خوابگرد

غلامعلی حداد عادل، ابوریحان بیرونی و باقی ماجرا

غلامعلی حداد عادل در مقام رئیس فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی در جایی از سخنانش در آیین ترحیم زنده‌یاد ابوالحسن نجفی، از ابوریحان بیرونی یاد کرد و گفت: در آخرین دیدار، ایشان تقریباً در حال اغما بود. وقتی فهمید من آمده‌ام، چشمانش را باز کرد و به دشواری شروع به صحبت کرد. من از او پرسیدم در معناهایی که برای «زدن» آورده‌اید، «ورق زدن» را جا انداخته‌اید. استاد در همان حال شروع کرد به بحث کردن که من را به یاد حکایت معروفی درباره ابوریحان بیرونی انداخت. آن هنگام که او در بستر بیماری بود و از عالمی که به دیدار او رفته بود سؤالی پرسید. وقتی عالم گفت که الان چه هنگام پرسیدن این سؤال است، جواب داد، اگر جواب این سؤال را بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانسته بمیرم؟

سردر ورودی فرهنگستان

همان حکایت معروفی که اگر از هر ده ایرانی در باره‌ی ابوریحان بیرونی عظیم‌الشأن بپرسی، ۹ نفر و نصفی از آنان یحتمل فقط همین را از او می‌دانند که ذوق‌زده تعریف کنند و سرشان را بالا بگیرند. از جناب حدادعادل که عوامِ منتقدِ فرهنگستان را حرام‌لقمه می‌خواند که با کش‌لقمه‌ی جوک‌آلود آنان هم بی‌مناسبت نباشد، یا شعر دردسرساز و جنجالی‌اش در باره‌ی زبان فارسی را نه تنها بر دیوار بنیاد سعدی که بر سردرِ فرهنگستانی هم کاشیکاری می‌کند که خود ریاست آن‌ها را بر عهده دارد، یا اصلاً در همین مجلس یادبود هنگام یادآوری فعالیتش در مؤسسه‌ی فرانکلین عبارت حیرت‌انگیز «از بد حادثه» را می‌افزاید و با انکار افتخار همکاری با فرانکلین، ادیبان سوگوار مجلس را جملگی انگشت‌به‌دهان می‌گرداند، این مقدار عوام‌گرایی و جای‌اشتباه‌نشستگی بعید نیست. این‌که کسی را که عمری را سال به سال نثارِ زبان فارسی کرد، با دانشمندی مقایسه کند که با همه‌ی عظمت و شکوهش در تاریخ تمدن ایران، از بلندآوازه‌ترین فارسی‌گریزان همین تاریخ است.

ابوریحان بیرونی یکی از بزرگ‌ترین چهره‌های فرهنگ اسلامی ست که علاوه بر فارسی، بر زبان‌های هندی، عربی و یونانی نیز تسلط کامل داشت و مرتبت علمی‌اش در علومی چون انسان‌شناسی، ریاضیات، نجوم و تاریخ به‌قدری بلند بود که امروزه او را یکی از دانشمندان همه‌ی اعصار می‌خوانند.

با این احوال، در سده‌های ۴ و ۵ هجری قمری که فارسی‌ستیزی در بخشی از سراندامِ ایران آن دوران جریان داشت، ابوریحان بیرونیِ خوارزم‌زاده نیز خود را اساساً فارسی‌زبان نمی‌دانست و چنان از فارسی بیزار بود که می‌گفت: «اگر مرا به عربی هجا [دشنام] گویند دوست‌تر دارم تا به فارسی مدح کنند.»

البته فارسی‌گریزی و، به‌طور عام، عجم‌ستیزی او به نظر می‌آید هم جنبه‌ی علمی داشته مبتنی بر پیش‌داوری او در توانمندی زبان فارسی در نگارش علوم، و هم برمی‌گشته به نظرگاه شخصی منفی او به فرهنگ خسروانی کهن ایران که در زمانه‌ی او در جامعه و به‌خصوص در میان عوامِ فارسی‌گوی عربی‌ندان جلوه‌ی بسیار داشت. بیرونی تا آن حد در این امر پیش ‌می‌رود که مثلاً در ماجرای ثروت‌های افسانه‌امیزی که به دست سعدابی‌وقاص افتاده بود، از تعبیر تحقیرآمیز «حماقات‌العجم» استفاده می‌کند و می‌گوید: می‌پندارم که این روایت‌ها چیزی جز حماقات‌العجم نیست.

