رضا شکراللهی: مگر میشود دکتر نجل رحیم عصبشناس و عصبپژوه مطلبی دربارهی ادبیات یا سینما بنویسد و آدم سر ذوق نیاید! او در این یادداشت مختصر روزنامهای، نگاهی انداخته به جملهی معروف زندهیاد احمد محمود که در گفتوگویش با لیلی گلستان گفته بود داستان، تعریف حرکت یا تعریف اشیا یا حوادث نیست، بلکه تعریف در حرکت است.* نکتهای که ذیل مبحث پردامنهی «نشان دادن» و «گفتن» در داستان قرار میگیرد و خود من سالهاست در ویرایش داستان، در کنار اصلاح کاستیهای مربوط به ریتم و تمپو، بسیار به آن توجه دارم و داستانهای زیر دستم را با کیسهی آن بسیار مشتمال دادهام و میدهم. با پیوندی که دکتر نجل رحیم میان این موضوع و فعالیتهای مغزی انسان، هرچند در حد اشاره، برقرار کرده، جنبهی علمی این بحث نیز تقویت میشود. اگر اهل داستاننویسی هستید، پیشنهاد میکنم فصل هشتم از کتاب «حرکت در مه» محمدحسن شهسواری را هم مطالعه کنید که بحث تعریف در حرکت را بهطور مفصل و بهشکل کارگاهی گشوده است. این فصل از این کتاب هم برای داستاننویسان راهگشاست و هم برای ویراستارانی که دوست دارند به ویرایش تخصصی داستان نیز بپردازند.
نگاهی به نظریات «احمد محمود» در داستاننویسی
عبدالرحمن نجل رحیم
طبق نظریه علمی جدید براساس مغزپژوهی رفتار، جوهر شناخت انسان را باید در سازماندهی حرکت تن در محور فعالیت مغز، جستوجو کرد. یکی از اهداف هنر نیز که پیدایی آن سابقهای به قدمت ظهور انسان هوشمند ابزار ساز دارد، کشف زیبایی در رازهای پنهان ذهن، بهعبارتی، همان کارکرد مغز غایب از نظر است . هنر قصهگویی و روایتپردازی نیز تاریخی طولانی، شاید به درازای عمر انسان سخنگو، داشته باشد. حال جالب است که یکی از داستانسرایان موفق و نامدار معاصر ایرانی- احمد محمود- پس از ممارست و تجربهی طولانی در رماننویسی، روایتی مشابه با آنچه را نظریهپردازان در حوزهی مغزپژوهی به آن رسیدهاند در نظریات خود مطرح میکند. او آشکارا در تعریف داستان میگوید: «به اینجا رسیدهام که داستان، تعریف حرکت، تعریف اشیا یا حوادث نیست، بلکه تعریف است در حرکت. رمان موجودی است زنده».
در نظریات اندیشهورزان امروزین در حوزهی مغزپژوهی، شناخت آدمی در محور حرکت شکل میگیرد، بنابراین روایت نیز زاییدهی حرکت است و یک روایت مؤثر باید هر چه بیشتر از عنصر حرکت سود جوید. حال بهنظر میرسد که احمد محمود از مسیر کشف و شهود هنری در تجربه هنر داستاننویسی نیز به همان نتیجهای رسیده که مغزپژوهی امروز از طریق تجربیات علمی، مهر تایید به آن میزند.
محمود برای اینکه در مورد نظریهی داستاننویسی «تعریف در حرکت» خود از آخرین کارهای موفق خود مثالی بیاورد، به رمان «مدار صفر درجه» اشاره میکند: جایی که «باران» منتظر است «مائده» بیاید، باران توی اتاق است و منتظر است (این را یکی از دوستان به من توجه داد و شاید من تا این حد به موضوع آگاه نبودم). او گفت که در این صفحه، بیش از شصت، هفتاد فعل به کار رفته است، بی قراری را در حرکت باران میبینیم، بی اینکه گفته شود که بی قرار است و وقتی مائده میآید تو، مثل اینکه آب یخ رویش ریخته باشند، آرام میشود.
در این توضیحات او مشخص است که زبان را در خدمت حرکت برای بیان حالت بیقراری شخصیت داستان خود قرار داده و با به کار بردن بیش از شصت، هفتاد فعل در بیان حرکات «باران» میخواهد به ما میفهماند که او برای دیدن «مائده» بیقرار بوده است. محمود در توضیح بیشتر آن چه که هدف او بوده میگوید: خواستهام از طریق زبان، حرکت نشان داده شود. حتی فضا ساخته شود.
