ویراستار یا وَویراستار؟
در چند سال اخیر متوجه شدهام ما فقط ویراستار نداریم؛ شغل (یا سرگرمی) دیگری هم داریم با عنوان «وویراستار». البته دلیلش را دقیقاً نمیدانم که مربوط میشود به اوضاع بدِ اقتصادی یا جذابیت عنوان ویراستار یا «خب این که کاری نداره!» فقط این را میدانم که از دورانِ مرحوم گودر، زیاد میدیدم که برخی دوستان داستاننویس یا مترجم یا روزنامهنگار در کنار کارهایی که کردهاند «ویرایش» را هم مینویسند. کمکم ادعای ویراستار بودن طبقهی فرهنگی جامعه را هم درنوردید و زینتبخش سایر طبقات و مشاغل محترم گردید. مثلاً رسیدیم به آگهیهایی شبیهِ اینها:
ـ کیمرام، روزنامهنگار، خبرنگار، روشنفکر، مترجم و ویراستار
ـ علیرضا، مقالهنویس، جستارنویس، گفتارنویس و ویراستار
ـ کتایون، صفحهبند، آشنا به فتوشاپ و ایندیزاین و ویراستار
ـ حسامالدین آشنا، مشاور رئیس جمهور، آشنا به زبان انگلیسی و ویراستار
ـ فریبا، کافهدار، نقاش، با ۱۲ سال سابقهی فال قهوه و ویراستار
ـ حافظ ناظری، فرزند شهرام ناظری، خوانندهی انواع سبکهای اختراعنشده و ویراستار
ـ خزئلی، فعال سیاسی و مدنی، سابقهی چند ماه زندان و اعتصاب غذا و ویراستار
ـ ابوالحسنی، استاد دانشگاه، پایاننامهنویس، مدیر مسئول یک عدد مجله و ویراستار
ـ شاهمرادی، متخصص تغییر دیزاین آشپزخانه، مشاور جراحی پلاستیک و ویراستار
ـ ابراهیم و سمیرا، زوجی خوشبخت و همسرانی مهربان و ویراستار
ـ میرزایی، فوق تخصص جراحی داخلی، فوق تخصص رودهی بزرگ و ویراستار
ـ آقازاده، مخلص دولت قبل، متخصص اختلاس، دزدی، چپاول با سابقهی فساد مالی و دیگر فسادهای مد روز و ویراستار
چنین بود که کوشیدم استرنجلاووار از نگرانی دست بردارم و به وویراستار عشق بورزم. درست است که ویرایش آشِ دهاننسوزی است و از گاو نر و مرد کهن در ویرایش دقیقاً روشن نیست که کدامشان به خودِ ویراستار ارجاع دارد، اما قبول بفرمایید که حتا اگر وَویراستار هم داشته باشیم، وَویرایش نداریم. چرایش را در یادداشت راهگشای سایه اقتصادینیا بخوانید که در تازهترین شمارهی مجلهی شهر کتاب منتشر شده است.
چگونه ویراسگر تربیت کنیم؟
سایه اقتصادینیا: این روزها تمام خیابانهای تهران، از شمال شهر تا جنوب و از شرق تا غرب، پر شده است از مراکز خرید و فروشگاههای لباس٫ کسی که برای خرید کفش و کلاه به بازار میرود، به شرط آنکه پول کافی در جیب داشته باشد، میتواند آنچه را مطابق سلیقهاش است بیابد. ولی تا همین بیست سال پیش بازار لباس چندان تنوعی نداشت و حتی اگر پول هم در بساط بود، انتخابها بسیار محدود بود. ما سه خواهر بودیم که با مامان میشدیم چهار زن، و هر کدام در لباس پوشیدن سلیقهای داشتیم. این بود که خیلی وقتها میرفتیم خیاطی. مهری خانم آنچه را میخواستیم عالی و ارزان برایمان میدوخت و هم کمکخرج خانوادهاش بود و هم مشکلگشای سلیقههای مختلف ما. هربار که میرفتیم خیاطخانه، تا او اندازههایمان را بگیرد و بر سر رنگ و طرح و یقه و دکمه و پاچه توافق کنیم، سه چهار ساعتی طول میکشید. حین انجام این امور، طبعاً گپ هم میزدیم و از هر دری سخنی میگفتیم.
