اصغر عبداللهی که امروز هفتمِ دیِ سالِ کرونا پیرنشده و بر اثر بیماری لاکردارِ سرطان درگذشت، در کنار توان و خلاقیتِ زبانزدش در فیلمنامهنویسی از بهترین داستاننویسان معاصر هم بود با داستانهایی که برخیشان را حتا میتوان موضوع تدریس داستان کوتاه قرار داد. …
خوابگرد: سیگرید نونز (متولد ۱۹۵۱) نویسنده و استاد دانشگاه آلمانی و چینیتبار ساکن نیویورک است. او تا کنون هفت رمان و یک زندگینامه (دربارهی سوزان سونتاگ) نوشته است. داستانهای کوتاه سیگرید نونز در بسیاری از نشریات معتبر از جمله در نیوریورکتایمز و پاریسریویو منتشر…
امید مهرگان: این متن ترجمهی حکایتی از نویسندهی آلمانی یکی دو قرن پیش، هِبِل، است که برخی آن را «زیباترین داستان دنیا» خواندهاند. ترجمهی لفظیتر عنوانش چیزی در این مایه است: «بازدیدار امیدنبسته». ترجمه پارسال شروع شد و در چندین نوبت به اینجا رسید.…
در داستان کوتاه «خیابان اجمانت»، دکتروف داستان را بهگونهای سهل ممتنع روایت میکند؛ داستانی از سر تا ته، فقط گفتوگو، اما با فضاسازیهای درخشان و روایت خلاقانهی قصهای هیجانانگیز دربارهی آدمهایی که در مرز میان ازخودبیگانگی و افسردگی ایستادهاند، که میتواند قصهی هر کسی…
اما همهی اینها به کنار، اینکه یک روز صبح بیدار بشوی و ببینی آن خانه دیگر آنجا نیست، در باور نمیگنجد. حتماً این هم یکی از همان بازیهاست. اول که دیوارهای خانه را بلند کردند، بعد روی دیوارها نرده گذاشتند، بعد هم آن کیوسکِ…
سلام کااَسد. حالت چهطور است؟ امیدوارم همیشه در سلامت کامل باشی. اوضاع آبادی بر وفق مرادت هست؟ اگر جویای حال من هستی، بد نیستم. در مدرسهای شبانهروزی، شیفت عصر درس میدهم. آخرین نامه را که فرستادی، فکر کنم نامهی پنجم بود، گفتم بگذار جواب…
نویسنده: بیژن روحانی زندگیها آغاز کردم. مبارزهایی سخت و تنها. چه میدانستم. هر کس دیگری هم اگر بود حدس نمیزد. گرچه همکارانم مدتی بود گوشه و کنایه میزدند و با شوخیهای بیمزهشان اذیتم میکردند اما به هر حال آن ها حتما فکرشان به اینجا…
نویسنده: ندا زندیه دریچههای سیمانی ”اگر به خانه ی من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه ی خوشبخت بنگرم“ (فروغ) چراغ را خاموش کرد، پشت پنجره رفت و پرده را کنار زد. هوا ابری…
نویسنده: سعید رحیمی مقدم یک نامه ٭ سعیدجان سلامامیدوارم که حالت خوب باشد، یعنی راستی راستی چنین آرزویی دارم. موقع خداحافظی، ما که سوار مینیبوس بودیم و جایمان گرم بود اما تو حسابی زیر باران خیس شدی. هرچند که باران لااقل این حسن را…
نویسنده: مازیار نیشابوری مرگ ماروسیای کوچولو به خاطر می آورم، آری به خاطر می آورم. شبی از همین شبهای شهریور ماه بود و باز هم همان باغ رامون. فصل میوه چینی بود و ما همه خسته از کار روزانه بازگشته بودیم تا دمی بیاساییم.اما…