احمد محمود فرآیند نزدیک شدن به حالات ذهنی شخصیتهای داستان از طریق توصیف حرکت را تدریجی و ناآگاهانه و براساس ضرورت برای خلق طپش زندگی، عواطف و احساسات و جاری کردن آن در رمان های خود میداند. او میگوید: اما بهتدریج، حرکت جای خودش را در داستانهایم پیدا کرد . به عبارت دیگر خودش آمد. من دنبالش نرفتم. طبیعت نوشتار سویی حرکت کرد که به حرکت رسید. یک مرتبه حس کردم داستان دارد نفس میکشد، زندگی میکند و حرکت دارد. نثر داستان بدون اینکه از غم حرف بزند، میتواند غم را خلق کند، بی آنکه از شادی بگوید، میتواند شادی را خلق کند، میتواند کندی را، بی قراری را، ترس را و درد را خلق کند، شتاب و بیقراری را میشود با جملههای کوتاه ، سریع چکشی و یا افعال بسیار ایجاد کرد. در چنین شرایطی میبینید که مثلا در یک صفحه صد تا فعل میآید. یا اگر قرار باشد کند حرکت کند، خود نثر کند میشود و کند بودن را به خواننده منتقل میکند.
بعید بود از نویسندهای چون احمد محمود بشنویم که به سینما علاقهمند نیست، زیرا نظریهی او درباره داستاننویسی و اصل قرار دادن حرکت در تعریف رمان، تمایل او به سینما را اجتنابناپذیر میکند. از طرف دیگر، حرکت، اساس سینماست و مدلی کاملتر از سینما برای توضیح کار ذهن در درون مغز آدمی نداریم. او در تایید اینکه مدار صفر درجهی او چون سناریو، آمادهی فیلم شدن مثل سایر آثارش است، در تایید میگوید: این را که به سینما خیلی علاقه دارم انکار نمیکنم، روزگاری هم علاقهمند بودم که بروم در کار سینما، حتا داشتم میرفتم به چینهچیتای ایتالیا که به دلایلی نشد، هر چند مقدمات هم فراهم شده باشد، اما نشد که بروم.
احمد محمود در دفاع از رئالیسم داستانهای خود که گاه آدمهای آن حوادث آینده را میتوانند پیشبینی کنند، به کار مغز اشاره میکند و با شرط و شروط برای بخش کوچکی از مغز برای پیشبینی جایی پیدا میکند. او میگوید: … مغز انسان هنوز چنانکه باید کاملا شناخته نیست، حالا چه اشکالی دارد تصور کنیم در مغز، بخش ناشناختهای هم وجود دارد که میتواند پیشبینی کند و چون انسان یک موجود تاریخی است و هیچ بعید نیست که این بخش از مغز، گاهی لحظهای فعالیت مختصری بکند و آنچه را که قرار است در آینده اتفاق افتد اعلام کند و هیچ بعید نیست که همین بخش از مغز در طول میلیونها سال آینده بهتدریج و براساس نیاز فعال شود. پس ملاحظه میکنید که با شرط و شروط میشود راهی برای توجیه این پیشبینی ـ هرچند تخیلی ـ پیدا کرد و البته این یا آن رئالیسم خشک مورد اشاره هرگز هماهنگی ندارد.
معلوم است که احمدمحمود تلاش دارد تا به انتقاد کسانی پاسخ دهد که به رئالیسم خشک اعتقاد دارند که در آن پیشبینی جایی ندارد و از کارکرد مغز در حال تحول و تکاملی صحبت میکند که زمینههای اولیه پیشبینی در آن در حال فراهم شدن است. ولی واقعیتهای علم مغزپژوهی امروز نشان میدهد که مغز ما بدون میلیونها سال تحول در آینده هم کارش بر انتظار و پیشبینی استوار است و از این طریق موفق به ساختن مدلهایی از واقعیت میشود. بنابراین ضرورتی ندارد که برای توجیه واقعی بودن قدرت پیشبینی شخصیتهای رمانها و خارج نشدن از جاده رئالیسم، به فعالیت کشف نشده مغزی متوسل شد. زیرا با وجود استواری حرکت قصدمند آدمی بر پیشبینی، شخصیتهای داستان نیز برای واقعی و باورپذیر شدن باید قدرت پیشبینی داشته باشند.
* حکایت حال (گفتوگو با احمد محمود) لیلی گلستان. انتشارات معین. ۱۳۸۳
بازنشر از روزنامهی جامعهی فردا
بدون نظر