یعقوب یادعلی هفت سال پیش از این مجموعه داستان “حالتها در حیاط” را منتشر کرد و دوسال پیش هم دومین مجموعهاش “احتمال پرسه و شوخی” را. برجستهترین قصهای که او برای این مجموعهاش در نظر گرفته بود، قصهای بود با نام “مثل تنی پشت و رو شده” که حتی طرح جلد روی کتاب هم متاثر از این قصه طراحی شد ولی سرانجام این قصه از ممیزی ارشاد مجوز چاپ نگرفت. امسال هم که بنیاد گلشیری ۱۵ داستان از ۱۵ نویسنده را برای چاپ در کتابی با عنوان “راویان” در نظر گرفت، باز هم این قصه از یعقوب یادعلی به همراه قصهای از حسین سناپور پشت در ماند و اجازهی چاپ پیدا نکرد و “راویان” مجموعهای شد از ۱۳ قصهی متفاوت از ۱۳ نویسندهی دیگر که این کتاب برای کمک به بنیاد منتشر شده و حقالتالیف آن به بنیاد بخشیده شده است.
به هرحال “احتمال پرسه و شوخی” علیرغم آن که بهترین قصهی یادعلی را هم در خود نداشت، سال گذشته از طرف منتقدان و نویسندگان مطبوعات به عنوان بهترین مجموعهی سال شناخته شد و بنیاد گلشیری هم یک قصه از این مجموعه را شایستهی تقدیر دانست. این کتاب متاسفانه توزیع مناسبی نداشت و بسیاری از خوانندگان حرفهای و پیرو آن غیرحرفهایها از خواندن آن محروم ماندند. خیلی دوست داشتم همان قصهی حذف شده از این کتاب را در این جا منتشر میکردم اما انگار شایستهتر آن است که نخست قصهای را از خود کتاب نقل کنم برای کسانی که هنوز این کتاب را نخواندهاند.
“احتمال پرسه و شوخی” مجموعهای از ۸ داستان است که به زعم من دو تا از بهترین قصه کوتاههای چند سال اخیر در میان آنهاست؛ یکی همین قصهی “پشت در” و دیگری قصهی “سوز” که به هنگام انتشار کتاب نظرم را دربارهی این قصهها در یادداشتی برای روزنامهی همشهری نوشتم.
اولش فقط میخواستم قصهی “پشت در” را نقل کنم ولی نمیدانم چرا این همه مقدمه چیدم! حالا دیگر بخوانیدش. (خدا این مژگان را برای من نگه دارد که با همهی عذابی که از وبلاگنویسی من میکشد، زحمت تایپ موارد این چنینی را به عهده میگیرد.)
پشت در
صدای اگزوز پارهی یک وانت لکنته .
صدای کشدار و ملتمسانهی گاوی ماده که پشت وانت بیتابی میکند و سم بر کف ماشین میکوبد. چرا این گاو بیتاب است؟
صدای پیمودن باد در یک برنجزار . باد نه خیلی ملایم و نه خیلی شدید است. مثل بعضی از آدمهای محترم، معتدل است.
ما الآن پشت در آهنی خانهای روستایی کنار وانت لکنته ایستادهایم. چه بوی تاپالهای میآید!
صداهای مختلفی از داخل حیات شنیده میشود:
صدای آرام مردی که ممکن است سبیلو باشد؛
صدای نگران مردی که اگر ته ریش نخراشیده و زبر چند روزهای هم داشته باشد نباید تعجب کرد؛
صدای به هم خوردن استکان و نعلبکی.
صدای آرام مرد سبیلو: قبول، هر چه میگویی قبول ، ولی تقصیر من نیست، قیمتش این است.
صدای نگران مرد ریش زبر: شما سلامت باشی آقا براتعلی، فکر من بدبخت هم باش .
صدای آرام …: شما سرور ما، چه حرفها! این هم پنج هزار تومن به خاطر شما کوتاه میآیم، بیست و پنج تومن بده .
صدای به هم خوردن استکان نعلبکی.
جلو در آهنی، گاو سم بر کف وانت میکوبد. دم هنوز تکان میخورد و پشههای اطراف کفل را فراری میدهد.
صدای شاعرانهی باد در برنجزار.
صدای ماق کشیدن یک گاو دیگر که از داخل حیاط به وضوح برای گاو مادهی پشت وانت بیتابی میکند.
صدای نگران مرد ریش زبر: ببین چه کم طاقتی میکند. [شاید نعلبکی در دست، بعد از هورت کشیدن چای، به گاو هم اشاره کرده باشد.] الآن است که خودش را هلاک کند. [این جمله را مثل کسی گفت که بخواهد دل یکی را به دست آورد.]
