یکی دو هفته ی پیش اشاره ای کردم به مطلب رواج آماتوریسم ادبی که در آن، روانی پور و نیز چهل تن شاکی بودند از نشریات و منتقدان مطبوعات که انگار مشتی بی سوادند و دارند با معرفی خیل عظیم نویسندگان جوانِ بی سواد، جا را برای حرفه ای ها تنگ می کنند. وقتی دیدم صدای محمودی هم درآمده، این بحث را کمی باز می کنم.
چهل تن را دوست دارم، نداشته باشم هم نمی توانم بدش را بگویم چون همسرم از طرفداران پر و پاقرص آثار اوست. اما توهمی که او و برخی هم نسلانش به آن دچار شده اند را به هیچ وجه دوست ندارم. عجیب است که ساختار ملوک الطوایفی انگار در رگ و خون همه ی ما ایرانی هاست و فقط به ساختار سیاسی کشور اختصاص ندارد. خود را مدار هستی می دانیم و دیگران رسالتی جز این ندارند که تنها گرد ما بچرخند و ما یعنی فقط ما. سیاستمداریم؟ یا مدیر؟ و یا نویسنده؟ فرقی نمی کند انگار… چرا یک نویسنده که حیاتش در آثارش جاری ست باید نقش یک وکیل مدافع را برای آثارش ایفا کند، آن هم در برابر شاکیانی که اساسا وجود اثباتی ندارند؟ جز این است که تنها بی اقبالیِ عام به آثارمان را یک حق کشی بدانیم که بر ما روا داشته اند؟ یا به آن چه می نویسیم ایمان داریم که پس چرا این قدر تنگ نظر؟ ویا ایمان نداریم به خوبی اش که پس چرا اصلا می نویسیم؟ همین نویسندگان جوانِ بی سواد با همه ی عناصرِ نفوذی شان در مطبوعات و نشریات از شما خواهند آموخت که فردا که به مقدار شما رسیدند، مثل شما بنشینند و افول خود را به نوآمدگانی دیگر نسبت دهند و بنالند از حجم نگاه هایی که به آثارشان می شود و آن را توطئه تلقی کنند و… مقایسه ی بازتاب آثار در مطبوعات با دوران گذشته که دنیای ارتباطات اساسا روستایی بیش نبود، کار غلطی ست. بگذریم از این که همینی هم که الان هست چیزی نیست در مقایسه با آن چه در دنیا می گذرد. ناراحت نباشیم از حضوری که جوان ها دارند پیدا می کنند. به خود رجوع کنیم و کاستی ها را از آثارمان بزداییم. به زور که نمی توان از عمومِ هرچند ناچیزِ خوانندگان خواست که از آثار روانی پور خوش شان بیاید؟ و بالاتر از این، دست برداریم از این آماتوریسم فرهنگی، و بزرگی و پیش کسوتیِ خود را با تامل و نگاه به آینده همراه کنیم که تنها آینده است که اگر کفی هم باشد روی این آب، آن را پس می زند. نگران می شوم از حال نویسندگان مان که ناآگاهانه گرفتار تنگ نظریِ خاص ایرانی ها می شوند. هنوز که اتفاقی نیفتاده است؟! خوانده اید این روزها حتما خبر حال وخیم نجیب محفوظ را که برای خفه کردن صدایش، ۸ سال پیش چنان زخمی به گردنش وارد کردند که زنده ماند اما حیات ادبی اش به پایان رسید. به پایان رسید؟ نه، از او بیش از ۵۰ اثر باقی ست که ۲۵ تایش به زبان های دیگر ترجمه شده و ۱۴ سال پیش هم جایزه ی ادبی نوبل را گرفت…شما هم از آثار او خوانده اید ولی آیا مصری ها هم آثار شما را خوانده اند؟! باور کنید اگر به آثارتان ایمان داشته باشید نیازی به این چنگ و دندان نشان دادن ها نیست، زمان روشن خواهد کرد که مقدارتان چه اندازه است. اگر هم از کم اقبالیِ مخاطبان در رنج اید، آن را هم به مطبوعات و نشریات با نویسنده های جوانش که گاهی هم بی تجربه اند، نسبت ندهید. در خود جستجو کنید و اگر به رواج آماتوریسم ادبی معتقدید، شما دیگر با گونه ای دیگر از آماتوریسم، دنیای کوچک ادبیات ایران را نیالایید و مهربان باشید.