Browsing Category

آثار برگزیده

داستان یک تکه کاج
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «یک تکه کاج»، پویا منشی‌زاده

من دارم می‌میرم. البته که همه‌ی آدم‌ها دارند می‌میرند. از همان لحظه که به دنیا می‌آیند دارند می‌میرند. اما من الآن توی آخرهای فعل «داشتن مردن» هستم. این را دکتر هاشمی می‌گوید. چرا فامیل خیلی از دکترها هاشمی‌ست؟ دکتر سید احمد هاشمی. یکی از…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان کار گل
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان کوتاه «کارِ گِل»، مهدی حمیدی پارسا

لا یَرُدُ الاحسان الا الحِمار، فقط خر احسان را رد می‌کند. این را طلبه‌های مدرسه می‌گفتند وقتی کسی چیزی تعارفشان می‌کرد. دعوت زن را نپذیرم حمارم و چه بسا همین باشم اگر بپذیرم. این را هم می‌گویند مثل حمار توی گِل گیر کردن... گِل…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان هوش سبز
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «هوشِ سبز»، پرستو گرانمایه

فرانسواز، پیرزنی که خیال می‌کرد من مِری هستم، دیشب در خواب مُرده. صبح که رسیدم مارلین خبر داد. پیشنهاد کرد نیم ساعت دیگر بروم تا با هم قهوه بخوریم. تصمیم گرفتم به حیاط آسایشگاه بروم و بین درختان قدم بزنم. هفته‌ای دو بار با فرانسواز…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان آمیخته به بوی ادویه‌ها
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «آمیخته به بوی ادویه‌ها»، مریم منوچهری

به مردی که روبه‌رویم و آن سوی خیابان ایستاده، نگاه می‌کنم که برای سبز شدن چراغ پا به پا می‌کند. کیف چرمی توی دستش به نظر نو می‌رسد. فکر کنم اگر سرم را ببرم جلو، بوی تند آن مزاجم را به هم بریزد. مرد…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان کوتاه مونس
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان کوتاه «مونس»، بهاره ارشد ریاحی

خورشید شصت و چهار سال دارد؛ به روایت سِجِلی که دو سال بعد از تولدش برایش گرفته‌اند. سی و پنج سال است در طبقه‌ی دوم آپارتمانی در کوچه‌ی جواهریانِ امیرآباد زندگی می‌کند. درست یک سال بعد از این‌که شوهر اولش به خاطر این‌که بچه‌اش…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان کوتاه میخ
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان کوتاه «میخ»، ایمان اسلامیان

- «از اینجا که شما ایستاده‌ای فاصله‌ای ندارد. پشت آن انبار اشتراکی بزرگ؛ دویست سیصد متر که جلوتر بروی می‌بینی که دیگر چیزی از دیوارهایش نمانده. البته از همان موقع خراب شدنش شروع‌شده بود. قهوه‌خانه‌چی تنها مانده بود و به تک‌و‌توک رهگذرها و البته…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان پرتقال‌های خونی
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «پرتقال‌های خونی»، دامون بهرنگ

کاسه‌ی چشمم درد گرفته، نور ماشین‌ها می‌پاشند روی شیشه‌ی خیس وقطره‌های باران‌، پرنورترش می‌کنند و مثل نیزه فرو می‌روند توی تخم چشمهایم. پلکهایم با عبور هر ماشینی باز و بسته می‌شود، رانندگی در شب برایم ممنوع است.شب کوری میراث باباست‌. آن شب که تلفن…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان خشکشویی سپید
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «خشکشویی سپید»، موژان اردانی

ون فولکس مدل ۱۹۷۷ داشت سربالایی‌ای را هلک و هلک پشت سر می‌گذاشت و وقتی در سراشیبی می‌‌افتاد چنان تند می‌کرد که انگار ترمز بریده‌ است. رادیوی ماشین خراب بود و حسام که عادت داشت حتی هنگام خواب هم وزوزی توی گوش‌هاش باشد ناچار…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان سفید سفید مثل برف
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «سفیدِ سفید مثل برف»، فریده شبانفر

صبح زود بود که برف شروع به باریدن کرد. توران در حاشیه خیابان ایستاده بود، بی انتظاری...دانه‌های برف روی مژه‌هایش که می‌نشست از خواب آلودگی مانده از شب قبلش می‌کاست. سردش بود و جابجای تنش از درد می‌سوخت. لباس نازکش گرما…

۲۶ دی ۱۳۹۵
داستان خاطرات عینک دودی
آثار برگزیده جایزه‌ی بهرام صادقی

داستان «خاطرات عینک دودی»، نیکزاد نورپناه

امثال ما زیادند: دانشجویان فنی که لیسانس‌شان را از دانشگاه‌های سراسری تهران یا شهرستان‌های موجه گرفته‌اند و برای تحصیل در مقاطع تکمیلی راهی غرب می‌شوند. احیاناً مقرری ریزی هم از دانشگاه دریافت می‌کنند که برای زندگی مسکینانه‌ای کافی‌ست. اسمش را می‌گذارند بورسیه یا فاند…

۲۶ دی ۱۳۹۵
Back to Top