خوابگرد قدیم

کوندرا، کافکا و صادق هدایت

۱۴ تیر ۱۳۸۲

کتـابـچـه: دوستی وعده داده بودم درباره‌ی واپسین رمان میلان کوندرا که سه سال پیش چاپ شده بود، اما امسال به زبان فرانسه درآمد، چیزکی بنویسم؛ و درباب این که کوندرا در زبان فارسی دچار سوء تفاهم شده است. گرچه احمد میرعلایی، برای نخستین بار کوندرا را به فارسی برگرداند، پرویز همایون‌پور بود که به طور جدی، با ترجمه‌ی هنر رمان و بار هستی، فارسی‌زبانان را با هنر کوندرا آشنا کرد. پس از اقبال و استقبال خوانندگان، بازار ترجمه‌ی کوندرا رونق یافت. جز ترجمه‌ی حشمت کامرانی از جاودانگی، غالب ترجمه‌های دیگر را روان و دقیق نمی‌دانم؛ جدا از آن‌که برخی از آ‌ها از روی متن اصلی هم ترجمه نشده‌اند. از دیگر سو، رمان‌های کوندرا که تن‌اندیشی ژرف و تن‌نگاری هنرمندانه‌ای در آن هست، به تیغ سانسور نیز گرفتار آمدند و شرحه‌شرحه شدند. از دستگاه سانسور البته انتظاری بیش از این نمی‌رفت و نمی‌رود، اما این به هیچ روی آسان‌خواری در ترجمه و شتاب‌آلودگی و سرسری‌کاری را توجیه نمی‌کرد و نمی‌کند. از انصاف نگذریم دو دهه‌ی‌ اخیر، سیاست و سانسور بر بسیاری ضعف‌های فراورده‌های فرهنگی سرپوش نهاد. کار نقادی هم در دیار ما وضع روشن و البته تاریکی دارد.
 

هفته گذشته در کتاب‌فروشی صادق هدایت در برلین چشمم به کتابی خورد با عنوان جهالت اثر میلان کوندرا که با یک نگاه دریافتم باید برگردان رمان تازه‌ی کوندرا باشد با این عنوان و مشخصات کتاب‌شناختی:

Kundera, Milan, L’ignorance, Gallimard, Paris, 2003

بر دریغم افزوده شد که مترجمان، قربانی دیگری از کوندرا گرفته‌اند. ترجمه‌ی عنوان رمان کوندرا به جهالت، خود نشان می‌داد میزان درک مترجم را از اثر و سنجه‌ای بود برای دقت ترجمه‌ی سراسر کتاب. گویا این ترجمه با فاصله‌ی بسیار کمی از انتشار متن فرانسه‌ی کتاب در تهران چاپ شده است.

L’ignorance که تقریباً برابر واژه انگلیسی Ignoranc است بیش‌تر به معنای غفلت کردن، نادیده‌گرفتن و خودآگاه‌نبودن و ندانستن چیزی است که انتظار دانستن آن می‌رود. همان‌گونه که خوانندگان کوندرا می‌دانند، سبک وی تحلیل موقعیت‌های انسانی از راه تأمل هنرمندانه و ادبی در آن‌هاست. او گاه شماری از این موقعیت‌ها را در صورت‌بندی‌های شبه‌فلسفی تحلیل می‌کند که به کار برخی از آثار ادبی فیلسوفان اگزیستانسیالیست نزدیک می‌شود. بنابر این «غفلت» از این نکته‌ی کانونی، می‌تواند سبب ناآگاهی و دوری از گوهر رمان‌های کوندرا شود. گمان دارم اگر در همین رمان کسی، دست‌کم، معنای واژگانی عنوان آن را نفهمیده باشد از خود اثر هم درکی تمام نخواهد یافت.

پس از انتشار رمان «هویت» ناقدان ادبی در فرانسه بدان بی‌مهری کردند و در نسبت به دیگر آثار کوندرا آن را اثری بی‌اهمیت و نشانه‌ی افول هنری وی دانستند. کوندرا رمان
L’ignorance را سه سال پیش، سال دوهزار، منتشر کرد اما نه به زبان فرانسه که رمان‌های اخیرش را می‌نوشت. حتا ترجمه‌ی اسپانیولی این کتاب هم خیلی پیش‌تر از متن فرانسه منتشر شد. گویا کوندرا هم با عرصه‌ی فرهنگی فرانسه قهر کرده بود. وقتی انتشارات گالیمار که ناشر اصلی کوندراست L’ignorance را چاپ کرد با استقبال گسترده‌ی فرانسویان رمان‌خوان رویارو شد. همان هنگام ضمیمه‌ی کتاب روزنامه‌ی لوموند که هر جمعه منتشر می‌شود و از معتبرترین نشریه‌های نقد کتاب در فرانسه است، صفحه‌ی نخست خود را یک‌سره بدان اختصاص داد. نشریات ادبی دیگر هم نوشتند و آن را اثری قابل اعتنا شمردند، از جمله مجله‌ی ادبی magazine littéraire که در شماره‌ی ماه آوریل امسال، شماره چهارصد و نوزده، مطلبی نوشت با عنوان «میلان کوندرا: کتاب تبعید». ماری لور دلورم این کتاب را «تابلویی فوق‌العاده از انسانی دیروزی توصیف کرد که در جهان امروز زندانی است. گفتاوردی که این مجله در معرفی رمان کوندرا از آن برگزیده بود این پاره بود:
 
«درباره‌ی آینده همه اشتباه می‌کنند. آدمی نمی‌تواند جز از زمان حال مطمئن باشد. ولی آیا واقعاً همین طور است؟ آیا واقعاً آدم می‌تواند از زمان حال آگاه باشد؟ آیا می‌تواند درباره‌ی آن داوری کند؟ مطمئناً نه. برای این‌که کسی که نمی‌تواند از آینده خبر داشته باشد، چگونه می‌تواند معنای زمان حال را دریابد؟ اگر ندانیم که به سوی کدام آینده، زمان حال ما را می برد، چگونه خواهیم توانست بگوییم این زمان حاضر خوب است یا بد، شایسته‌ی تأیید است یا بی‌اعتمادی یا نفرت؟»

داستان، روایت نوستالژی انسان تبعیدی است که برای او طبیعتی ثانوی می‌شود و حتا زمانی که به وطن خود بازمی‌گردد باز هم در نوستالژی است و در وطنش خود را تبعیدی حس می‌کند. داستانِ زنی از پراگ است، تبعیدی پاریس که به پراگ آزاد بازمی‌گردد. برای من که در پاریس و پراگ ‌زندگی می‌کنم، رمانی بسیار گیراست. فراتر از آن حکایت یک وضع انسانی است که پراگ و پاریس نمی‌شناسد و مفهوم تبعید را حتا به مرتبه‌‌ی مابعدطبیعی فرامی‌برد… [متن کامل]

این مطالب را هم خوانده‌اید؟

بدون نظر

شما هم نظرتان را بنویسید

Back to Top