بهجای مقدمه
۱- پس از وقفهای که به خاطر نوروز و بعد هم نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در انتشار منظم این گزارش افتاد، نخستین گزارش در سال جدید را پیش رو دارید و اگر مصیبتی نازل نشود، از این پس نیز هر دو هفته یکبار آن را در خوابگرد خواهید خواند.
۲- نمایشگاه بینالمللی کتاب از دو سو رونق را از کتابفروشیهای تهران گرفت. پیش از برگزاری جماعت اهل خرید کتاب به انتظار نمایشگاه از جلوی ویترین کتابفروشیها به بیاعتنایی میگذشتند و پس از آن هم اگر قرار بوده کتابی خریده باشند که غالبا آن را در نمایشگاه خریدهاند. به هرحال بازار کتاب هنوز از زیر سایهی نمایشگاه بیرون نیامده و بازهم کمی رخوتناک به نظر میرسد.
۳- اگر یکی از انگیزههای اصلی خریداران کتاب برای حضور در نمایشگاه، استفاده از تخفیف و آشناشدن با دستاندرکاران نشر باشد، شاید مهمترین انگیزهی ناشران برای ارائهی مجموعهی کارهایشان در نمایشگاه کتاب، بند و بساطی باشد که پخشکنندگان پس از نمایشگاه برایشان میچینند. ساز و کار پخش کتاب در ایران واقعا شکلی مافیایی دارد و نه کسی را توان نفوذ به آن هست و نه تاثیرگذاری بر آن. ناشران بیشماری هستند که برای پخش آثارشان به شکلی عجیب به پخشیها وابستهاند. خدا نکند ناشری دستی در پخش نداشته باشد و بخواهد خودش اقدام کند. نمونهاش میشود بهترین مجموعه داستان سال پیش “احتمال پرسه و شوخی” که بعید میدانم کسی از خوانندگان خوابگرد آن را در ویترینی دیده باشد! از آن طرف هم پخشیها اگر بخواهند کاری را درست توزیع کنند، الحق که توانایی منحصربه فردی دراین باره دارند. ولی قواعد نانوشتهی حاکم بر سیستم مراکز پخش گاهی اوقات جماعت اهل کتاب را انگشت به دهان میکند. یکی از این قواعد، پخش نکردن یکجای همهی عناوینی ست که مثلا پس از نمایشگاه به دستشان میرسد.
اگر در فهرست تازههای نشر یک ناشر چندین اثر دلخواه دیدهاید، انتظار نداشته باشید که همهی آن را در کتابفروشیها پیدا کنید. پخشیها آثار را نوبتبندی میکنند و به تدریج آنها را وارد بازار میکنند. چرا؟ لابد برای این که همیشه حرف تازهای برای گفتن داشته باشند! بهترین راه مبارزه با این ترفند خرید کردن از کتابفروشیهای اختصاصی خود ناشران است.
به هرحال گزارش دوهفتگی خوابگرد بیشتر به بازار کتاب در کتابفروشیها نگاه میکند و نه جاهای دیگر. از طرف دیگر باز تاکید میکنم که سلیقهی ادبی خوابگرد و دوست جوان گزارشگرش هم در این جا دخالت دارد و متاسفانه گریزی هم از آن نیست ! و اما گزارش:
تجدیدچاپیهای خارجی
“برادران کارامازوف” ، “پوست انداختن” اثر فوئنتس، “مقلدها” نوشتهی گراهام گرین و “سنگ و آفتاب” اثر اکتاویو پاز برجستهترین آثاری هستند که چاپ جدید آنها روی ویترین کتابفروشیها نشسته است.
جدیدهای خارجی
۱- “کار از کار گذشته” از ژان پل سارتر با ترجمهی حسین کسمایی
۲- “تیرهای سقف را بالا بگذارید، نجاران- سیمور” نوشتهی سالینجر با ترجمهی امید نیکفرجام. پیش از این همین کتاب با ترجمهی خانم تعاون و با عنوان ساختگی “بالابلندتر از هر بلندبالایی” منتشر شده بود که علاوه بر اشکالات ترجمهای فراوان، بخش دوم کتاب “سیمور” را هم به دلخواه خود و لابد از روی ناتوانی در ترجمه حذف کرده بود. کتاب با این جمله آغاز میشود: “اگر هنوز خوانندهای آماتور در دنیا هست – یا دستکم کسی که فقط بخواند و بگذرد – با قدردانی و محبتی وصفناپذیر از او میخواهم این کتاب را هدیهای بداند در چهار قسمت برای خودش و همسر و فرزندان من.”