یکبار مهری خانم، در همان حالی که چندتا سوزن تهگرد را لای لب و دندانهایش نگه داشته بود، از من پرسید: «سایه جان، دَرست که تمام شد، حالا چه کار میکنی؟» گفتم: «کار میکنم مهری خانم.» گفت: «بهبه، بارکالله، چه کار؟» گفتم: «ویراستارم.» گفت: «یعنی چی؟» گفتم: «ویرایش میکنم.» و تا سخن را کوتاه کرده باشم، زود اضافه کردم: «یعنی کتابها را قبل از چاپ اصلاح میکنم. املا و انشا و اینجور چیزهایشان را درست میکنم.» گفت: «چه جالب! اگر خوب درمیآوری من هم بیایم. از خیاطی خسته شدهام و چشم و کمرم هم دیگر نمیکشد.»
از آن روز به بعد هم، هر بار که مهری خانم میخواست گپی با من بزند، کمی فکر میکرد تا به زحمت یادش بیاید آن کلمه که مربوط به شغل من است چه بود و با مهربانی میگفت: «سایه جان، هنوز هم ویراسگری میکنی؟»
بیست سال پیش، عموم مردم، که همین مهری خانم عزیز ما نمونهای از آنها بود، کلمۀ ویرایش را هم نشنیده بودند و بسیاری از آنان هیچ تصوری از این حرفه نداشتند. من هم رویم نشد به مهری خانم بگویم این فن هم تخصص میخواهد و باید برای کسب مهارت در آن سخت آموزش دید. اما امروزه که الحمدالله دورۀ کثرت است، نه فقط بازار و مراکز خرید پر شده از لباس و کفش و کلاه و دکان مهری خانم تخته شده، که بازار کتاب هم پر شده از ویراستار و انواع خدمات ویرایشی با دکانهای دونبش و سهنبش.
اکنون انواع دورههای آموزش ویراستاری در موسسات جورواجور برگزار میشود، کلاسها و کارگاههایی با اهداف و روشهای گوناگون برپاست، کتابهای متنوعی در این زمینه منتشر میشود و مجلات و سایتهای بسیاری هستند که به این موضوع توجهی ویژه دارند. خلاصه، این حرفه ظرف شش هفت سال اخیر رونقی گرفته و متحول شده است و مهری خانم هم میتواند با گشتوگذاری در بازار کتاب خیابان انقلاب یا کریمخان انواع پوسترها و آگهیهای تبلیغاتی مربوط به آموزش ویرایش یا انجام امور ویرایشی را ببیند. هرچند باید از این گرمیِ بازار خوشحال بود و آن را، به هر حال، رشد تلقی کرد، اما به نظر میرسد رفتهرفته همین تکثر به آسیبی برای این حرفه تبدیل شده و آن را با تهدیدی جدّی مواجه ساخته است: تنزل سطح کیفی آموزش ویرایش.
تکثر کلاسها و دورهها و کارگاههای آموزشی و تسهیل شرایط شرکت در آنها این تصور را در بسیاری ایجاد کرده که این فن را میشود طی یکی دو ماه و با خواندن یکی دو کتاب فراگرفت و سپس مشغول به کار شد و طی کار تجربهاندوزی کرد، حال آنکه چنین نیست. ویراستار در همان ابتدای امر هم به پشتوانۀ مطالعاتی نیاز دارد، به شناختی نسبی از تاریخ زبان و ادبیات فارسی، زبانشناسی، مرجعشناسی، سبکشناسی و مباحث وابستۀ دیگر. آموزش و فراگیریِ حتی شمّهای از هریک از اینها هم در زمان کوتاهی که این دورههای آموزشی تبلیغِ آن را میکنند ممکن نیست. در زمانی که مرکز نشر دانشگاهی دورههای تخصصی ویرایش و ترجمه را برگزار میکرد و بسیاری از همنسلان من بخت شرکت در آن را داشتند، اولاً آزمون ورودی نسبتاً مشکلی در کار بود که طی آن همین دانش پیشینی را بسنجند و همهکس از آن پیروز بیرون نمیآمد؛ ثانیاً، پس از ورود، تقریباً دو سال از عمر شرکتکنندگان _که تقریباً معادل گرفتن یک مدرک فوق لیسانس بود_ صرف این کلاسها و انجام تکالیف فشردۀ آن میشد.
