بیرحمانه است گفتن اینها دربارهی خودکشی کورش اسدی اما بیرحمانهتر است اعتباربخشی به یأس، به درماندگی، و به افسردگی.
سایه اقتصادینیا: «در گوشه نشستن و قیافۀ هنرمندانه گرفتن و سینیک شدن و انزوا گزیدن و به تریاک و الکل پناه بردن کار وازدههاست، کار از پا نشستههاست، نه کار هنرمندان».
این جمله از جلال آلاحمد است، برگرفته از گفتاری که به مناسبت برگزاری نمایشگاه نقاشی هوشنگ پزشکنیا در گالری آپادانا ادا کرده بود و در نشریۀ مهرگان (سال دوم، شمارۀ پنجم، ۱۶ اسفند ۱۳۲۸) چاپ شده است. این جملات، دربارۀ پزشکنیایی که در یکی دو دهۀ بعد با بیماری روانی دستوپنجه نرم کرد و با پریشانی کامل در پنجاهوپنج سالگی زندگی را ترک گفت، اکنون شاید بیرحمانه به نظر برسد. بیرحمانه است، چون آلاحمد در آن زمان نمیدانست که پزشکنیا بیمار است و همین بیماری او را در جادۀ مرگ پیش خواهد راند. و بیرحمانهتر است یادآوری آن، حالا که جامعۀ ادبی سوگوار مرگ خودخواستۀ کورش اسدی است.
بیرحمانه و ناجوانمردانه است سر از این اندوه بالا آوردن و گفتن که خودکشی او محصول محتوم افسردگی بود، همچنانکه خودکشی غزاله علیزاده نتیجۀ محتوم همین بیماری، و خودکشی صادق هدایت نیز و خودکشیهای مکرر و نافرجام فروغ فرخزاد نیز. و ناجوانمردانه است بگوییم افسردگی بیش از هرچیز به عوامل وراثتی بستگی دارد، نه به نویسنده بودن. و بیرحمانه است آبجکتیو بودن و کار را به پروندۀ پزشکی هنرمندان کشاندن. بیرحمانه است چون چهرۀ متفکر و غمزدهای را که سالهاست در دود سیگار پنهان شده و از اندوه و افسردگی اعتبار روشنفکرانه میگیرد بر هم میزند، و خط باطل میکشد بر چهرۀ جوانان تنبل و بیکارهای که پشت نقاب دودآلود روشنفکری پنهان شدهاند و خیال میکنند با نجار و معلم و راننده و پزشک تفاوتی ماهوی دارند و به سبب همین تفاوت، جامعه باید به آنها پول بدهد تا بنشینند و بنویسند.
افسوس، خودکشی ورش اسدی، که اهل اداهای روشنفکرانه هم نبود و بیشعار و آزار زیست، چه او دانسته و خواسته باشد و چه نه، لاجرم به بازتولید و اعتباربخشی به همین چهره انجامید: چهرهای که آلاحمد با زبان تیز طعنهآلودش توصیف کرده است. چهرهای که با چهرۀ نویسندگان جهانی روزگار ما بسیار فاصله دارد، همین خیل نویسندگان و هنرمندان غربی و شرقی که از جامعه طلبکار نیستند، هیچ ابایی ندارند که برای تامین معاششان دو سه جا کار کنند و خیال نمیکنند دیگر اقشار جامعه باید آنها را باد بزنند تا آنها در آسودگی کامل تراوشهای طلایی قلمشان را برای جامعهای نفهم و مفلوک حرام کنند.
نویسنده هم باید کار کند، مثل بنا و کفاش و فروشنده. کارش چیست؟ نوشتن. در هیچ جای دنیا، هیچ جای دنیا، نوشتن شغل پردرآمدی نیست، مگر وقتی که با محبوبیت و معروفیتی نسبی همراه شود که تضمینکنندۀ فروش مستمر آثار قلمی است. هیچ نویسندهای نیست که با پنج کتاب داستان مجموعاً هزار صفحهای و شهرت زیر متوسط توانسته باشد تامین معاش کند. نویسندگی شغل پردرآمدی نیست، چنانکه معلمی و کفاشی و کارگری و هزار شغل دیگر، که اربابانش لزوماً منّتی بر سر جامعه ندارند و خیال نمیکنند دیگر افراد جامعه گول مطلقاند و ارزش کار آنها را نمیدانند. نویسنده هم باید کار کند.
هرکس افسرده است، نویسنده نیست و هرکس هم نویسنده است لزوماً افسرده نیست. افسردگی بیماری است و خودکشی یکی از نتایج غمانگیز آن. کسی که میخواهد نویسنده باشد، باید کار کند، نه اینکه سیگار پشت سیگار دود کند و شب تا صبح بنوشد و صبح تا ساعت یازده زیر لحاف باشد و همۀ اینها را هم نشان روشنفکری بداند، اما حاضر نباشد مثل نجار و مهندس و وکیل و آشپز دستکم از ساعت ۸ تا ۵ کار کند. نویسنده هم باید پروداکتیو باشد. و خودکشی کورش اسدی ، ناگزیر، به بازتولید چهرهای انجامید که در سوی مخالف این توصیف مینشیند. به بازتولید چهرهای کدر و افسرده از هنرمند ایرانی.
بیرحمانه است گفتن اینها. اما بیرحمانهتر است اعتباربخشی به یاس، به درماندگی، و به افسردگی. بیرحمانهتر است سوق دادن نسل جوان نویسندگان به سوی این تصویر. نسلی که باید قلم پرخونش را با حرارت در کار سازندگی بلغزاند و یکدم از جوش و خروش و کار و امید بازنایستد، نباید منتهای نوشتن را خودکشی بداند.