حبیب حسینیفرد: گفته بود که کتابهایش همه دربارهی کتاب هستند؛ اگر استراوس کان میبود، کتابهایش دربارهی سکس بود و اگر برلسکونی، دربارهی پول.
در توصیف اشیا و جزئیات و رفتارها، دستی توانا داشت. و توصیه میکرد که برای نویسندهشدن، ابتدا باید پارودی یا «نقیضهنویسی» از آثار معروف را فرا گرفت. میگفت که لازمهی نقیضهنویسی، تقلید است و، تا تقلید اولیه نباشد، نویسنده و هنرمند راه نمیافتد. او پروست را در نقیضههایی که بر کتابهای بالزاک و فلوبر نوشته، شاخصترین نقیضهنویس دنیا میدانست.
امبرتو اکو، خودش با کتاب «اثر هنری باز»، که سال ۱۹۶۲ منتشر کرد، خواننده را اختیار داد که به تأویل متن دست زند و در فکر نباشد که نویسنده چه میخواسته بگوید، بلکه سعی کند که تفسیر و روایت خود را از اثر بیافریند. بعدها، از اینکه در این زمینه زیادهروی شده و شعار مرگ مؤلف یکهتاز میدان شده، دلخور بود. پس، کتاب «مرزهای تفسیر» را نوشت و چنین هشدار داد:
«تا سی سال پیش من بر روی آزادی بی حد و مرز پذیرندهی اثر پافشاری میکردم. تأکید من این بود که تفسیر، نوعی دیالتیک، میان آزادی و قدرت کشف خواننده از یک سو و وفاداری به متن از سوی دیگر، است. در این سی سال اما، دربارهی آزادی خواننده بیش از حد اغراق شده و این واقعیت که هر متن و اثری در شرایط تاریخی مشخصی پدید آمده، در سایه قرار گرفته است. فرق است میان زمانی که از یک خانه صحبت میکنیم و زمانی که از فضای لایتناهی سخن می گوییم. اثر هنری مثل خانه است. بالأخره چارچوبها و محدودیتهایی دارد و نمیتوان در آن هر کاری را انجام داد.»
اینکه در کنار کارهای نظریاش در زمینهی زبان و فلسفه و جستارنویسی، به رماننویسی هم دست میزد، از این حکایت داشت که میخواست با رویآوردن به تصویر و بیان هنری و میدان دادن به احساسات زیباشناختی، از جدیت و خشکی کار پژوهش و چالشها و تنشهای روزمره بکاهد و، (در مورد خود اکو) بخشی از دادهها و اطلاعات وسیع تاریخی و فلسفیاش را جامهی هنری بپوشاند.
«اگر در شرایطی قرار بگیرم که مجبور باشم یکی از رمانهایم را انتخاب کنم، «آونگ فوکو» را انتخاب میکنم، نه «نام گل سرخ» را. از آونگ خیلی بیشتر راضیام. بلوغ و پختگی بیشتری در آن است. ولی خب، سرنوشت این بوده که، نام من با نام رمان «نام گل سرخ» پیوند بخورد ـ سرنوشتی که در مورد بسیاری از نویسندگان هم تکرار شده است. گابریل گارسیا مارکز رمانهای زیبای بسیاری نوشته، ولی «صد سال تنهایی» او معروف شده. کاش نویسنده بتواند، نه با اولین که، با آخرین کتابش به اوج شهرت برسد. بیچاره میشوی اگر با اولین کتابت به شهرت برسی.»
امبرتو اکو بعد از نام گل سرخ، شش رمان دیگر نوشت. یعنی در هر پنج سال یک رمان. ولی هیچکدام به شهرت «نام گل سرخ» نرسیدند. اکثر رمانهای او به فارسی هم ترجمه شدهاند، از جمله، «گورستان پراگ» که اخیراً ترجمهی تازهای از آن به بازار آمده است. برخی کتابهایش در زمینهی زبانشناسی، حالا به آثار مرجع در جهان بدل شدهاند. جستارها و مقالات او در روزنامهها و ماهنامههای مختلف ایتالیا همیشه خواندنی بودهاند. او در ارگان حزب کمونیست مینوشت و هم در نشریات لیبرال. در مسکوی دوران شوروی به او نشان افتخار دادند، هم در تلآویو و نیویورک.
