خوابگرد

قتل در رادیو فرهنگ در سال‌روزِ درگذشتِ غلامحسین ساعدی

برنامه‌ی ۱۴ ساله‌ی «هفت‌اقلیمِ» رادیو فرهنگ را تخته کردند و خلاص. چرا؟ چون به مناسبتِ سال‌روزِ درگذشتِ غلامحسین ساعدی، در این برنامه از او به عنوان چهره‌ی هفته یاد کردند. در این‌که رسانه‌هایی مثل خبرگزاری فارس از این نویسنده‌ی مشهور ایرانی دل و یادِ خوشی ندارند حرفی نیست. بالاتر از آن، اصلِ نظام هم با غلامحسین ساعدی مشکل دارد. مشکلی تا آن حد حادّ که ۳۰ سال بعد از مرگش، آوردنِ نامش در یک برنامه‌ی فرهنگی در یک شبکه‌ی رادیویی فرهنگی باعثِ چنین واکنش‌هایی می‌شود. در این‌ها حرفی نیست. لابدّ بودجه و امکاناتِ دولتیِ که نباید صرفِ بزرگ داشتنِ نام کسی شود که سرِ موافقت با نظام را نداشت. گیرم که قفسه‌ای از گنجینه‌ی ادبیات معاصر به نام او باشد. گیرم که زندان شاه را هم تجربه کرده باشد. گیرم که به تعبیر زنده‌یاد احمد شاملو، بعد از آن زندان هم جنازه‌ی نیم‌جانی بیش نبوده باشد و دیگر زندگی نکند و آهسته آهسته در خود بتپد و بتپد تا بمیرد.

رئیس و مدیر اگر باشی، این‌ها که شمردم هیچ‌یک هیچ حق و مجوزی برای تو ایجاد نمی‌کند تا در رسانه‌ی رسمیِ نظام از او یاد کنی به نیکی. غلامحسین ساعدی هر چه بود و هر چه شد، بخواهیم یا نخواهیم، خوشایندمان باشد یا نباشد، نه چنان است که از مرتبه‌ی غلامحسینِ ساعدی بودن درجه‌ای بالاتر رود، نه با هیچ زور و فشاری می‌توان به مرتبه‌ای فروتر فرودش آورد. غلامحسین ساعدی غلامحسین ساعدی ست و غلامحسین ساعدی می‌مانَد. چه دوستارِ داستان‌ها و نمایشنامه‌ها و فیلمنامه‌هایش باشیم، چه معتقد باشیم “ساعدی نمایش‌نامه‌نویسی ملحد بود که در سال‌های قبل از انقلاب، آثار او توسطِ گروه‌های مارکسیست و ضدانقلاب جهت به انحراف کشیدن دانشجویان جدیدالورود به دانشگاه‌ها شدیداً ترویج می‌شد.” و حواس‌مان به این باشد که “نکته‌ی مهم در خاکسپاری ساعدی، عدم رعایت تشریفات اسلامی بود. او را مانند غربی‌ها با کت و شلوار و کراوات و بدون کفن در تابوت گذاردند و دفن کردند.”

این‌ها همه را بگذار و بگذر؛ آن‌چه دل را می‌سوزاند، سر بریدنِ برنامه‌ای ست که بعد از ۱۴ سال، دیگر فقط یک برنامه نبود. «هفت‌اقلیم» از دیرپاترین برنامه‌های رادیو فرهنگ بود که در دشوارترین دوره‌های سیاسی مثل سال ۱۳۸۸ هم سرِ پا ماند. رادیو فرهنگ از کم‌مخاطب‌ترین شبکه‌های رادیویی ست؛ مگر تیراژ کتاب به سیصد تا و پانصد تا و هزار تا نرسیده برای بیش از هفتاد میلیون جمعیت؟ اما هفت‌اقلیم در همین خانه‌ی کم‌جمعیت، تنها اتاقِ آراسته‌ بود برای نویسندگان و سینماگران و نمایش‌گران و نقاشی‌گران و موسیقی‌گران و دیگرگرانِ اهل فرهنگ و هنر که چراغش همیشه روشن بود و اجاقش همیشه گرم. در بزن و ببندِ تدریجیِ یک دهه‌ی اخیرِ این رادیو، و به لطف بالارفتن مورچگان از در و دیوارِ آن، دیگر هیچ از این شبکه‌ی فرهیختگان نمانده بود جز همین هفت‌اقلیم. تا چند سال پیش که هنوز تماشاگرِ نزدیکِ فرو ریختن دیوارهای این شبکه بودم، گاهی یقه‌ی مدیری را می‌گرفتم به اندرز و هشدار که چطور می‌توانید مهر تعطیل بکوبید به برنامه‌ای که دیگر به یک «نهاد» تبدیل شده است.