۳- کتاب دیگری که این روزها میتوان در کتابفروشیها دیدش، “زندگی نو” اثر اورهان پاموک است. این نویسندهی ترک که چندی پیش در تهران بود و موقع رفتن هم داغ خداحافظی و احترام را به دل دوستداران جوانش گذاشت! به تازگی جایزهی یکصد هزار دلاری ایرلندی ایمپک را هم به خاطر رمان “نام من سرخ است ” دریافت کرد و باز هم این سوال را ذهن برخی نویسندگان خودمان زنده کرد که چرا ادبیات ما جهانی نمیشود. چه سوال ملالآور و بیهودهای!
۴- “تاریخ” عنوان رمانی ست از نویسندهای ایتالیایی به نام الزا مورانته که منوچهر افسری برای اولین بار او را با این کتاب به ما معرفی کرده است.
۵- و اما بازار آثار ایتالو کالوینو همچنان داغ است. این بار مجموعه داستانی با نام “شاه گوش میکند” که محمدرضا فرزاد و فرزاد همتی زحمت ترجمهی آن را کشیدهاند. گمان میکنم این کتاب بخشی از تریلوژی کالوینو باشد با عنوان “اعداد در تاریکی”.
۶- این روزها هاینریش بل عزیز هم ما را نواخته است؛ دو مجموعه داستان او را محمد اسماعیلزاده ترجمه کرده است. کتاب اول “پیراهن ابریشمی سبزرنگ” نام دارد که مجموعهای ست از داستانهای او در سالهای ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۸ . کتاب دوم هم که قصههای او در سالهای ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۱ را در برگرفته، نامش هست “طعم نان”.
۷- و بالاخره مجموعه داستانی از ویلیام سارویان با ترجمهی بهزاد قادری. عنوانش هست “نام من آرام است”. بیشتر قصهای این مجموعه دربارهی زندگی ارامنهی مهاجر در آمریکاست که البته محل وقوع داستانها در خود آمریکا نیست. اگر شما هم بدانید که قویترین لابی ایرانیها در آمریکا، ارامنه هستند و خویشاوندی تاریخی ما با این قوم بسیار عمیق است، مثل من مشتاق میشوید که آن را بخوانید. انگیزه از این بهتر؟
ایـرانیها
اگر فهرست این بخش لاغرتر است نه به این خاطر است که خبری نیست، نه. آثاری که در بازار باشند و چنگی هم به دل بزنند، کماند.
“دو دنیا” از گلی ترقی، “سلوک” دولتآبادی، “سیماب و کیمیای جان” از اصغر جولایی و “فعلا اسم ندارد” نوشتهی احمد غلامی از جدیدها هستند و “انتری که لوطیاش مرده بود” اثر صادق چوبک، و “سال بلوا” ، “دریاروندگان جزیرهی آبیتر” ، “سمفونی مردگان” از عباس معروفی هم جزو تجدیدچاپیها.
دو مجموعه شعر را هم به این لیست اضافه کنید. یکی “روزبهخیر محبوب من” تازهترین کار رسول یونان و دیگری “شعرهای جمهوری” از حافظ موسوی.
خدایگان کتاب
دوست جوانم “ایمان” به اکراه پیشنهاد میکند “شاه گوش میکند” کالوینو را در این بخش معرفی کنم ولی من از اکراهش که از روی فروتنی ست سوء استفاده میکنم و “سنگ و آفتاب” پاز را مطرح میکنم. به خاطر شکوه و عظمت این اثر و به خاطر شادروان میرعلایی که در ترجمهی این کار انگار از جان مایه گذاشت. اگر نخواندهاید، داشته باشیدش.
***
شما هم با بازنشر الکترونیکی این گزارش و یا ارتباطدهی به آن، وبگردهای بیشتری را به فضای فرهنگی ادبی ایران دعوت کنید.
و دیگر آن که یادداشت زیر با عنوان « قم همچنان شهر بیدفاعی ست » همراه با گزارشی که خواندید منتشر شده. گفتم که از قلم نیفتد!