یا چرا عمر اهل موسیقی دراز است؟
اگر از نزدیک مرا نشناسید، از همین خوابگرد شاید فهمیده باشید که آلودهام به موسیقی. البته بیشتر به شنیدن تا نواختن. سلیقهام هم به یک تنبان قِریِ لری میماند؛ پرچین و هزارلایه و رنگرنگ. برخی آدمها را نام میبرم، گونهها را خودتان میتوانید حدس بزنید. از پرویز مشکاتیان و کیهان کلهر و حسین علیزاده و محمدرضا شجریان و بنان و محمدرضا لطفی، تا باخ و موتسارت و چایکوفوسکی و ویوالدی، تا دیوید گیلمور و راجر واترز، تا استاس تن روسی و مسعود شعاری خودمان، تا حتا برخی تصنیفها و ترانههای قربانی و ابی و مرضیه و هایده و…
یکی از تکنیکهای معروف یوگا تمرکز بر دم و بازدم است. نه اینکه حتماً بهطور عینی، آن جور یوگیها معتقدند، انرژی خاصی وارد بشود و بچرخد و برود بیرون؛ این تمرکز بر دم و بازدم در سکوت و در حالتی خلسهوار سادهترین و عملیترین تکنیک برای این است که در لحظهی «اکنون» متوقف بمانید. نتیجهاش هم آرام گرفتن ذهن بیقرار و فرّار است، که در پریدن لحظه به لحظه به گذشتهی اغلب حسرتبار و آیندهی اغلب هولآور مهارتی دارد بس عجیب! بیشتر اوقات، گوش کردن به موسیقی ـ نه به گوش رسیدنِ آن ـ این کارکرد را هم دارد برای ذهن جفتکانداز؛ تو را و ذهنت را در اکنون نگه میدارد و آرامَت میکند.
حالا میخواهم قول دو نویسندهی مشهور را نقل کنم. یکی از رضا قاسمی، که همانقدر که سرمشغولیاش ادبیات بوده و هست، دلمشغولیاش موسیقی بوده و هست. و دیگری از کورت ونهگات، نویسندهی آمریکاییِ همیشهمنتقدِ آمریکا، در کتاب «مردی بدون کشور». حدود ده سال پیش شهریار مندنیپور گفتوگویی با رضا قاسمی را در «عصر پنجشنبه» منتشر کرد که، در بخشی از آن، رضا قاسمی چنین گفت:
رضا قاسمی و موسیقی
“وقتهایی که ساز میزنم، احساس میکنم عمر درازی خواهم داشت. اما وقتهایی که مینویسم، احساس میکنم چیزی به پایان عمر نمانده است. توضیح عقلیاش این است که موسیقی بیشتر با احساس آدمی سر و کار دارد. وقتی مینوازی، یک جور تخلیهی روانی میشوی. اما نوشتن رمان همهاش اضطراب و رنج است. آدم بیخودی یک سری مشکلات درست میکند برای خودش (ظاهراْ برای پرسوناژها)، بعد هی باید بنشیند و حلشان کند (از این نظر شبیه شطرنج است). فقط یک رماننویس میداند چه مرارتی دارد رساندن کار به یک ساختار منسجم، آن هم برای ما شرقیها که قضاقدری بارآمدهایم و، جز در معاش روزمره، عادت نداریم به حرکت از روی حساب و تأمل. علاوه بر این، برای نوشتن یک رمان، دائم باید بخوانی و تحقیق کنی. خب، میخوانی، اما هرچه جلوتر میروی میبینی چقدر نادانی. موسیقی این حرفها را ندارد. آن هم موسیقی سنتی. هرچه آموختنی است، آدم در همان ده سال اول میآموزد. بقیهاش کسب تجربه است.
