پریروز، ۷ اسفند، ۶۱ سال از مرگ دهخدا گذشت. از او چه میدانیم؟ چرند و پرند و فرهنگ سترگش؟ روزنامهنگار و آزادیخواه بودنش؟ شاعری و «ز شمع مرده یار آر» معروف و همچنان زندهاش؟ چه میدانیم از روزگاری چنان سهمگین و پرمصیبت و پرتبعید و پردربهدری که بر او گذشت تا پسِ آن همه کار و کارزار گردنشکنِ سیاسی بنشیند روی زمین و بپردازد به لغتنامه و در جواب حیرت و تقاضای دوستان و همرزمانش بنویسد: «در این زمانه بسیارند کسانی که حاضرند وقت و نیروی خود را صرف شعر گفتن و مقاله نوشتن و طبع و نشر آنها در روزنامهها و مجلات کنند، ولی شاید کمتر کسی باشد که بخواهد و بتواند با تألیف آثاری مانند امثال و حکم و لغتنامه وظیفهای دشوار و خستهکننده و طاقتسوز ولی واجب را تحمل نماید»؟
بلقیس سلیمانی را اغلب با داستانهایش میشناسیم. اما کتاب پژوهشی «همنوا با مرغ سحر» او، که در سال ۱۳۷۹ آن را منتشر کرد، ارجمندترین کتابِ او نزد من است. سلیمانی در این کتاب، نخست با بررسی رویدادهای زندگی دهخدا چهرهی سیاسی او را ترسیم میکند و سپس به افکار و اشعار و آثار او میپردازد. اگر هم با اشعار و آثار دهخدا کاری ندارید، بهجد توصیه میکنم بخش نخست این کتاب را مطالعه کنید. نثری شیرین دارد و، بهیقین، چیزهایی را در آن خواهید خواند که بر حیرتتان خواهد افزود.
نشر ثالت چاپ دوم کتابِ همنوا با مرغ سحر: زندگی، شعر و گزیدهی اشعار علیاکبر دهخدا را در سال ۱۳۸۷ با تغییر طرح جلد آن منتشر کرد و هنوز هم در بازار کتاب هست. برای آشنایی با دیگر کتابهای ارزشمند دربارهی دهخدا این مطلب را هم ببینید.
حالا که از «ز شمع مرده یار آر» سخن رفت، این روایت مشهور را هم، به نقل از دهخدا، بخوانید: شبی مرحوم میرزا جهانگیر خان را به خواب دیدم. در جامهی سپید (که عادتاً در تهران در برداشت) و به من گفت: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» من از این عبارت چنین فهمیدم که میگوید: «چرا مرگ مرا در جایی نگفته یا ننوشتهای؟» و بلافاصله در خواب این جمله به خاطر من آمد: یاد آر ز شمع مرده یاد آر! در این حال بیدار شدم و تا نزدیک صبح سه قطعه از مسمط ذیل را ساختم و فردا گفتههای شب را تصحیح کرده و دو قطعهی دیگر به آن افزودم.
***
در این فایل صوتی، تار زندهیاد لطفی را میشنوید و صدای زندهیاد ایرج گرگین را، که چکامهی مشهور دهخدا در سوگ صور اسرافیل را میخواند. جنس صدای گرگین که هیچ، اجرای او هم در دکلمهی این شعر کمنظیر است. توصیه میکنم حتماً بشنوید، که داغْ تازه میکند بسیار! متن کامل شعر را هم آوردهام با معنای چند کلمهی شاید دشوار.
ای مرغِ سحر! چو این شبِ تار
بگذاشت ز سر، سیاهکاری،
وز نفحهی روحبخشِ اسحار
رفت از سرِ خفتگان، خماری،
بگشود گره ز زلفِ زرتار
محبوبهی نیلگونْ عماری،
یزدان به کمال شد پدیدار
و اهریمنِ زشتخو حصاری،
یاد آر ز شمعِ مرده! یاد آر!
ای مونسِ یوسف اندر این بند!
تعبیرْ عیان چو شد تو را خواب،
دلْ پُر ز شعف، لب از شکرخند
محسودِ عدو، به کامِ اصحاب،
رفتی برِ یار و خویش و پیوند
آزادتر از نسیم و مهتاب،
زان کو همه شام با تو یکچند
در آرزوی وصالِ احباب
اختر به سحر شمُرده، یاد آر!
چون باغ شود دوباره خرّم
ای بلبلِ مستمندِ مسکین!
وز سنبل و سوری و سپرغم
آفاق، نگارخانهی چین،
گلْ سرخ و به رخ عرق ز شبنم،
تو داده ز کف زمامِ تمکین،
زان نوگلِ پیشرس که در غم
ناداده به نارِ شوقْ تسکین،
از سردیِ دی فسرده، یاد آر!
ای همرهِ تیهِ پورِ عمران!
بگذشت چو این سنینِ معدود،
وآن شاهدِ نغزِ بزمِ عرفان
بنمود چو وعدِ خویشْ مشهود،
وز مذبحِ زر چو شد به کیوان،
هر صبحْ شمیمِ عنبر و عود،
زان کو به گناه قومِ نادان،
در حسرتِ روی ارضِ موعود
بر بادیه جان سپرده، یاد آر!
چون گشت ز نو زمانه آباد
ای کودکِ دورهی طلایی!
وز طاعتِ بندگان خود شاد
بگرفت ز سرْ خدا خدایی،
نه رسمِ ارم نه اسمِ شدّاد
گِل بست زبانِ ژاژخایی،
زان کس که ز نوکِ تیغِ جلاد
مأخوذ به جرمِ حقستایی
تسنیمِ وصالْ خورده، یاد آر!
—————————-
عماری:محمل و کجاوه
حصاری: زندانی
سپرغم: ریحان
ژاژخایی: بیهودهگویی
تیه: بیابانی که بنیاسرائیل در آن سرگردان شدند
تسنیم: چشمهای در بهشت
تصویر
سمت راست: تصویر جلد چاپ دوم کتاب، نشر ثالث، ۱۳۸۷
سمت چپ: چاپ اولِ شعر «یاد آر ز شمع مرده یاد آر» دهخدا در شمارهی ۳ دورهی دوم «صور اسرافیل» چاپ سوئیس، به تاریخ ۱۵ صفر ۱۳۲۷ قمری و ۸ مارس ۱۹۰۹ میلادی از کانال تلگرام @ehsanname
۴ نظر
سلام آقای شکراللهی عزیز.
مگر نام صحیح آن نوشتههای معروف دهخدا «چرندپرند» نیست؟
سلام
خیر؛ «چرند و پرند» است.
[…] جهانگیرخان صوراصرافیل به خواب دهخدا آمده و می گوید: «چرا نگفتی او جوان افتاد؟» تصویر مقبره در بازه […]
سلام
به نظرم لحن شعرخوانی در جاهایی ایراد داشت. همچنین می شد زیباتر اجرا بشه.