سرفصلهای دروس بسیار فراگیر بود و مباحث گوناگونی در پیوند با ویرایش آموزش داده میشد. برای مثال، شاید به نظر برسد علم عروض مستقیماً به ویرایش ارتباطی ندارد، اما ابوالحسن نجفی عروض درس میداد، با این هدف که اگر روزی ویراستاری به متنی بربخورد که در آن بیتی شعر درج شده باشد، بتواند صحت یا سقم آن بیت را از روی وزن آن تشخیص دهد. دکتر حسین سامعی دستور زبان درس میداد _ چیزی که یک عمر در مدرسه و چه بسا دانشگاه آموخته بودیم ولی بازآموزی آن برای تشخیص ساختهای مختلف نحوی ضروری بود. حسن میرعابدینی نثر معاصر درس میداد برای شناخت ساختار رمان و داستان کوتاه. حتی خانم دکتر شهین نعمتزاده واژهگزینی درس میداد تا ویراستار بتواند با آگاهی از اصول و مبانی این فن، به غنای گنجینۀ لغوی زبان فارسی بیفزاید. نه تنها استادان هر رشته، پیشکسوتان و خبرگانِ همان رشته بودند، بلکه خود شرکتکنندگان هم اجازۀ افت سطح کلاسها را نمیدادند.
به خاطر دارم که برای تدریس شعر معاصر «برادر»ی را به کلاس آوردند که تاریخ شعر معاصر را از قیصر امینپور شروع کرد و بدین ترتیب، همان جلسۀ اول جلسۀ آخرش هم بود: بعد از کلاس به دفتر آموزش رفتیم و گفتیم این استاد صلاحیت علمی ندارد و بلافاصله تغییرش دادند. برعکسش هم اتفاق افتاد: با استاد عبدالحسین آذرنگ کارگاه ویرایش داشتیم، اما بعد از پایان ترم، هنوز تشنۀ یادگیری از او بودیم. باز از دفتر آموزش درخواست کردیم کلاس ایشان را برایمان تمدید کنند و همین هم عملی شد. حتی آشنایی با چاپ هم جزو واحدهای درسیمان بود و در آخر ترم یک روز ما را سوار مینیبوس کردند و بردند چاپخانه، تا ببینیم فیلم و زینک و دستگاه چاپ چیست و چطور کار میکند. پس از دو سال آموزش فشرده و باکیفیت، تازه در ابتدای راه بودیم.
حرفههایی هستند که میشود با فراگرفتن مقدمات لازم، بدانها مشغول شد و به دانش پیشینی احتیاج ندارند. ولی ویرایش مثل بنّایی نیست که اگر یکی دو ماه هر روز کنار دست اوستا بایستی، فنون آن را تا حدی بیاموزی؛ مثل رانندگی نیست که با بیست جلسه تمرین بتوانی عملاً پشت ماشین بنشینی. به دانش پیشینی احتیاج دارد و بدون داشتن شناختی که فقط و فقط از راه مطالعه حاصل میشود، نمیتوان ویراستار شد. بسیاری از دورههای آموزشی کوتاهمدت و رنگارنگ این روزها آزمون ورودی ندارند و این بدان معنی است که دانش پیشینی را ضروری نمیدانند یا جدی نمیگیرند. آن تعدادی هم که آزمون ورودی برگزار میکنند، فراگیر نیستند و عمدتاً فقط بر خود ویرایش متمرکزند، نه علوم و فنون وابسته. اینها تنها در حکم جرقههای ریزی هستند برای ایجاد انگیزه و شروع، و نباید تصور کرد فارغالتحصیلان این دورهها ویراستارند- حتی اگر مدرکی هم به دست داشته باشند. افت کیفیت آموزش این فن آتشی است که دود آن، پیش از همه، به چشم خود اهالی این حرفه خواهد رفت.
با خودم فکر میکنم اگر همان بیست سال پیش که مهری خانم میخواست خیاطی را رها کند و بزند توی خطِّ ویراسگری، تشویقش میکردم و راه را نشانش میدادم، شاید حالا برای خودش ویراسگر موفقی شده بود چون دستکم زحمتکش بود و اهل کار سخت، و مهمتر از همه اینکه توهم روشنفکری هم نداشت.
بدون نظر