هفته گذشته در کتابفروشی صادق هدایت در برلین چشمم به کتابی خورد با عنوان جهالت اثر میلان کوندرا که با یک نگاه دریافتم باید برگردان رمان تازهی کوندرا باشد با این عنوان و مشخصات کتابشناختی:
Kundera, Milan, L’ignorance, Gallimard, Paris, 2003
بر دریغم افزوده شد که مترجمان، قربانی دیگری از کوندرا گرفتهاند. ترجمهی عنوان رمان کوندرا به جهالت، خود نشان میداد میزان درک مترجم را از اثر و سنجهای بود برای دقت ترجمهی سراسر کتاب. گویا این ترجمه با فاصلهی بسیار کمی از انتشار متن فرانسهی کتاب در تهران چاپ شده است.
L’ignorance که تقریباً برابر واژه انگلیسی Ignoranc است بیشتر به معنای غفلت کردن، نادیدهگرفتن و خودآگاهنبودن و ندانستن چیزی است که انتظار دانستن آن میرود. همانگونه که خوانندگان کوندرا میدانند، سبک وی تحلیل موقعیتهای انسانی از راه تأمل هنرمندانه و ادبی در آنهاست. او گاه شماری از این موقعیتها را در صورتبندیهای شبهفلسفی تحلیل میکند که به کار برخی از آثار ادبی فیلسوفان اگزیستانسیالیست نزدیک میشود. بنابر این «غفلت» از این نکتهی کانونی، میتواند سبب ناآگاهی و دوری از گوهر رمانهای کوندرا شود. گمان دارم اگر در همین رمان کسی، دستکم، معنای واژگانی عنوان آن را نفهمیده باشد از خود اثر هم درکی تمام نخواهد یافت.
پس از انتشار رمان «هویت» ناقدان ادبی در فرانسه بدان بیمهری کردند و در نسبت به دیگر آثار کوندرا آن را اثری بیاهمیت و نشانهی افول هنری وی دانستند. کوندرا رمان L’ignorance را سه سال پیش، سال دوهزار، منتشر کرد اما نه به زبان فرانسه که رمانهای اخیرش را مینوشت. حتا ترجمهی اسپانیولی این کتاب هم خیلی پیشتر از متن فرانسه منتشر شد. گویا کوندرا هم با عرصهی فرهنگی فرانسه قهر کرده بود. وقتی انتشارات گالیمار که ناشر اصلی کوندراست L’ignorance را چاپ کرد با استقبال گستردهی فرانسویان رمانخوان رویارو شد. همان هنگام ضمیمهی کتاب روزنامهی لوموند که هر جمعه منتشر میشود و از معتبرترین نشریههای نقد کتاب در فرانسه است، صفحهی نخست خود را یکسره بدان اختصاص داد. نشریات ادبی دیگر هم نوشتند و آن را اثری قابل اعتنا شمردند، از جمله مجلهی ادبی magazine littéraire که در شمارهی ماه آوریل امسال، شماره چهارصد و نوزده، مطلبی نوشت با عنوان «میلان کوندرا: کتاب تبعید». ماری لور دلورم این کتاب را «تابلویی فوقالعاده از انسانی دیروزی توصیف کرد که در جهان امروز زندانی است. گفتاوردی که این مجله در معرفی رمان کوندرا از آن برگزیده بود این پاره بود:
«دربارهی آینده همه اشتباه میکنند. آدمی نمیتواند جز از زمان حال مطمئن باشد. ولی آیا واقعاً همین طور است؟ آیا واقعاً آدم میتواند از زمان حال آگاه باشد؟ آیا میتواند دربارهی آن داوری کند؟ مطمئناً نه. برای اینکه کسی که نمیتواند از آینده خبر داشته باشد، چگونه میتواند معنای زمان حال را دریابد؟ اگر ندانیم که به سوی کدام آینده، زمان حال ما را می برد، چگونه خواهیم توانست بگوییم این زمان حاضر خوب است یا بد، شایستهی تأیید است یا بیاعتمادی یا نفرت؟»
داستان، روایت نوستالژی انسان تبعیدی است که برای او طبیعتی ثانوی میشود و حتا زمانی که به وطن خود بازمیگردد باز هم در نوستالژی است و در وطنش خود را تبعیدی حس میکند. داستانِ زنی از پراگ است، تبعیدی پاریس که به پراگ آزاد بازمیگردد. برای من که در پاریس و پراگ زندگی میکنم، رمانی بسیار گیراست. فراتر از آن حکایت یک وضع انسانی است که پراگ و پاریس نمیشناسد و مفهوم تبعید را حتا به مرتبهی مابعدطبیعی فرامیبرد… [متن کامل]