ویدا حاجبی تبریزی دیروز دوشنبه ۲۳ اسفند در ۸۱ سالگی در پاریس درگذشت. حاجبی در دانشکدهی معماری پاریس همکلاس و دوست صمیمی فرح پهلوی بود. بعداً به ونزوئلا، کوبا و الجزایر رفت و در فعالیتهای چریکهای چپگرا در این کشورها شرکت داشت. مدتی پس از بازگشت به ایران دستگیر شد و از سال ۵۱ تا ۵۷ زندانی شد. حاجبی پس از آزادی از زندان در سال ۵۷ به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوست، اما در سال ۵۸ از این سازمان خارج شد و گروهی به نام «جناح چپ» را پایه گذاشت و در سال ۱۳۶۱ به فرانسه گریخت و تا پایان عمر در آنجا ماند. «داد بیداد» کتاب شناختهشدهی اوست شامل خاطرات ۳۷ نفر از همبندانش در زندانهای پیش از انقلاب. دیگر کتاب ویدا حاجبی کتاب «یادها»ست که او در آن با بیان خاطرات سیاسی خود به بازنگری در فعالیتهای سیاسیاش نیز پرداخته است. کتابهای او را میتوانید در این لینک بیابید و دانلود کنید.
سایه اقتصادینیا: در کتابخانۀ کسانی که چون من به خاطرات زندان علاقهمندند، نمونههای نوآمدۀ این ژانر کمتر به چشم میآید. صد البته نه به آن دلیل که تعداد زندانیان کمتر شده، و نه حتی به این دلیل که این کتابها کمتر داخل مرزهای ایران منتشر میشوند، بلکه شاید به این دلیل که کمتر “در قوارۀ اثر ادبی و هنری” خلق میشوند. کسانی که «خاطرات زندان» شهرنوش پارسیپور یا «من یک شورشی هستم» عباس سماکار را خوانده باشند، میدانند از چه ژانری سخن میگویم و یحتمل، رسوب رنج این دو نویسنده هنوز در ذهنشان تهنشین است. و از فراموشناشدنیترین نمونههاست یادهای درخشانی که ویدا حاجبی در «داد بیداد» به حافظۀ ما سپرده است: رسوب رنج دهها زن، شیار دردها بر چهرهها، رد شلاقها بر پوستها و پرش گوشۀ چشمهای چروک و فروافتادن خستۀ پلکها.
در سالهای اخیر و با پیدا شدن اینترنت و گسترش انواع رسانهها، «خاطرات زندان» ژانری است رو به فراموشی. زندانیان، به محض آزادی و فراهم شدن امکانات، تجربیات و خاطراتشان را مستقیماً در اختیار رسانهها قرار میدهند و آن بار عاطفی و روانی گرانی را که بر دوش داشتهاند سبک میکنند. هجوم انواع رادیوها و شبکههای تلویزیونی و سایتها برای مصاحبه، آنها را وامیدارد تجربیات و اطلاعاتشان را شفاهی عرضه کنند. فوکوس دوربینهای عکاسان، مستندسازان و خبرنگاران بر روی چهرۀ آنها بیش از آن است که مجال دهد آن رنج درونی شود، غنا یابد، صیقل بخورد و به شکل ادبی یا هنری متشکل شود. هرچه هست، اگر اطلاعات و اسناد است یا تجربه و حال، اگر غم است و اگر دلتنگی و غربت و شادی آزادی، مستقیماً میآید جلو دوربین، مینشیند در صفحۀ اول روزنامه، میشود ستون هفتگی یک سایت. رسانه است که زندانیان را به خود میکشد، خاطرات و لحظاتشان را از بیم خاموشی و فراموشی ضبط میکند و شیرۀ تلخ جانشان را میمکد تا خبر و گزارش بسازد. آنچه قبلاً میبایست طی نظمی خاص و با تمرکز بر حافظهای جانسخت و وفادار نوشته میشد، امروز به صوت تبدیل میشود و پیش از آنکه قوام و غلظت بیابد و در زمرۀ نوع ادبی قرار گیرد، چون چله از کمان رها میگردد و از ذهن و زبان زندانی دور میشود. و رها که شد، بازگرداندنش سخت است، همچنانکه بازگرداندن زندانی به عمق تیرگی و رنج فضای زندان.
منکر نقش اطلاعاتی رسانه که نمیتوان شد، سهل است – از منظر کار رسانهها ضروری هم هست که این همه صورت بگیرد. اما در این میانه دستمایههای خلق آثار ادبی و هنری است که به سادگی بیرون میریزد و مصرف میشود. حرام میشود و پس از مدتی نیز به فایلهای طبقهبندی شده در آرشیو رسانه میپیوندد. مایهای که زندانی با خون دل در جان خود میپزد، بالقوه میتواند دستمایۀ خلق اثر هنری قرار گیرد و آنچه تاکنون پدید آمده است هم جز از این راه ساخته نشده. اما به نظر میرسد اینک که عصر انواع رسانههای شنیداری و دیداری است، ادبیات و هنر زندان، چون لاکپشتی پیر از خرگوش اینترنت عقب مانده و تا بخواهد پاکِشان خود را برساند، جان و جوهرش تمام میشود و مایه، خود همه در وجه این حکایت میرود:
میان ماندن و رفتن حکایتی کردیم
که آشکارا در پردۀ کنایت رفت
مجال ما همه این تنگمایه بود و دریغ
که مایه خود همه در وجه این حکایت رفت
(احمد شاملو)
ویدا حاجبی مایه را تاب و تمام در وجه این حکایت کرد. جان را مایه کرد، از جوهر روحش فتیله بر کرد و نوشت. سهمی سترگ دارد در زنده نگاه داشتن ژانری که شعلهاش کمسو شده است. او رفت و یادش نیک که زنی بود سخت جگرآور. اما آیا تا زندان هست، «خاطرات زندان» هم نوشته خواهد شد؟
بدون نظر