کردند و به‌نوعی آن را نابود کردند. طوری که نسل جوان ما با شنیدن داستان جنگی، گوش‌هایش را می‌گیرد. بگذریم…

 

در انتها چیزی نمی‌ماند جز آن که به تاثیر عمیق و مثبت سینما بر داستان‌های غلامی اشاره شود؛ تاثیری که داستان‌های او را از زیاده‌گویی رهانیده است و او را به سوی جان کلام سوق داده است. چه خوب است نویسندگان ما (به‌خصوص نویسندگان نسل سوم) هم مثل غلامی، ارتباط با سینمای روز دنیا را جزو برنامه‌هایشان بگذارند تا این همه شاهد درازگویی و درازنفسی نباشیم.