خوابگرد: سهراب شهید ثالث همانقدر که نامش پرآوازه است، زندگی، منش و آثارش همچنان ناشناخته مانده است. در نگاهی کلیشهای و سیاستزده ـ که شهید ثالث در تمام عمرش برای رهایی از آن کوشید ـ از او همواره با عنوان هنرمند «تبعیدی» یا «مهاجر» یاد میشود؛ اما سهراب شهید ثالث، چه در ایران و چه در آلمان، یکی از مهمترین فیلمسازان دورهی خود بود. آنچه میخوانید، حاصل تلاش مریم پالیزبان است برای نور انداختن بر برخی نقاط مهمِ دورهی دوم فعالیتهای سهراب شهید ثالث. این یادداشت کوتاه قرار بود در پروندهی ویژهی سهراب شهید ثالث در مجلهی فیلم منتشر شود که متأسفانه از نسخهی چاپی این مجله بیرون کشیده شد.
نظامِ سرطانی
نظام سرطانی در این متن یک نظام جهانی است. نام تمام کشورها و آدمها در این متن قابل تبدیل است.
مریم پالیزبان
«برای شما آرزو میکنم که به خوبی سرگرم شوید.»
این جملهی پایانی نامهای[۱] است که سهراب شهیدثالث آن را با نامِ «فریتز سُرن» آغاز میکند.[۲]
طنز تلخ شهید ثالث، نام خانوادگی مستعار «سُرن» را ـ که در آلمانی به معنای «خشم» است ـ به نام این نویسندهی مطرح سوییسی پیوند میدهد و از خشم فزایندهی فریتز سُرن از افکار محافظهکارانهی ناشر کتابش مینویسد. سُرن در بیوگرافی معروفش «مارس» (Mars) چنین نوشته است: «اینجا اگر کسی به چیزی ایراد بگیرد و نقد کند به او گفته میشود که اگر نمیتوانی خودت را تطبیق بدهی، بهتر است به مسکو بروی!»
بعد از این نقل قول، شهید ثالث نامهاش را چنین ادامه میدهد: «و حالا قبل از این که نامهام را شروع کنم مینویسم که نمیتوانید از دست من خلاص شوید، چون من به مسکو نخواهم رفت! نه تنها چون در آنجا کسی من را نمیخواهد بل به این دلیل که به عنوان کارگردان، تا کنون پنج فیلم در آلمان تولید کردهام و در ساختار فرهنگی این کشور نقش داشتهام و بخشی از فرهنگ فیلمسازی آن به حساب میآیم، حتی اگر شما آقایان بهتر میدانید که دهانم را ببندم و پای خودم را از مسایل داخلی بیرون بکشم یا از دید شما تبعهی اینجا نباشم! این را به عنوان مقدمهی نامهی من بپذیرید».
به نقل از خودش بیست و نه ساله است که به آلمان غربی میرود و هشت سال است که در آلمان غربی فیلمهایی ساخته که همگی در لیست فیلمهای تحسینشدهی فستیوالهای جهانی هستند. اما در تمام این سالها تحت کنترل و نظارت بوده تا در فیلمهایش سیستم را زیر سؤال نبرد. فیلم «در غربت» را به نقل از خودش زیر نظارت شدید در مورد مهاجران و کارگران مهمان، در کشور آلمان غربی ساخته است و با وجود تشویق فراوان (در اینجا با لحنی سیاه مینویسد) بعنوان یک کارگردان خارجی، و با وجود اعتراضات فراوان منتقدان، جایزهای را که در برلیناله حق اوست به دیگری میدهند تا مبادا او نقش یک قهرمان را پیدا کند. جایزهی فیپرشی را به او میدهند و در جشنواره بینالمللی شیکاگو بهترین فیلم میشود.
از این دنیای «ما» و «آنها» همیشه متنفر بوده و فیلمهایش را قربانی بازی سیاسی دوکشور ایران و آلمان و مبادلات تجاری آنها میداند.
… (مینویسد) که این نامه شکایتنامهی اوست به نمایندگی از فیلمسازانی که خانواده و فرزند دارند و ناگزیرند سرشان را زیر برف نگه دارند. از طرف آنهاست؛ علیه سیستمی که نمیخواهد حرفهایی را که باب طبعش نیست بشنود و فیلمسازان و اهل فرهنگ را به شکل مستقیم یا غیرمستقیم به تقلید از تولیدات آمریکایی سوق میدهد.
سیستمی که تجارت فرهنگ را میخواهد. او ولی فرهنگ را بخشی از آموزش و پرورش میدانست که مصالحاش باید از بودجهی فرهنگی تأمین شود.
روزنامههای معتبر آلمان او را یک برلینی از ایران میخوانند[۳] و منتقدان او را به عنوان «چهرهای شاخص در میان کارگردانان جنبش سینمای نوین آلمان» معرفی میکنند.[۴]
نامهی خشمگین و غمبار سهراب شهید ثالث تنها شکایتنامهی آن سالها نیست؛ سالهای تلخِ به بنبست رسیدنِ نسلِ مشتاق و پرهیجان بعد از جنگ جهانی دوم، که در دههی شصت میلادی به دوران اوج خود میرسد و در پی سالهای دههی هشتاد آرام آرام زیر چرخهی رو به رشد اقتصاد خفه میشود.