صدای آرام مرد سبیلو همراه با خندهی بلند: این گاوها نژدی خیلی بی چشم و رو هستند. اگر دست خودشان باشد، مفت و مجانی مادهها را آبستن میکنند.
… خندهی مرد ریش زبر: طبیعت همین را اقتضا میکند آقا براتعلی خان!
… خندهی بلند سبیلو: البت، البت آقا زریر! طبیعت سالی دویست هزار هم خرج میگذارد روی دست آدم، آن هم برای نروک به این گندگی. میدانستی گاو بلا نسبت شما چار تا معده دارد هر یکی قد مشک؟
صدای نگران …: حکما او این طور خواسته. [احتمالا اشاره میکند به بالا سرش.] تقصیر من نیست که نروک چار تا معده دارد قد مشک. ما از دار دنیا همین ماده گاو را داریم. [ اشاره به در و وانت لکنته پشت آن.] که خرج نه سر عایله را میدهد.
صدای سبیلو: خب میبردیش یکی از همین نروکهای محلی کار را راه میانداخت، چار پنج تومن هم بیشتر خرج نداشت. شیش فرسخ راه را زدهای آمدهای، ما هم افتادهایم تو خجالت و شرمندگی.
صدای…: دشمن شما شرمنده، بدخواهتان سرافکنده…
: نه والله، واقع عرض میکنم… بفرما، سرد نشود.
: شما لطف داری براتعلی خان.
صدای تلک تلک.
باد در برنجزار.
: اصلا چه قابل شما را دارد. کار راه بیفتد، بقیه سر سلامتی بچههات.
خندهها.
صدای قد قد چندمرغ.
پارس سگ براتعلی.
در آهنی بلند.
تکان دم گاو زریر که هنوز سم بر کف فلزی وانت میکوبد، ماق ملتمسانه سر میدهد به تمنای نروک براتعلی و دمش میچرخد تا پشههای …
: پس دیگر گپی نیست ان شاءالله؟ [شاید نیم خیز شده باشد به قصد بلند شدن.] پونزده تومن خوب است؟
: بیست و پنج آقا زریر.
: شما که بزرگی فرمودی آقا براتعلی! ده تومن چه توفیر دارد برا سروری که شما باشی، هیچ حساب نمیآید. منت بذار به سر نه تا بچه …
: خدا برات نگهشان دارد.
: خدا شما را از بزرگی کم نکند.
: اختیار داری.
گفتگو میتواند همین طور ادامه پیدا کند و پیش برود. ما که پشت در آهنی ایستادهایم و فقط صدای آنها را شنیدهایم نمیتوانیم حدس بزنیم بالاخره « کار » راه خواهد افتاد یا نه؟ حوصلهمان سر رفته و خسته شدهایم از این بلاتکلیفی.
شک نکنید که بیخودترین سرانجام برای وضعیتی مثل این، میتواند سرازیر شدن ادرار گاو آقا زریر روی سطح فلزی کف وانت باشد. آیا تا به حال ادرار کردن یک گاو را دیدهاید، آن هم روی یک سطح فلزی؟ صدایی که در این لحظات شنیده خواهد شد مثل ریخته شدن پر فشار آب از یک شلنگ نیم اینچی روی سینی آشپزخانه است.
دیگر قابل تحمل نیست!
چی قابل تحمل نیست؟
سر رفتن حوصله؟
صدای شلنگ نیم اینچی روی سینی آشپزخانه؟
نه سر عایلهی آقا زریر؟
ماق ملتمسانهی نروک براتعلی؟
سرازیر شدن ادرار از درزهای پشت وانت روی خاک نرم؟
باید به طرف در آهنی برویم و محکم آن را بکوبیم. « آهای ، آقا زریر! گاوت وانت را به گند کشید. گفتی یک ساعت بیشتر معطلی ندارد. الان دو ساعت هم بیشتر شده. کرایهی ما را هم ندادهای،[مگر ما رانندهی وانت هستیم؟] بالاخره میخواهی چه کار کنی؟ اقلا بیا گاوت را از وانت پایین بیار، میخواهیم برویم، کار داریم. »
آب آب قطره است که از درز پشت وانت بر زمین میچکد.
پارس سگ براتعلی.
باد شاعرانه در برنجزار.
ما همچنان معطل.
بهتر است برویم تکیه بدهیم به وانت، شاید این قصه تمام شد.