حتما از بیکاری نیست که بعضیها دست به تقسیمبندی رمانها میزنند؛ هرچند بیشتر وقتها بیکاری از هر کاری کاریتر است. بهخصوص اگر کاری به جز فکر کردن به رمان نداشته باشیم. به هرحال ممکن است بعضیها بدشان نیاید بدانند، آیا رمانها را هم میشود تقسیم کرد یا نه؟ و یا چهطور میتوان این کار را کرد؟
تقسیمبندی یک مرض فلسفی و عموما غربیست. میگویند بزرگترین مقسّم تاریخ، ارسطو بود که هم موجودات را تقسیمبندی کرد و هم علوم را. دربارهی او گفتهاند که با این کار، علم را ششصد سال جلو و هزار سال عقب برد. تقسیمبندی موضوعات، چون ذهن انسان را روی موضوع مورد نظر متمرکز میکند و انرژی او را هدر نمیدهد، کار مثبتیست ولی از این نظر که همان ذهن را در یک چارچوب محصور میکند، مورد طعن شالودهشکنان قرار میگیرد. باری، تقیمبندی چیزها به هر صورت و به هر نحو، انگار یک شرّ لازم است. این شرّ، بهخصوص وقتی میخواهد در مورد موضوعی پیچیده و دشوار مانند رمان نازل شود، گوی الزامی بیشتر میطلبد.
یادداشتی که خواهید خواند، رمان را بر اساس بررسی امکانات موجود در آن، بررسی میکند. به این معنا که هر کدام از سه گروهی که برخواهم شمرد، در حال بررسی یک امکان اساسی به طور محوری هستند.
۱- گروهی که به بررسی امکانات رمان میپردازند.
نویسندگان این دسته، رمان را یک ارگانیسم زنده میدانند و برای آن رشد و بالندگی مفروضاند. آنها هدف اصلی نویسنده را بسط و گسترش امکانات رمان میدانند. در صحبتهای این دسته، عبارت “پیشنهاد جدید به ادبیات” بهوفور دیده میشود. در اندیشهی این گروه، حرکت تاریخ رمان خطیست؛ یعنی رمان هم.اره رو به جلو حرکت میکند، یا باید بکند. برای این گروه از نویسندگان، دغدغهی اصلی هنگام شروع رمان آن است که مثلا این رمان، کدام جنبه از رماننویسی را گسترش میدهد؟ آیا به زبان جدیدی میرسد؟ آیا روایت خاص و ویژهای را در خود دارد؟ یا مثلا زاویهدیدی که انتخاب شده، تا به حال به کار گرفته نشده؟
البته این مثالها به واسطهی قابل فهم بودنشان آورده میشود وگرنه دغدغهی این گروه تنها د این حد نیست. آنها بهخاطر این که ادبیات را موجود قائم بهذاتی میدانند، منحصربهفرد بودن آن را در همهی سطوح میخواهند. برای مثال، این گروه تزریق آرایههای بیرونمتنی را به متن، عملی نادرست میخوانند و میگویند، رمان حتا سمبلهایش را هم خودش درست میکند. معتقدند که حتا اسطورهها و افسانهها هم اگر میخواهند وارد رمان شوند، متن باید تعریفی مجدد از آنها ارائه دهد؛ تعریفی که مختص به همان متن باشد. برای نمونه به شیان اشاره میکنند؛ موجودی که در افسانهها و اسطورهها ارزش قدر اولی دارد و استفادههای زیادی از او در رمانها شده است. اما رمان برادران کارامازوف یک تعریف از آن ارائه میدهد و رمان مرشد و مارگریتا، تعریفی دیگر؛ تعاریفی که ضمن متفوت بودن با یکدیگر، با اصل افسانه هم تفاوتهایی دارند. شالودهی این تفکر را شاید بتوان در یک جمله اینطور بیان کرد: هر رمان باید تعریفی جدید از رمان ارائه دهد.
