اساسیترین ویژگی فضای اجتماعی این روزها آشفتگیست. چه ما که در ایران هستیم و چه ایرانیهای مهاجر همه به نوعی دچار آشفتگی در تحلیل هستیم. جالب است که این وضعیت در بین حاکمیت هم به وضوح دیده میشود. و از آن جالبتر این که طرف ماجرا یعنی حضرات کاخ سفید هم وضعی بهتر از این ندارند و نه میدانند چه خبر است و نه میدانند که قرار است چه اتفاقی بیفتد.
برای دوستی که اظهار نگرانی کرده بود، این طور پیام گذاشتم که هیچ خبری نیست. همهی تحرکات کورند و بیهدف. نه محوریتی در میان است و نه تمرکزی. نهادهای مدنی در ایران چنان سست شدهاند که به هیچ وجه کارکرد محوری ندارند. حتا روزنامهها هم که زمانی جای خالی احزاب را پر میکردند، حالا پشت ماجرا ایستادهاند. پای هیچ فردی هم در میان نیست، نه داخلی و نه خارجی. و از همه بدتر و مصیبتتر این که باز هم همچون گذشتههای تکراری، مردم فقط میدانند که چه نمیخواهند. چه آن جوان نازیآبادی که شعار میهد: “ابوالفضل علمدار ، فلانی رو بردار” و چه آن دانشجویی که فریاد میزند:”فلانی، استعفا…استعفا”. آشفتگی ذهنی در همهی طبقات حکومتشونده و حکومتکننده و دشمنیشونده و دشمنیکننده، فعلا حرف اول را میزند.
پس بهتر است بهجای آن که خوشبین باشیم، نگران باشیم که تبعات بزرگ منفی این آشفتگی سرانجام دامن کدام یک از این طبقات را میگیرد؟