او در دفاع از عربی و هجوم به فارسی چنین می‌نویسد:
«گروه‌های بسیاری از مردمان طبقه‌ی دوم… فراهم آمدند تا دولت را جامه‌ی عجمی بپوشانند اما بازارشان گرمی نیافت. چراکه پیوسته بانگ اذان، پنج بار در هر روز، به گوش‌شان فرو می‌رود و نماز با آیات قرآن به زبان عربی مبین برپا می‌گردد و مردمان صف‌اندرصف پشت پیش‌نمازان می‌نشینند و… همه‌ی دانش‌ها از گوشه و کنار جهان به زبان عربی ترجمه شد و زیبایی یافت و بر دل‌ها گوارا آمد… البته که هر امتی زبانی را که با آن مأنوس است و به آن خو گرفته و هنگام گفت‌وگو با یاران و همطرازان به کار می‌گیرد شیرین می‌یابد. من این وضعیت را قیاس به خویشتن می‌گیرم: جان من بر پایه‌ی زبانی سرشته شده که اگر دانشی را به آن درآورند، سخت شگفت می‌نماید چندان‌که گویی اشتری ست بر ناودان یا زرافه‌ای ست بر آب‌گذرِ بیابان. پس از این زبان (خوارزمی)، با عربی و فارسی آشنا شدم؛ بنابراین من در این دو زبان دخیل ام و متکلف. اگر مرا به عربی هجا گویند دوست‌تر دارم تا به فارسی مدح کنند. راستی سخن من بر کسی پدیدار می‌شود که در ترجمه‌ی فارسی یک کتاب علمی نیک بنگرد؛ وی خواهد دید که چگونه رونق آن دانش از میان رفته، روحش بیفسرده و چهره‌اش سیاه گشته است و دیگر نمی‌توان از آن بهره گرفت. سبب آن است که این زبان تنها شایسته‌ی روایت‌های خسروانی و داستان‌های شبانه است.»*

به گفته‌ی آذرتاش آذرنوش، متأسفانه این‌گونه زخم‌زبان‌ها در آثار ابوریحان بیرونی اندک نیست و گاه حتا دلیل روشنی هم برای آن نمی‌توان یافت. اما با این همه عجم‌ستیزی، باز او فارسی‌دان بزرگی بود و همه‌ی دانشمندان، «التفهیم» فارسی او را فصیح و شیوا دانسته‌اند. از میان حدود ۱۸۰ کتاب و رساله‌ی اغلب عربی او در زمینه‌های گوناگون، همین یک کتاب التفهیم، که آن را هم به فارسی و هم به عربی نوشت، بی‌تردید یکی از مهم‌ترین آثار علمی سده‌های نخست هجری قمری ست. کتابی که هم تا قرن‌ها کتاب درسی ریاضیات و مقدمات نجوم بود و هم یکی از معدود منابع ارزشمند اصطلاحات علمی به زبان فارسی ست.

القصه، ابوریحان بیرونی دانشمندی بود بس بزرگ و جامع‌الاطراف و مایه‌ی افتخارِ نه فقط ایرانیان که اکنون از مفاخر جامعه‌ی بشری ست در مجموعه‌ی تاریخ جهان. اما فارسی‌گریزی و عجم‌ستیزی او نیز مستند به اشارات بسیارِ خود در آثارش، چیزی نیست که پوشیده مانده باشد.** کاش ابوالحسن نجفی زنده بود و به رئیس فرهنگستان زبان و ادبیات فارسی می‌فرمود که در ستایش علم‌اندوزیِ کسی که بزرگ‌ترین ثمره‌ی زندگی‌اش، باغبانی و آبیاری زبان فارسی ست، کج‌سلیقگی نفرماید و دستِ‌کم بی‌خیالِ ابوریحان بیرونی شود، تا نه تنِ نازک ادیب ازدست‌رفته را در گور بلرزاند و نه روح پرفتوح ابوریحان بیرونی را در آسمان.

*‌ چالش میان فارسی و عربی، آذرتاش آذرنوش، نشر نی، ۱۳۸۵، صص ۱۹۵ تا ۱۹۹
*‌* آذرنوش: عدم چالش میان فارسی و عربی و نیز عامی‌گرایی فارسی، به‌طور قطعی و قالبی پذیرفتنی نیست. البته می‌دانیم که هرگز هیچ حزب یا گروهی به نام شعوبیه یا غیر آن برای مبارزه با عربی تشکیل نشده و هیچ‌کس آشکارا با عربی نستیزیده است. اما هنگامی فارسی در همه‌ی زمینه‌ها، از تفسیر و تاریخ گرفته تا اخترشناسی و فلسفه به نگارش درمی‌آید و مخاطبانی بس پرشمارتر از مخاطبان عربی می‌یابد، ناچار عربی را از حوزه‌های متعددی بیرون می‌راند یا دتس‌کم جا را بر آن تنگ می‌سازد. این چالش، هم‌چنان‌که در واکنش‌های ثعالبی و بیرونی و دیگران دیده می‌شود، پیوسته اما ناگفته و اعلان‌نشده، وجود داشته است. (همان، ص ۳۳۱)