دلیل دیگرِ آن وضعیتی که گفتم، اجتماعی است. وقتی نگاه میکنی به طول عمر استادان موسیقی، میبینی همه دور و بر ۹۰ سال زندگی کردهاند (در واقع ۹۰ سال حال کردهاند). اما به نویسندگان که میرسی، میبینی متوسط عمر ۵۰ سال است (۵۰ سال زجر کشیدهاند). به جز استاد جمالزاده که جور خیلیها را کشید و گلستان که عمرش دراز باد، همینطور به ترتیب که نگاه میکنی، میبینی (حدودی میگویم) حسن مقدم ۳۱ سال، هدایت ۴۸ سال، آل احمد گمانم ۴۸ سال [۴۶]، ساعدی ۵۴ سال [۵۰]، صادقی ۵۰ سال [۴۸]، نعلبندیان ۴۰ سال، نجدی ۵۲ سال [۵۶]، گلشیری ۶۳ سال. اینها تازه مشهورها هستند. کلی گمنام هست که همین حدودها زندگی کردهاند. من این متوسط عمر بسیار پایین نویسندگان را بیربط نمیبینم با آن اضطرابی که خاص نوشتن است. شاید جمالزاده و گلستان و چوبک هم به این دلیل عمر درازی داشتهاند که از یک جایی شروع کردند به ننوشتن!”
کورت ونهگات و موسیقی*
فارغ از اینکه دولت، شرکتها، رسانهها، مراکز مذهبی و خیریهی ما چهقدر فاسد، طماع و بیرحم هستند، موسیقی همچنان شگفتانگیز باقی خواهد ماند. وقتی مُردم ـ خدا نکند ـ بگذارید روی سنگ قبرم این جمله را بنویسند: «موسیقی تنها دلیل او برای وجود داشتن خدا بود.»
… مشخصاً آدمهایی که با موسیقی زندگی میکنند، مشتاقتر و امیدوارتر از آدمهایی هستند که بدون موسیقی زندگی میکنند. با وجود اینکه آدم صلحطلبی هستم، حتا گروههای موسیقی نظامی هم مرا به وجد میآورند. واقعاً اشتراوس و موتسارت را دوست دارم. اما هدیهی ارزشمندی که آفریقایی ـ آمریکاییها، در حالیکه هنوز در بردگی بووند به کل جهان اهدا کردند، هدیهی بسیار بزرگی بود که امروز تنها دلیلی است که خارجیها هنوز حداقل ما را دوست دارند. داروی مؤثر برای افسردگی عالمگستر و همهگیر، هدیهای است که اسمش موسیقی بلوز است. تمام موسیقیهای پاپ امروز جاز، سوینگ، بیپاپ، الویس پریسلی، بیتلها، استونز، راکاندرول، هیپهاپ و… همه از موسیقی بلوز گرفته شدهاند.
… آلبرت مورای، نویسندهی فوقالعاده و تاریخنگار جاز که جدای از همهی اینها دوست من هم هست، به من گفت که در دورهی بردهداری در این کشور، ـ فاجعهای که هرگز نمیتوانیم کاملاً از آن نجات پیدا کنیم ـ میزان خودکشی صاحبان بردهها بسیار بیشتر از آمار خودکشی بردهها بود. به اعتقاد مورای، دلیلش این بود که بردهها راهی برای روبهرو شدن با افسردگی داشتند که صاحبانشان از آن برخوردار نبودند. آنها میتوانستند « عنوان کهنسال خودکشی» را با نواختن و خواندن موسیقی بلوز فراری دهند…. بنابراین لطفاً این را به یاد داشته باشید: خارجیها ما را به خاطر موسیقی جاز دوست دارند.
* کورت ونهگات، مردی بدون کشور، ترجمهی مجتبا پورمحسن، انتشارات هزارهی سوم اندیشه
پ.ن: شاید لازم باشد که بگویم این مطلب و نکاتی که نقل کردهام، الزاماً جنبهی علمی ندارند. خودتان را ناراحت نکنید!
۳ نظر
عالی نوشتید. به نظر. من هم چنین است، کاری که موسیقی میکند روح را به عرش می برد، اما نوشتن زاییدن است و سخت…
با نظر شما موفق هستم. به قول فاکنر نویسندگی عرق ریزی روح است یا همینگوی که می فرماید: نویسندگی آسان است. تنها باید پشت دشتگاه تایپ نشست و خونریزی کرد.
ممنون بابت این نوشته 🙂