جریان غالب داستاننویسی ما درحال حاضر، که (چه مستقیم و چه غیرمستقیم) محصول آموزههای گلشیری و براهنی ست به این دسته تعلق دارد. اتفاقا دو رمان شازده احتجاب و آزادهخانم و نویسندهاش دو نمونه از این گروه است. اساسا این جریان با ترجمهی آثار همینگوی، فاکنر و… و آشنایی نویسندگان با آثار پروست و بهویژه جویس، در ایران شروع شد.شاید بتوان هوشنگ گلشیری را سردمدار این نوع رماننویسی دانست که البته بهترن نمونهها را هم او آفرید. هرچند رشههای این تفکر تا حدودی در آثار هدایت و صادقی دیده میشود، اما بهطور سیستماتیک و در غالب رمان، گلشیری پیشتاز است. هرچه گلشیری پیگیر این نوع داستاد،ویسی از دههی ۴۰ در حوزهی مدرنیسم بود، رضا براهنی در دههی ۶۰ و ۷۰ آن را در حوزهی پستمدرنیسم دنبال کرد.
نسل سوم نویسندگان ارانی که عموما ز آبشخور گلشیری ارتزاق میکنند و نیز نسل چهارم که به آموزههای براهنی وفادارند، در این راه گام برمیدارند. البته نسل چهارم هنوز اثر ممتازی در این زمینه ارائه نداده اما میتوان رمانهای دهِ مرده ونوشتهی شهریار وقفیپور و نفرین خاکستری نوشتهی مهسا محبعلی را گامهای آغازین در این راه دانست. نسل سوم نویسندگان اما در این زمینه پرکار بودهاند. رمانهای سمفونی مردگان اثر عباس معروفی، اهل غرق نوشتهی منیرو روانیپور، اسفار کاتبان اثر ابوتراب خسروی، دل و دلدادگی از شهریار مندنیپور و من ببر نیستم، پیچیده به بالای خود تاکم نوشتهی محمدرضا صفدری از آثار نمونهای این گروه است.
۲- گروهی که به بررسی امکانات انسان میپردازند.
معلوم است که نکات بالا به این معنا نیست که جریان دیگر داستاننویسی ما در حال زایش نیست. نویسندگان این گروه، رمان را محصول انسان و یک وسیلهی شناخ میداند؛ نوعی نگاه از سوی سوژه (:کسی که مالعه میکند) برای شناخت ابژه (:چیزی که مطالعه میشود). این نگاه، رمان را محصول بلافصل انسان میداند. پس وقتی رمان تنها با وجود انسان معنا پیدا میکند، چگونه میتواند چیزی جز انسان را مطالعه کند؟ در نهایت، این نظرگاه رمان را امری ذاتی و قائم بهذات نمیداند و اعتقاد دارد که سخن گقتن از رمان بدون درنظر گرفتن خالق آن کار بیهودهایست. شالودهی این تفکر را دریک جمله میتوان این گونه بیان کرد: هر رمان باید گوشهی ناشناختهای از روح بشر را کشف کند.
این دسته در مورد سمبلها و اسطورهها معتقدند، همانطور که رمان دستساز انسان است، اسورهها و نمادها و سمبلها هم مخلوق انساناند. آنها از جنس هستند، پس بهکار بردن هر یک در دیگری امری نامعقول نیست. مسئلهی زبان هم به همین صورت است؛ یعنی چون این گروه زبان را هم محصول بشر میدانند، زبانی را میپسندند که هرچه بیشتر فاصلهی میان سوژه و ابژه ا کم کند و به حقیقت نزدیتر باشد. پس در این دیدگاه، زبان تنها یک وسیلهی بیانیست. البته این به آن معنا نیست که از منظر این گروه به هیچ عناون موضوعیتی ندارد، نه. بلکه منظور این است که این عنصر در درجهی اول اهمیت قرار نمیگیرد. برخلاف گروه اول که گاه اساسا رمان را اتفاقی در زبان میدانند و آن را در بالاترین نقطهی اثر ادبی مینشانند.
