خوابگرد: دو سه هفتهی پیش شنیدم که قرار است محسن مخملباف، بچهی ۱۴سالهی خودش حنا را با فیلمی که از پشت صحنهی فیلم خواهرش سمیرا ساخته به جشنوارهی ونیز ببرد. دیروز هم خواندم که فیلم حنا مخملباف جزو کاندیداهای جایزهی ونیز شده. ضمن وبگردی، به این فکر میکردم که خبرش را در این جا بگذارم یا نه، که به یک گفتوگو برخورد کردم؛ گفتوگو با یک فیلمساز ده سالهی ایرانی که نشان میداد، برخلاف ادعای مخملباف، حنا جوانترین کارگردان جهان نیست. برای آگاهی شما، متن این مصاحبه را میآورم تا خودتان بخوانید.
::شما میدانید که جوانترین کارگردان ایران و جهان هستید؟
– بله. من ده سالم است.
::چرا هیچ خبری از ساخته شدن فیلم شما تا الان منتشر نشده بود؟
– قرار گذاشته بودیم خبرش را تا الان ندهیم.
::با چه کسی قرار گذاشته بودید؟
– با پدرم و مادرم.
::دربارهی فیلمتان توضیح میدهید؟
– فیلم من یک فیلم مستند است. یعنی از واقعیت فیلم گرفتهام. قصهاش را خیلی دوست دارم. البته من یک فیلم سینمایی بلند هم ساختهام که داریم آن را برای جشنوارهها آماده میکنیم. فیلم سینمایی بهتر از مستند است. اگر آن را ببینید، میفهمید که همین فیلم مستند من است که تبدیل به فیلم سینمایی شده است. یعنی موضوعش مستند است ولی قصهاش طولانیتر است.
::شما با توجه به سن کمی که دارید، کارگردانی را کجا یاد گرفتهاید؟
– پیش پدرم یاد گرفتهام.
::آیا کارگردانی مزاحم درس خواندن شما نیست؟ کلاس چندم هستید؟
– من فقط تا سوم ابتدایی به مدرسه رفتهام. بعد پدرم با من مشورت کرد و تصمیم گرفتیم که به سینما بپردازیم.
::یعنی درس را رها کردید؟
– نه، من پیش پدرم و مادرم درس میخوانم.
::پس در واقع در مدرسهی خانوادگی درس میخوانی.
– بله. در خانه، هم درس میخوانم و هم آموزش کارگردانی را ادامه میدهم. زبان انگلیسی هم میخوانیم. پدرم میگوید که ما اولین مدرسهی خانوادگی در ایران هستیم. برادر و خواهرم هم مثل من در خانه ادامهی تحصیل میدهند.
::ولی حتما میدانی که اولین مدرسهی خانوادگی در ایران را پدر آریانپورها ابداع کرد و پسرانش در خانه تحصیل کردند. درست است؟
– من نمیشناسم. ولی تا حالا نشنیده بودم.
::خب، بگذریم. فیلم ساختن برای شما سخت نیست؟
– نه، خیلی جالب است. من دوست دارم. بعضی وقتها حوصلهام سر میرود، ولی خوب است.
::نه، منظورم با توجه به سن و خصوصا قد شماست. مثلا چطور پشت ویزور میروی و صحنه را میبینی؟
– شما اطلاعاتتان از سینما کم است. دروبین را روی سهپایه میگذارند. سهپایهی دوربین بالا و پایین میرود. پایینتر از من هم میآید.
::پس صحنههای فیلمت را از قد خودت میبینی؟
– نه، فیلمبردار و پدرم هم صحنهها را میتوانند ببینند و مشکلی ندارند.
::برای تدوین و باقی کارهای فیلم هم خودت کارها را انجام میدهی؟
– نه، من قرار است فقط کارگردانی کنم.
::آیا از مشاور هم استفاده میکنی؟
– پدرم همیشه با من مشورت میکند.
::منظورم موقع کارگردانی است؟
– من موقع کارگردانی هم زیاد مشورت میکنم. مشورت کردن خوب است. آدم پیشرفت میکند.
::میتوانم بپرسم چه فیلمهایی میبینی؟
– فیلمهای زیادی دیدهام.
::میشود مثال بزنی؟
– خیلی زیاد هستند؛ فیلمهای فلینی، ویسکونتی، آلفرد هیچکاک، اینگرید برگمن و خیلیهای دیگر.
::اینگرید برگمن را میشناسی؟
– گفتم که فیلمهایش را دیدهام و خیلی هم خوب هستند.
::از سینمای ایران چهطور؟ فیلم میبینی؟
– من با سینمای ایران زیاد آشنا نیستم. ولی از آقای کیارستمی خوشم میآید. ما همگی او را خیلی دوست داریم.
::یعنی تا حالا به سینما نرفتهای؟
– نه، ما فیلمها را توی سالن خانه میبینیم.
::اهل کتاب خواندن هم هستی؟
– بله.
::رمان هم میخوانی؟
– بله.
::مثلا چه رمانهایی میخوانی؟
– از کتابهایی که خواندهام، خشم و هیاهو را یادم است. هری پاتر را هم خواندم. قصهاش از خشم و هیاهو بهتر بود.
::خب، میتوانم یک سوال خصوصی بپرسم؟ این که اصلا چرا میخواهی کارگردان بشوی؟
– من تا حالا دو تا فیلم ساختهام که یکی مستند است و یکی هم سینمایی است که بعدا خبرش را پخش میکنیم.
::معذرت میخواهم، ولی نگفتی چرا کارگردان شدهای؟
– این یک مسئلهی شخصی است. خانوادگی است.
::به عنوان آخرین سوال، شما الان ده سال دارید و با اولین فیلمی که ساختهاید، توجه همهی علاقمندان سینما در جهان را به خودتان جلب خواهید کرد. آیا فکر میکنید در جشنوارههای خارجی هم موفق بشوید؟
– من همیشه به موفقیت فکر میکنم. پدرم این را به من یاد داده است. و من خیلی خوشحالام که برای ایران افتخار کسب میکنم.
::من هم برای شما آرزوی موفقیت میکنم.