حتما دیروز خواندید خبر بعضی از فیلم های بخش مسابقه ی جشنواره فجر را. حواس تان بود که فیلم “نفس عمیق” شهبازی هم در بین آن هاست؟ خود شهبازی، کارگردان فیلم هم بالاخره نفهمید که فیلم سومش توقیف است یا نه؟! به هر حال خوشحال ام از حضور فیلمش در جشنواره و گمان قوی دارم که امسال شهبازی هم از سیمرغ های بلورین بی نصیب نخواهد بود.
“گزارشی از یک تیم تعقیب و مراقبت ساواک را می خواندم که در آن نوشته شده بود سوژه را تعقیب کردم. به فلان کوچه رفت که ناگهان سوژه آن قدر زیاد شد که او را گم کردم؛ جمعیتی در حدود دو هزار نفر علیه شخص اول مملکت شعار می دادند.” تحلیل بهنود از وقایع اخیر.
راستی یک نفر هست به ما بگه هزینه ی بالای طرح کردن نام این آقا چه قدره ؟!!
پریشب شبکه arte که یک شبکه ی دولتی مشترک میان آلمان و فرانسه است، مستندی پخش کرد درباره ی دکتر محمودی همسر بتی محمودیِ معروف. در مجموع فیلم به دروغ هایی پرداخته بود که در کتاب “بدون دخترم هرگز” به وفور یافت می شد، با پایانی غمگنانه از عدم موفقیت دکتر در رفتن به آمریکا و خیلی چیزهای دیگر…( که من بخش عمده ای از آن را برای روز مبادا ضبط کردم!) نمی دانم چرا هر وقت قرار است در این منطقه اتفاقی بیفتد، مثلا آمریکا با عراق بجنگد، یکهو همه ی مطبوعات آمریکایی و اروپایی به جای خلیج می نویسند “خلیج فارس” و یا تلویزیون هایشان پر می شود از اخبار و برنامه های خوب خوب درباره ی ایران و…
حمید ستار از معدود دوستان خیلی نزدیک من است که الان در دانشگاه بوستون درس می خواند. حمید یکی از باسوادترین موسیقی دانان سنتی ست و سه تار نوازی اش هم که بماند! حداقلش این که در این یک مورد افتخار شاگردی اش را داشته ام. مقالات تخصصی او را درباره ی موسیقی بوم شناسی می توانید در مجله ی “ماهور” بخوانید. اما حمید در عین حال از معدود کسانی ست که قصه نمی نویسد اما پیگیری ادبیات برایش از نان شب هم واجب تر است انگار! حالا هم که آن جاست آخرین کتاب ها را من از ایران برایش می فرستم. افسوس که زیاد اهل نوشتن نیست ولی بر سر یادداشت قبلی ام درباره ی آماتوریسم فرهنگی که واکنش های متفاوتی هم ایجاد کرد، نظر حمید را مناسب دیدم که در این جا یادآوری کنم:
“سلام رضا جان اولاْ می خواستم در جواب این گفته ی خانم روانی پور در میزگرد کزائی («خیلی جسته و گریخته یک چیزی شنیده اند یا یک مصاحبه ای خوانده اند. و وقتی بهش می گویی کتاب مرا خوانده ای می بینی نخوانده اند»)بگویم که فکر نکنم کسی با خواندن یا نخواندن کتاب های خانم روانی پور در سواد و لیاقت ادبی اش تغییری آنچنان حاصل شود و حتماْ خانم روانی پور با خواندن کتاب های خودش به این لیاقت ادبی نرسیده است که این گونه محکی را در باب دیگران نیز در نظر می آورد! دوم این که از این نوآمدگان من چندتائی را می شناسم و می دانم که نان شان را از جای دیگر نیز می توانند درآورند که نپنداریم که این آماتوریسم ادبی نتیجه ی نداشتن پول تاکسی است و به ورطه ی این آماتوریسمِ فاسد افتادن، آب باریکه ایست برای امرار معاش.
سوم این که از این حجم عظیم نیروی جوان که هجوم می آورند به هر کاری، آنانی که به ورطه ی هولناک آماتوریسم می افتند شاید بهتر بود دارو فروش و قاچاقچی می شدند. اگر قضاوت و ملاکی هست (که هست) آنانی که بورخس را نخوانده اند و هدایت و چوبک را نمی شناسند نمی توانند تهدیدی برای روانی پور و چهلتن باشند. خلاصه این که: آنانی که از این راه پول در می آورند (با هزار شارلاتان بازی و جنسیت عوض کردن و این ها) و هیچ کس را نمی شناسند و نخوانده اند، تنها کابوسی هستند که در لایه های زمان فراموش می شوند. در این هیاهو اما دیگرانی نیز هستند که همه ی بزرگان را از برند و گفتنی زیاد دارند. گوش به زنگ اینان باشید اگر از آینده می هراسید!