احمد محمود، دولتآبادی، سیمین دانشور و… نمایندگان این دسته در تاریخ رمان ما هستند. البته چون نویسندگان این گروه اهل برگاری جلسه، حضور پررنگ در میدان سیاست و کار تشکیلاتی و شاگردپروری نبودن، بهمرور تفکرشان به نسبت دستهی اول، کمتر مورد استفاده قرار گرفت. البته حضور سیاست، که با هر نوع کشفی در حوزهی جامعه مشکل دارد، بیتاثیر نبود؛ چون این نوع رماننویسی نسبت به گروه اول، اصطکاک بیشتری با مسایل سیاسی و اجتماعی پیدا میکند.
هرچند در سال ۱۳۷۹ رمان شهری که زیر درختان سدر مرد نوشتهی خسرو حمزوی، روح جدیدی در این کالبد دمید اما حمزوی به هرحال متعلق به نسل دوم نویسندگان است. البته خیلی هم نباید ناامید بود. چاپ رمان نیمهی غایب نوشتهی حسین سناپور در سال ۱۳۷۹و بهخصوص انتشار رمان چراغها را من خاموش میکنم اثر زویا پیرزاد استقبال خوب خوانندگان از هر دو اثر، ما را امیدوار کرد که در این زمینه هم حرکتهای جدیدی شروع شده است. البته حسن بنیعامری نویسندهی رمان گنجشکها بهشت را میفهمند و رضا ارژنگ نویسندهی رمان لکههای ته فنجان قهوه از دیگر شانسهای این گروه هستند که باید نشست و کارهای آیندهشان را دید.
۳- گروهی که توامان به بررسی امکانات رمان و انسان میپردازند.
قبل از هرچیز باید تاکید کنم که این تقسیمبندی به این معنا نیست که آثار متعلق به هر دسته بهکلی از هدف گروه دیگر غافل است که این در مورد آثار شاخص هر گروه فکری کاملا غلط است. منظور این است که هر گروه درصد بیشتری از تمرکز خود را به بررسی امکانات مورد نظرشان صرف میکنند.
اما گروه سوم: این گروه بدون آن که برتری مطلقی به انسان و یا رمان بدهند، بهطور همزمان به هر دو هدف میپرداند که البته کاری شاق و دیریاب است. در تاریخ هشتاد سالهی ادبیات داستانی فارسی، اثری که کاملا به دستهی سوم تعلق داشته باشد، دیده نمیشود. در رمانهای خارجی میتوان به تریسیدام شندی اثر لارن استرن، صد سال تنهایی اثر مارکز و جاودانگی اثر کوندرا اشاره کرد که توامان امکانات رمان و انسان را بررسی میکنند؛ یعنی هم رمان را به بعد و قبل از خود تقسیم میکنند و هم به گوشههای تاریکی از روح بش نور میاندازند. رمان ایرانی کمتر به این مرز نزدیک شده است. شاید به دلیل این که روحیهی ایرانی دچار افراط و تفریط است، شاید! اما میتوان به رمانهایی از دستهی دوم اشاره کرد که مرزهای گروه خود را شکستهاند و دغدغههای گرئه اول را نیز تا حد قابل ملاحظهای لحاظ کردهاند.
در درجهی اول باید به بوف کور اشاره کرد که بیشک محصول نبوغ هدایت است. رمان طوبی و معنای شب نوشتهی شهرنوش پارسیپور هم علاوه بر یک فضای فکری منسجم، بهلحاظ فرم داستانی نیز مرزهای جدیدی را تجربه میکند که شاید از هوش پارسیپور باشد که خود را مقهور فضای غالب داستاننویسی معاصر نکرده است. و در انتها باید به رمان همنوایی شبانهی ارکستر چوبها اثر رضا قاسمی اشاره کرد که علاوه بر هوش، شاید حضور او در خارج از کشور و نزدیکیاش با ادبیات غرب هم تاثیرگذار بوده است.
درهرحال این تقسیمبندی مثل همهی همنوعان خود هم شرّ است و هم لازم. لازم است چون میتواند به ذهنمان چارچوب بدهد تا موضوع مورد مطالعه را بهتر بشناسیم و هم شرّ است به این خاطر که میخواهد رمان، این وجود پیچیده را در یک ساختار مشخص و خشک محبوس کند. به هرحال چارهای نیست و مثل همیشه شنونده باید عاقل باشد.