امبرتو اکو و سیاست
گهگاه به صورت فعال در زمینههای سیاسی درگیر میشد و، بهخصوص در زمان زمامداری برلسکونی بر ایتالیا، از منتقدان سرسخت او بود. امبرتو اکو زمانی تهدید کرد که اگر برلسکونی بیشتر در صحنهی سیاسی ایتالیا بقای بماند، از ایتالیا میرود. رفتن اکو، با اعتبار و شهرت بینالمللیاش، مسئلهی آسانی برای وجههی ایتالیا نبود. برای مقابله با سیاستهای برلسکونی، گروه روشنفکری مخالفی را هم پایه گذاشت با نام «آزادی و عدالت».
زمانی که از امبرتو اکو خواستند که در دفاع از آزادی مطبوعات در ایتالیا، مقالهای بنویسد، گفت که، اگر آزادی مطبوعات به حامی نیاز داشته باشد، معنای خوبی برای جامعه و مطبوعات آن جامعه ندارد. در یک جامعهی سالم، نیازی به دفاع از آزادی مطبوعات نیست، چراکه هیچکس، در خواب هم، در اندیشهی محدود کردن آن نیست. او این را که کار ایتالیا به اینجا کشیده که به دفاع کسانی چون او از آزادی مطبوعات نیاز دارد، قسماً به گردن تمکین و همراهی جامعه با سیاستهای بالاییهای انداخت و اینکه «نهگفتن» در جامعه رواج لازم را ندارد:
“در سال ۱۹۳۱، حکومت فاشیستی ایتالیا تمامی استادان دانشگاهها را، که در آن زمان تعدادشان ۱۲۰۰ تن بود، مجبور کرد که نسبت به رژیم سوگند وفاداری یاد کنند. تنها دوازده تن از آنها (یعنی یکدرصد) از این کار سرباز زدند و بیکار شدند ـ گاهی از چهارده تن امتناعکننده سخن گفته میشود. همین که آگاهی در این زمینه، اینچنین ناروشن است، نشانهی این است که مسئله در آن زمان چهقدر کماهمیت تلقی میشده است. شاید به توصیهی افرادی مانند «پال لیمرو تولیاتی»، یکی از فعالان چپ و یا «بندتوکروچه» فیلسوف، خیلیها سوگند وفاداری یاد کردند تا بتوانند به تدریس ادامه دهند، هرچند برخی از آنها بعدها در دوران پس از جنگ، از مهرههای مهم مبارزهی ضدفاشیستی شدند.
شاید آن ۱۱۸۸ تنی که سوگند وفاداری یاد کردند، دلایل کاملاً خوب و شرافتمندانهای داشتند. اما آن دوازده تن که امتناع کردند و از سوگند سرباز زدند، آبروی دانشگاه، و بیشک آبروی کشور، را نجات دادند. از این رو، ضروری است که گاهی امتناع کنیم، حتا اگر تأثیر چندانی نداشته باشد. در این صورت، دستکم نسل بعدی میداند که بودند کسانی که سر باز زدند، امتناع کردند و همکاری نکردند.”
در همین اکتبر گذشته، بهرغم جولان سرطان، حال و روزش همچنان خوب بود و در نمایشگاه فرانکفورت حیّ و حاضر، تا تازهترین کتابش را معرفی کند، رمانی با نام «شمارهی صفر» که در آن، رابطهی میان ژورنالیسم زرد و سیاست فسادزده را به تصویر میکشد و ژورنالیسم جدی را در معرض این تهدید ترسیم میکند که در برابر حرکت خزندهی ژورنالیسم زرد، روزبهروز بیشتر عقب مینشیند.
امبرتو اکو دیشب، در برابر زندگی عقب نشست و، در ۸۴ سالگی با جهان ما وداع کرد.