از نظر منتقدان امروزی، جنبش «سینمای نوین آلمان» در سال ۱۹۸۲ با مرگ فاسبیندر به انتها رسیده، اما در واقع آنچه، به زعم شهید ثالث و دیگران، باعث پایان یافتن جنبش و – در بعدی وسیعتر – مرگ فرهنگ و سینما و تئاتر شد، تفتیش آن و انتقال بودجههای دولتی به جریان سرگرمیساز بود؛ جریانی که خودش را در روند تولید اثر هنری دخیل میدانست و در ماهیت اثر، از خط داستان تا ریتم، نظارت داشت. تاریکترین نقطه هنگامی بود که سیاستمداری از حزب محافظهکاران[۵] , در ادامهی درگیریهایی که بر سر فیلم «روح» ساختهی آخترنبوش پیش آمد، اعلام کرد دیگر اجازه نمیدهد فیلمهایی تولید شوند که به جز تولیدکنندگان آن کسی خواستار دیدنشان نیست. وقتی که هنر تنها به کالایی بدل شد که هر نوع حس ناهنجاری و نقد، روند فروشش را مشکل ساز مینمود.
در پاسپورت او نوشته بودند: «اجازهی کار مساوی با اجازهی اقامت نیست.»کسی که با مهمترین تولیدکنندگان دولتی سینمای نوین آلمان کار کرده بود حقوقش حتا از طرف همین شبکهها و تولیدکنندگان نادیده گرفته شد و ماهیت محافظهکار سیستم دولت آلمان غربی او را به مهاجرت دوباره واداشت. در این میان، حتا سندیکای کارگردانان برای او که یکی از اعضایش به حساب میآمد کاری نکرد . [۶] [۷]
خشم سهراب شهید ثالث و شروع نامهاش با یادآوری جملات «فریتز سُرن» از کتاب «مارس» ــ که در مورد روند بیماری و مرگ خود «سُرن» بر اثر ابتلا به سرطان است ــ تلخترین آغاز است.
«مارس» از کتابهای مهم دههی هشتاد میلادی به شمار میرفت. نویسندهی این کتاب و سهراب شهید ثالث هر دو در یک سال متولد شده بودند اما شباهت میان سرنوشت آن دو تنها به سال تولد خلاصه نمیشود. فریتز سُرن عقیده داشت که سرطان او نشانهای از روند انحطاطِ ارگانیسم اجتماعی آلوده است و اجتماع محافظهکار اطرافش او را سرطانی کرده، که او با وجود تحصیلات عالی و نداشتن مشکلات معیشتی، از آنچه میتوانست زندگی باشد، به مرگ سوق داده شده است. که به او آموختند که بمیرد.
سال ۱۹۹۸، سهراب شهید ثالث در شیکاگو در اثر ابتلا به بیماری سرطان و به دلایل مهم دیگری درگذشت.
[۱] http://www.saless.de/pages/briefe/notizen-im-exil.php آرشیو شهید ثالث
[۲] . Fritz Zorn: نام حقیقی Fritz Angst
; ۱۹۴۴-۱۹۷۶
[۳] Morgenpost, 1976
[۴] Herbert Achternbusch هربرت آخترنبوش، از مهمترین فیلم سازان جنبش سینمای نوین آلمان شهید ثالث را بعنوان برترین فیلمساز جنبش معرفی میکند. http://www.zeit.de/1985/03/uhr-ohne-zeiger/komplettansicht http://www.zeit.de/1998/29/Sohrab_Shahid_Saless
[۵] Friedrich Zimmermann (CSU) فریدریش زیمرمان ۱۹۸۳
[۶] سخنرانی هانس هلموت پرینزلر، مراسم یادبود شهید ثالث در آکادمی هنر برلین ۱۹۹۸ Hans Helmut Prinzler.
[۷] لوته آیزنر, منتقد برجسته ، در مصاحبه خود با محمد حقیقت عنوان می کند که ورنر هرتزگ از شهید ثالث بعنوان کارگردانی آلمانی یاد کرده که در صورت هر نوع مشکلی باید از جانب کارگردانان آلمانی مورد حمایت قرار گیرد.۱۹۸۲
۲ نظر
با سلام و تشکر. اشاره به تفاوت تجارت فرهنگی شامل سرگرمی و غیره با زیرشاخه آموزش و پرورش و گرفتن بودجه فرهنگی دولتی جالب توجه من بود. متاسفانه به لینک نامه که در آخر، بخش منابع و مواخذ آمده دسترسی نیست. اگر نشانی اینترنتی دیگری هست لطفاً بگذارید. نکته دیگر اینکه منظور نویسنده احتمالاً اتوبیگرافی”مارس” بوده است و نه بیوگرافی.
با سلام و تشکر. اشاره به تفاوت تجارت فرهنگ شامل سرگرمی و غیره با فرهنگ به عنوان بخشی از آموزش و پرورش و بودجه فرهنگی دولتی بسیار جالب توجه من بود. متاسفانه به لینک نامه که در آخر متن، بخش منابع آمده دسترسی نیست. اگر لینک اینترنتی دیگری سراغ دارید لطفاً در اختیار بگذارید. یک نکته هم اینکه منظور از نویسنده احتمالاً اتوبیوگرافی “مارس” بوده است و نه بیوگرافی. در کل خیلی ممنونم.