نهادها که فقط از بالا ساخته و اعلام نمی‌شوند. در عرصه‌ی فرهنگ و اجتماع، نهادها از پایین به بالا شکل می‌گیرند. گاهی یک آدم می‌شود نهاد. مثل زنده‌یاد انجوی شیرازی که در همین رادیو، که از جایی به بعد دیگر یک آدم نبود؛ یک نهاد بود. یا مثالِ عام‌ترِ آن مجله‌ی «فیلم». کیست که بتواند به خودِ منصفش بگوید مجله‌ی فیلم، اکنون فقط یک مجله است و دیگر هیچ؟ گاهی هم یک برنامه‌ی رادیویی مثل هفت‌اقلیم می‌شود نهاد. مجموعه‌ای تشکیل‌شده از شماری کاملاً قابل توجه از مخاطبانِ هدف و قدرت اثرگذاری بر ساختارهای مدیریتی رویدادهای فرهنگی و هنری و پذیرشِ عمومی نقدهای وارد بر اهل فرهنگ و هنر و آثارشان. ۱۴ سال، هر روز، در ساعتی تقریباً ثابت، به طور زنده.

این چیزی نیست که فقط خوش‌نیامدنِ فلان خبرگزاری یا روزنامه از ذکر نام غلامحسین ساعدی در آن بتواند دلیل تعطیلیِ کل این برنامه شود. مگر کم پیش آمده در برنامه‌های این بنگاهِ بانگ و رنگ، بروزِ اتفاقاتی بسیار مملکت‌ویران‌کن‌تر از آوردنِ نام ساعدی؟! چرا باید این خردک‌اتفاقِ ساعدیه در هفت‌اقلیم، مدیر این شبکه را به این تصمیم برساند که با افتخار در خبرگزاری فارس، سر بریدنِ کلِ این برنامه را اعلام کند؟ می‌خواهم به صادق رحمانیان، مدیر این شبکه، که از همکاران و دوستانِ سابق است این را بگویم که آن‌چه کرده، نه از سرِ حکمت است نه حتا از سر وفاداری به نظرگاهِ بالادستانِ ناظر. تعطیل کردنِ برنامه‌ای که به یک نهاد تبدیل شده، منِ حالا بیرون از مجموعه‌ی رادیو را جز به رازِ جذابیتِ آن میز و آن صندلی و آن دفتر عظیم شبکه نمی‌رساند.

افسوس می‌خورم، از این‌که گاه دمِ‌دماغ‌ترین نکته را هم باید نور انداخت تا دیده شود، بل‌که فهمیده و پسندیده شود. روشن‌تر و بدیهی‌ترین از این، که یکی از هزینه‌های تأمینِ این سایه‌ی عافیت، خسارتی ست که در درازمدت، گردنِ همین مدیران و بالادستان را می‌گیرد؟ تصور کنید گسستنِ مهم‌ترین جامعه‌ی مخاطبِ این شبکه‌ی کم‌مخاطب را از این شبکه، که دیگر دستِ خودِ مدیر و رئیس و حاکم هم به آن‌ها نمی‌رسد. در برنامه‌ای حرفی زده شده که به زعمِ برخی مقتدرانِ رسانه‌دار نباید زده می‌شد. وقتی به روالِ معمولِ دیگر برنامه‌ها و دیگر شبکه‌ها، با کمی توضیح و کمی توبیخ و کمی سر پایین گرفتن می‌توان از این خردک‌اتفاقِ ساعدیه در برابر رسانه‌های مچ‌بگیر گذشت، شمشیر کشیدن و فرو کردنِ آن در قلبِ برنامه‌ای که سرمایه‌ی شبکه و خودِ شما ست چرا؟ واکنشی تا آن حد افراطی و از سرِ وادادگی که یکی از همین رسانه‌ها با اشاره به توبیخ عوامل برنامه، جفا بگذارد و از سر بهت بنویسد: “البته این تمام بلایایی که سر این برنامه آمد، نبود و «هفت اقلیم» برای همیشه با رادیو فرهنگ خداحافظی کرد.” و به فرهنگ زدند گردنِ برنامه‌ای! لبخند بزنید، شما در مقابل دوربینِ عقل و انصاف و اعتدال قرار دارید!

مدتی قبل از این ماجرا، کسی را که در این ۱۴ سال نویسنده، سردبیر و مسئولِ این برنامه بود از کار برکنار کردند، لابدّ تا فتیله‌ی روشنفکریِ آن را کمی پایین بکشند. بارها به نیلوفر زندیان، مسئول فرهیخته‌ی این برنامه، می‌گفتم که هفت‌اقلیم فرزندِ او ست، هم‌چنان‌که مثلاً خوابگرد فرزندِ من. با همه‌ی تلخی و گَندیِ این خبر، حالا که در نبودِ اجباریِ او بر سر این برنامه، این فرزند برومند را تعطیل اعلام کرده‌‌اند، دوست دارم به او بگویم که هفت‌اقلیم مُرد از بس که تو را نداشت.