پول چرک کفِ دست است، ولی نمیدانم چرا آدمِ چرکو، تودلبروتر و معتبرتر از آدم پاکیزه و پاکدست است! عینِ منِ دستتمیز اما بیاعتبار که میخواهم خلاصهداستانِ پدرجدِّ واژههای تومان و ریال و روزگارِ معنایی واحد پول ایران در دورههای گوناگون را برایتان بنویسم …
این نوشتار، تحلیلی محتوایی ست از آنچه در رمان «هیچوقت» لیلا قاسمی میگذرد و قصد نکتهپردازی ادبی ندارد. بیشتر نقدهایی که در بارهی این کتاب نوشته شده، سوی تحلیل را به سمت جنگ و اثرات آن گرفته است. اما این نوشتار قصد دارد پای…
از چند ساعت بعد از انتشار فراخوان جایزهی ادبی بهرام صادقی، کاربران داخل ایران به جای خوابگرد، تابلوی فیلترینگ را میبینند. پیام خودکار سایت فیلترینگ میگوید خوابگرد مسدود نیست. مسئول مربوط هم پشت تلفن همین را میگوید و اضافه میکند که مشکل زیرساختی دارند…
باعث افتخارم است که بعد از ۱۲ سال، دومین دورهی جایزهی بهرام صادقی را که مسابقهای ست اینترنتی برای داستان کوتاه، با داوری فرشته احمدی، دکتر حسین پاینده، حسین سناپور و محمدحسن شهسواری، اعلام میکنم. به نویسندگان آثار برتر، لوح تقدیر و جایزهی نقدی…
بهرام حدود ساعت نه و نیم به منزل آمد. دخترها خواب بودند. برای صرف شام با بهرام به آشپزخانه رفتیم. در حین صرف شام، بهرام دربارهی کرم بهداشتی بپانتن حرف میزد. ناگهان کلامش قطع شد، دستی که قاشق در آن بود، در فاصلهی میان…
بهرام صادقی بیش از هر نویسندهی ایرانی مدرن است. واژهی مدرن در اینجا بار ارزشی ندارد، هر چند در مورد صادقی از نکات بارز جهان داستانی او ست. بهرام صادقی به نحو بیسابقهای ـ در میان نویسندگان ما ـ در محل تلاقی دو ویژگی…
دو ضربیِ بیات ترک یکی از ساختههای ابوالحسن صبا ست که شاید از نظرِ ساختار ملودیک، مهمترین اثر صبا باشد. این اثر را صبا نخستین بار برای یک ویولون تنها ساخت و اجرا کرد. هفت اجرای متفاوت از این اثر زیبا را میتوانید در…
اگر در بیلبوردهای جنجالیِِ قبلیِِ مؤسسهی «اوج» در تهران، اوباما و شمر در کنار هم ایستاده بودند و هشدار از پی هشدار بود که صداقتِ طرف مذاکره از نوع امریکایی ست که جز به قلدری و جهانخواری معنا نمیشد، حالا قرار است در حمایت…
کسی از دوستش میپرسد: قبراق درست است یا غبراغ یا غبراغ یا غبراق؟ و دوستش جواب میدهد: Ghebragh . از این واژهی چنداملایی که بگذریم، خودِ فینگلیش نوشتن اصل ماجرا ست که همان را هم به فنلاندی میگوییم فینگلیش…
اولین بار که شلوار جین پوشیدم، ۲۳ سال پیش بود. جوان بودم. سخت راه میرفتم، انگار که سنگ بسته باشند به پاهایم. بدترش این بود که خیال میکردم همه نگاهم میکنند. سرم را پایین گرفتم و موزاییکهای پیادهرو را شمردم و دراز دراز رفتم…